logo





وای بر این ویرانه

پنجشنبه ۸ مهر ۱۴۰۰ - ۳۰ سپتامبر ۲۰۲۱

رسول کمال

new/rasoul-kamal1.jpg
" امروز مادرم مُرد شاید هم‌دیروز، نمیدانم"

آلبر کامو رمان درخشان بیگانه را با این جمله آغاز کرد.جمله ای که نشان از یک شُک و سردرگمی در زمان دارد.جمله ای که نه تنها میخواهد با آن خواننده را به دنبال خود بکشد بلکه میخواهد بگوید چرا نمیداند دقیقا کی مادرش مرده است و این یعنی تلنگری به ذهن خواننده تا مجبور شود به دنبال داستان و یا به معنایی دیگر روایت راوی برود.

با این مقدمه میخواهم از مرگ مامِ میهن سخن بگویم، با این تفاوت که من میدانم مام میهن که اورا هم پایِ مادر خود و یا شاید بیشتر دوست میدارم؛ کی و در چه تاریخی مرد و آن بهمن ۱۳۵۷ بود، دریغ و درد که آن طنابی را که ملا ها با آن مام میهن را حلق آویز کردند شاید اندک کسی را تا به اکنون دگرگون کرده باشد.

بسیاری نوشته و گفته اند و آن را نه مرگ و نه نابودی بلکه انقلاب نامیده و آن گونه که خود دوست داشته و دارند از حقیقت تاریخ به باور خویش تعریفی ساخته تا ارضای شهوت کلام و باور خود کنند، اما پس از گذشت ۴۳ سال از این مرگ و تباهی آنچه بدست آمد چیزی جز ویرانی و چپاول و زندان و مرگ و دروغ نبود.

اوج و عمق و گستره ی مبارزه با این رژیم ضد مردمی از سوی مردم و افراد و سازمانها و احزاب سیاسی بی تردید نمایانگر ناخشنودیِ همگانی از این حکومت است، اما پس از گذشت ۴۳ سال تنها پرسش بی جواب این است که: راز ماندگاری این رژیم چیست!؟ و پاسخها بیشتر نه از سر واقعیت که از نگاه سیاسی و شخصی افراد است و جالبتر اینکه سخن گویانِ سازمانها و احزاب و افراد مستقل و به اصطلاح فعالان سیاسی همگی از مردم و حقوق مردم و جنایات رژیم نسبت به مردم سخن میگویند و آب از آب تکان نمی خورد و حیرت انگیز تر آنکه خود رژیم نیز از امت اسلامی و گاه بنا بر شرایط، از مردم و ملت ایران سخن می گوید، بیچاره مردم! اما به راستی این مردم چه کسانی هستند که هم مخالفین رژیم و هم خود رژیم برایشان دل سوزانده و اشک میریزند؟ آیا این مردم ساکنان سیاره ای دیگر هستند که قرار است روزی ساکنان سرزمینی به اسم ایران شوند که این همه عاشق و دلسوخته دارند یا اینکه این مردم همین سیلی خوردگان تاریخ اند که سرزمینشان به تاراج و اسارت، و خود در زندان یا محکوم به مرگ تدریجی و حتی گردن سپرده هایی بر طناب دارها که این خیل عظیم مدعی العموم ها برایشان اشک میریزند؟

کسب قدرت در یک مبارزه ی سیاسی و در فضایی کاملا دمکراتیک امری طبیعی و منطقی است، اما آیا ما در شرایط کنونی و وجود چنین حکومت سفاکی در جامعه و فضایی دمکراتیک بسر می‌بریم که ناجیان خارج نشین " نه برای نجات مردم بلکه برای یک همکاری در راه مبارزه با این رژیم ، هرکدام با پیش شرطهای غیر قابل قبول رو در روی هم ایستاده" و هرکدام برای کسب قدرت سیاسی از همه چیز سخن می گویند جز راستی و صداقت و مردم و نجات میهن!

بسیاری از دوستداران نظام پادشاهی تحت هر شرایطی خواهان بازگشت دوباره ی نظامی پادشاهی هستند بی آنکه ارزشی به نظر و رای مردم و انتخابات آزاد داشته باشند و در عین حال از آزادی و دمکراسی و سکولاریسم دَم میزنند و چپ ها و جمهوری‌خواهان را فاقد هرگونه ارزش و حتی همکاری برای نجات میهن میدانند.

