برقله کوه خیالم
پشت افق غروب نارنجی
به تماشای گلایه ی زمین
ایستاده می نگرم
ازفاصله های دوردور
من آدم چنان ذره ذره
محو می شوم
چون نقطه ی هیچ
زمزمه ی آرامش درختان
شکیبانه درانتظارزمان
کلاغان را خبرمی دهند
ریه های زمین
آه می کشند از خشکیها
راه آبها گم شده ست
اقیانوس آلوده ی سم
آدمهاست
دریا غمگینم می کند
ابهت کوهها کوچکم
پروازپرنده کوهی
ازیاد رفته ست
دلواپسی پریشانی دنیا
سرشار
آشفته ام کرده ست
آیا همه از سر گذ شت
رویاهای جوانیم را
درون دایره های
غربیل عالم می ریزم
سنگریزه هایی میشوند
آویخته به تنم
دل جسورخوشبین باورم
می نویسد ازنو
برروی سنگ کهنه ی پیر
جاذبه ی چشمه ی
خویش خویشتن را
درضمیرناخودآگاهم
آه آیا ذهن زمین
انسان سرگشته را
می بخشد
یا باید
دوباره نوشت...
شهلا آقاپور
آگوست 2021
http://www.aghapour.de/
http://www.galerie-benakohell.de/
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد