ماهی سیاه صمد، ماهی سیاه ما، شهین توکلی، از جویبار زندگی خارج شد.
این مرگ، نقطه پایان یک زندگی شگفت انگیز است. شگفت انگیز از آنرو که هم بنیاد برابری طلبانه زندگی شهین و هم داربست اخلاقی آن زندگی، در تناقضی چشمگیر با مبانی اخلاقی- ایدئولوژیک حاکم براین دنیا قرار داشت. درست بدین خاطر است که وصف صادقانه تبلورات زندگی او و همچنین وسعت شبکه ارتباطاتش بر بنیادی از مهر و عشق ، برای کسانیکه او را از نزدیک نمی شناختند، میتواند اغراقآمیز و جانبدارانه جلوه کند.
شگفت انگیزاز آنرو که این زندگی بگونه ای تراژیک، ناهمخوان با زمانه بود. در دوران حکم رایج " بیندوزید و بیشتر بیندوزید"، او انسانی از طراز آرمانخواهان پیشروی بود که باور داشتند " مالکیت دزدی است" و این باور را میزیستند. برای شهین برابری، صرفا رویایی نبود که گویا زمانی سعد، در آینده متحقق خواهد شد، بلکه رهنمود زندگی در هر قدم بود.
در چنین فهمی از زندگی، اگر او معلمی داشت، همانا درخت انجیرخانه پدری بود که زنده بود تا ثمر دهد و ثمر میداد تا خود و دیگری را از زندگی سرشار کند.
این پایبندی به "داد و دهش" برجسته ترین شاخص زندگی او بود. و دریغا که نقطه آسیبپذیرش هم بود.
این عدالتخواهی او بود که او را در کنار دیگر فدائیان آغازگر، پویان، آژنگ، حمید و سعید قرار داده بود. محرکه این عدالتخواهی از "دو مطلق" و "هم استراتژی هم تاکتیک" ناشی نمیشد، و ورای تحلیل و تأیید این تئوریها بود.
برای شهین سیاست میبایست اخلاقی میبود و تشکل یکی از ابزارها برای تحقق آرمانهای اخلاقی- سیاسی بشمار میرفت. چنین فهمی از سیاست و تشکیلات بود که به او اجازه میداد در برابر"سوسیالیسم واقعأ موجود" و خط ضد امپریالیستی امام، زهر خند تحویل دهد.
همین عدالت طلبی آرمانی، صادقانه و عملگرا بود که به او اجازه نداد ترک ایران را حتی در ذهن خود بسنجد. دردمندان، درماندگان و واماندگانی که به او نیاز داشتند، در کنارش بودند. چگونه میتوانست ترکشان کند.
در کلافی از سختی ها، روح شاعرانه اش را- شاید چون مرهمی- با خود داشت. روحی که میتوانست سلول زندان را به اتوبوس بدل کند، تو را راهی سفر کند و چمخاله را نشانت دهد، بدون انکه خود آنرا دیده باشد. در خانه همچون "شازده کوچولو"، با گلهای سرخ باغچه سخن گوید و تیماردار پرندگان زخمی باشد.
پس از چهارونیم سال زندان، اینبار در بند جمهوری اسلامی، تا آخرین هفتههای زندگیش، او رابین هودی بی ادعا، گمنام، نرمخو و کاریزماتیک در جغرفیای اطراف خود بود. شهین به تشکیلات نیازی نداشت، او خودش تشکیلات بود. نقطه ی کانونی ارتباط بین دردمندان و درمان گران، دهندگان و گیرندگان... انبوه سوگواران مرگ او به این ادعا گواهی میدهند.
همیشه از او میخواستیم که خود را چون "آن دیگری" دوست داشته باشد. پاسخش لبخند همیشگیاش بود و یک "ای بابا......". در برابر انسانی که از خودگذشتگی بزرگترین نقطه ضعفش بود چه میتوانستی گفت...
ریاضی – توکلی - فرزاد