چپ ها و جمهوریخواهان و ملی گرایان اساسا براین باورند که سلطنت مُرده و امکان بازگشت آن نه تنها وجود ندارد بلکه در قد و قامت خود نمی بینند که با طیف سلطنت طلب باب سخن بگشایند.

جالب تر و دمکراتیک تر از گروههای نامبرده، سازمان مجاهدین خلق است که بیش از بیست سال است که در" انتخاباتی کاملا آزاد و دمکراتیک" البته بدون رای مردم ایران هم" رهبر و هم رئیس جمهور" را برای مردم برگزیده و فقط منتظر معجزه ی مهدی موعود هستند تا با یاری آن حضرت هنوز غایب بساط حکومت آخوندی را برچیده و نظام دلخواه خویش یعنی" حکومت بی طبقه ی توحیدی" را جایگزین آن کنند.

در کنار این بازار مکاره ی مبارزه، جناب شاهزاده رضا پهلوی را هم داریم. البته با دشمنان بسیار؛ از اینکه‌ چپ ها و جمهوریخواهان و ملی گرایان با ایشان و حکومت سلطنتی دشمن هستند کاملا قابل فهم است، اما چرا بخش بزرگی از دوستداران نظام پادشاهی با ایشان بد و دشمن هستند امریست قابل تامل!

جناب شاهزاده به هر زبانی که سخن بگوید متاسفانه شنونده ی عاقل و منطقی که توانایی فهم و آنالیز گفتارهای ایشان را داشته باشد را یا ندارد یا اینکه تعدادشان اندک است. نخست، بسیاری از دوستداران نظام پادشاهی هستند که ایشان را سرزنش می کنند که چرا او باور به جمهوریت دارد! جل الخالق ، ایشان به روشنی دلایل خود را بارها توضیح داده اما با این همه توضیحات باز این قوم عاشق نمی خواهند بپذیرند.

دسته دیگر دشمنان ایشان همان طیف چپ و جمهوریخواهان و ملی گرایانند که مدعی آزادی و دمکراسی برای فردای میهن و مردم هستند اما نه در کنار و یا به عبارتی با رضا پهلوی! چرا؟ بخاطر اینکه می دانند با رضا پهلوی بودن به معنایِ در سایه رفتن حضور آنان در امر سیاست و جایگاهشان در میان مردم است.

اما خود جناب رضا پهلوی، با در نظر گرفتن بیانات دلسوز خود و ارزشهای انسانی و باور مندی به اصل جهانی حقوق بشر و..... افسوس که تا به امروز تنها در حد یک سخنران آزادیخواه و دمکرات در مقابل دوربینها ظاهر شده و قصه های شیرین تعریف میکند، چرا که اگر ایشان به آنچه می گوید باور دارد بایستی پا در عرصه ی عمل گذاشته و دست همکاری متقابل و بی قید و شرط بسوی تمامی نیروهای مخالف رژیم برده و شرطهای همکاری وحقوق برابر در تمامی عرصه های سیاسی برای احزاب و سازمانها و حقوق برابر برای تمامی شهروندان را در سندی مکتوب امضا و پایه های یک رزم مشترک را بر علیه این نظام اهریمنی بنیان گذارد.

کاش تمامی نیروهای سیاسی مخالف رژیم و هم چنین افراد منفرد سیاسی بتوانند به بیماری ویرانگر و کُنشده ی کیش شخصیت، منافع شخصی و قبضه کردن قدرت سیاسی به نفع خود و جریانهایی که به آن وابسته هستند فائق آمده و به منافع ملی و مام میهن، " اگر به آن باور دارند" فکر کرده و گامی سازنده در این راستا بردارند.

از خزر و کارون، سوخت بر و کوله بر، از تجاوز و شکنجه و قتل در زندان، از مال باخته و معلم و کارگر، از نویسنده و شاعر دربند، از کودک همسری و گور خوابان، از خود کشی کودکان بخاطر نداشتن گوشی و پداران و مادران بخاطر نداشتن خرید پوشاک و تهیه مواد غذایی و از توهین سران رژیم و انگل زاده هایشان و از نمی دانم های دیگر، اگر تا به اکنون تلنگُری هنوز به ذهن و اندیشه و باورتان وارد نشده تا به درک اولویتِ رهایی و نجات میهن پی ببرید، یقین دارم که هیچ چیز دیگر شما را از خواب خودخواهی و غفلت بیدار نخواهد کرد.

20/09/2021


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد