ایران درودی در سالهای اخیر همواره دغدغهای از راهاندازی موزهاش را در دل میپرورانید. او در راستای سامانبخشی به چنین مشکلی روزانه به سوی وزارت ارشاد، شهرداری و حتا شورای شهر خودمانی حکومت راه میافتاد تا شاید گرههایی را بگشاید که مدیران جمهوری اسلامی اعمال آنها را در این راه مجاز میشمارند. با این همه، دغدغههای او همچنان بر جای ماندند و دیگر مرگ مجالی برایش باقی نگذاشت. چون او برای همیشه دوستانش را ترک گفت. دوستانی که گسترهای تا فراسوی دریاهای زمین را در بر میگیرد.
هنرمندان پیشکوت بدرقهای را برای او در فضای روباز موزهی هنرهای معاصر برگزار کردند. فضایی که در جوار آن درختان بلند بوستان لاله سر برآوردهاند. آنوقت در همین فضای باز کلاغهایی به قار قار مشغولاند که همگی تمثیلی روشن برای شمایل کارگزاران فرهنگی جمهوری اسلامی قرار میگیرند.
در این بدرقه از پیش برای حضور عمومی مردم دعوت به عمل آمده بود. حتا گروههایی از زنان اصلاحطلب نیز بیکار ننشستند و در اطلاعیهای یاد ایران درودی قدر دانستند تا در بدرقهی او به بهشت زهرای تهران مشارکت به عمل آورند. بدون شک، همین افراد در ساختار اداری حکومت نیز حضور دارند و آنها نیز کم و بیش در مشکلفرینی برای ساخت موزهی زندهیاد ایران درودی نقش آفریدهاند. مگر پیش از این شورای شهر و کرسی شهرداری تهران را اصلاحطلبان وارفتهی جمهوری اسلامی در دست نداشتند؟ پس این مشکلآفرینیهای اداری از کجا سر راه نقاش پرآوازهای چون ایران درودی قرار میگرفت؟ در واقع مدیران فرهنگی حکومت نه تنها در ساخت موزهای برای هنرمندان شهر نقش نمیآفرینند بلکه به طور کامل سیاستهای ضد فرهنگی و نامردمیِ امنیتیهای نظام را برای اشکالتراشی در این راه به کار میبندند.
مراسم بدرقه در ساعت ده صبح روز سه شنبه یازدهم آبان ماه برگزار شد. بنا به سنتهای ضد فرهنگی حکومت، ابتدا قاری را پشت تریبون فرستادند. او در الگویی از همان کلاغهای بالای درختان فقط قار قار میکرد. ولی کلام او هرگز به فضای مخاطبان مجلس راه نمیبرد. واژههای عربی را یک به یک تکرار کرد و مأموریت خود را به انجام رسانید. اما هرگز همنوایی با او در مجلس پیش نیامد. پس از او، عمید نایینی از روزنامهنگاران پیشکوت به پشت تریبون شتافت. او از سابقهی چهل و هفت سال آشنایی خود با ایران درودی گفت. عمید نایینی که ریاست بنیاد ایران درودی را به عهده دارد، یادماندههایی از دوستی خود را با این نقاش برجسته بیان کرد. پس از او جواد مجابی تریبون را در اختیار گرفت. جواد مجابی شناسههای درست و دقیقی از تابلوهای ایران درودی به دست داد و یادآور شد که ایران درودی در کسب هویت ایرانی چیزی فرونگذاشت. همان راهی که برای هنرمندان، از زمان مشروطه آغاز گردیده است. او چنین هویتی را به درستی در بسیاری از نقاشیهای ایران درودی سراغ میگرفت. به خصوص آنجا که او در فضایی از ویرانههای تخت جمشید گل و بوته مینشاند تا ماندگاری مردم را در فضای آن نشانه بگذارد. به واقع در نقاشی ایران درودی همین مردم هستند که خون رنج و کارشان در فضای همان ویرانههای کاخ نقش میبندد.
پس از جواد مجابی نوبت به طاها بهبهانی رسید. نقاش و مجسمهسازی که سالیان سال از نزدیک با ایران درودی آشنایی داشت. او نیز که تاب چنین مرگی را نداشت از ویژگیهای اخلاقی و انسانی ایران درودی سخن گفت. سپس خانم آزادهی درودی برادرزادهی ایران درودی، از سوی خانوادهاش مشارکت حاضران را در بدرقهی عمهاش تحسین کرد.
پس از آن تابوت نقاش را به میان جمعیت کشاندند تا محمود دعایی بر آن نماز میت بخواند. جمهوری اسلامی تلاش میورزد تا با اجرای نمونههایی مداوم از این گونه، به حضورش در جمع هنرمندان کشور مشروعیت ببخشد. سالهای سال است که محمود دعایی زحمت این کار را همه روزه به دوش میکشد. آخر دوستان و خانوادهی هنرمندی را که با نماز و آداب و رسوم آن هیچ سنخیتی ندارند، چهگونه میتوان به اجرای چنین رسمهای آزار دهندهای ملزم کرد؟ کارگزاران حکومت حتا جنازهی هنرمندان را نیز آزاد نمیگذارد. چون برایشان امام جماعت دولتی میفرستند تا همگی از مزایای پشنمازی رایگان بهره ببرند. حتا به شکرانهی مرگ هر هنرمند، در قطعه هنرمندان بهشت زهرا گوری مجانی در اختیار ایشان میگذارند. پیداست که در چنین فضایی به هنرمندان دولتی خود نیز وجاهت میبخشند.
با این همه گفتنیها پیرامون ایران درودی همچنان ناگفته باقی ماندند تا تقدیر و تجلیل از او به زمانهای بعد موکول شود. زمانهای که به طبع حکومت بعدی را یارای شنیدن نام ایران درودی باشد. حکومتی که بتواند جمع هنرمندان را تاب بیاورد و قدر آنان را در سامانههای فرهنگی خود بشناسد. چون ایران درودی حق دارد که به کتابهای درسی راه بیابد و کلاسهای دانشگاهی نیز شیوههای نوین او را در نقاشی امروز ایران بشناسند. ولی جمهوری اسلامی تا کنون نه فقط از بازنشر کتاب "در فاصلهی دو نقطه"ی ایران درودی ممانعت به عمل آورده است، بلکه از نمایش مستقل آثارش نیز واهمه دارد. شیوهای نامردمی که از حکومت پیشین برای کارگزاران فرهنگی حکومت فعلی به یادگارمانده است. به یاد بیاوریم که در حکومت شاه نیز بارها از نمایش آثار ایران درودی جلوگیری کردند. چنین اتفاقی یک بار نیز در همین موزهی هنرهای معاصر پیش آمد. این موضوع در حالی اتفاق میافتاد که خود او از مبتکران راهاندازی موزهی هنرهای معاصر شمرده میشد. متأسفانه چنین رویکرد ناصوابی تا زمانهی ما نیز همچنان دوام آورده است. به عبارتی روشن موضوع سانسور دایرهای گستردهتر از خود در ساختار جمهوری اسلامی بر جای میگذارد تا آنجا که به مهاجرت مداوم و اجباری هنرمندان و نخبگان از فضای اختناق زدهی داخل بینجامد.
مراسم بدرقهی ایران درودی در حالی در فضای روباز موزهی هنرهای معاصر تهران برگزار شد، که در زیر همین فضای روباز بیش دو هزار و پانصد تابلوی نقاشی نفیس از نقاشان پرآوازهی دنیا گرد و خاک میخورد. بدون تردید جمهوری اسلامی نابودی همیشگی آنها را در ذهن کانای خود میپروراند. در جمع این تابلوها، تابلوهایی از ایران درودی نیز دیده میشود. ده سال پیش از این جمهوری اسلامی به طور گزینشی شماری از همین تابلوها را در فضای موزهی هنرهای معاصر و کاخ نیاوران به نمایش گذاشت. به طبع تابلوهایی به این نمایشگاه گزینشی راه یافته بودند که از زن و بدن زن در آنها هیچ نشانی نبود. چون جمهوری اسلامی دنیایی مردانه میخواهد تا زنان جامعه تنها در پستوهای خانه به گشت و گذار اشتغال بورزند. چنانکه تا کنون در برآوردن این نیاز بیمارگونهاش، چیزی کم نگذاشته است.
ایران درودی نمونهای کامل از زنان هنرمندی شمرده میشود که حکومتها را برنمیتابند. همچنان که حکومتها نیز به سهم خود حضور آزادانهی ایشان را در جامعه تاب نمیآورند. این گروه از هنرمندان، نشانی ماندگار از هویت بالندهی جامعهی خود را هدف میگیرند. اما ایران درودی در تابلوهایش به خوبی چنین هویت مستقلی را برای مخاطبانش به تماشا میگذارد. در همین راستا رنگهای آبی در تابلوهایش کم نیستند که سویههایی روشن از آرامش و صلح را به پیش میبرند. جدال نور و تاریکی نیز در بسیاری از تابلوهایش جایگاه ویژهای مییابد. انگار او در سامانهای فلسفی، موضوع پیکار نور و ظلمت را در فضای اندیشههای ایرانی دنبال میکند. اما درهمین تابلوها نیز گاهی سایههای سرخی از رنگ، بر دامن تیرگی و یا روشنایی آن مینشیند. در واقع مردم عادی با همین زنگِ سرخ است جانمایی میشوند. آنان به طبع میمیرند که تیرگی را برای همیشه از صفحهی روزگار پس بزنند تا سپیدی و نور راهگشای زندگی انسانهای آینده باشد.
به یاد بیاوریم که احمد شاملو در زمانهای پیش از این برای ایران درودی سروده بود:
تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم
و آن نگفتیم که به کار آید
چراکه تنها یک سخن در میانه نبود:
آزادی!
ما نگفتیم تو تصویرش کن!
ایران درودی نیز چنین کرد. او آزادی را به تصویر کشید تا نامش "ایران" برای همیشه جاودانه بماند.
