logo





پیرهن آمریکائی

دوشنبه ۱۴ تير ۱۴۰۰ - ۰۵ ژوييه ۲۰۲۱

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan-06.jpg
مهربانوازجنس وجنم دیگری بود، لوطی بود، سرش ازخودش نبود، یه دنیاآدم بود، هروقت هرچی لازم داشتم، باخنده وروی باز، بهم میداد، هرماه، ازنظرمالی وپولی، کلی کمک احوالم بود. مهربانودوسال ازمنورکپل کوچکتر بود، اماصدباربه منورشرف داشت. سرآخرم مزدش روگرفت، تواین دنیای هشلهف، آدم هرچی باگذشت تر، شریف تروآزاده ترباشه، شدیدترضربه میخوره.
سی سال آزگارازاون روزاگذشته بود، دست روزگارهرسه نفرمون، من، منورکپل که حالاشده بودیه جوجه ی پرکنده ی پوست واستخون ومهربانو روپرت کرده بود تولس انجلس. مهربانوروهیولابه حالت نیمه مرده درآورده وانداخته بودتونرسینگ هاوس، تنهادلبستگیش تک پرس بود، آخرین یه شنبه که به دیدنش رفتم، سر شوروزانوم گذاشت، بین هق هق کردنهاش، زمزمه وار، گفت:
« گذشته ها، به توخیلی خوبی کرده م، درسته؟ »
اشکاموپاک کردم وگفتم « هیچوقت فراموش نمی کنم. »
« حالاتلافی کن. »
« هرکاری بتونم، واسه ت میکنم. »
« بعدازمن، مواظب پسرم باش، نگذارهیولانابودش کنه...»
یه شنبه ی بعدکه رفتم دیدنش، مهربانومرده بود. روقولم موندم، هرچی توحسابم داشتم، خرج مواظبت ازپسرش کردم، مفیدواقع نشد، یه سال ازمرگ مهربانو نگذشته، پسرشم هیولاازبین برد...
بیخودمیگن زمان ومکان سازنده ی خوی وخصلت آدمیزاده، ماهمه تویه خونه بزرگ شدیم، مهربانوصدو هشتاددرجه بامنورخپله ی جهودفرق داشت،
منورکپل دست شمروازپشت بسته بود. تموم تنموزخم وزیلی وکبود کرده بود. دربرابرخرده فرمونای همیشگیش، نتق میزدم، تیپاهاش گوشت واستخون پاهاموبه ذوق ذوق میانداخت. واسه این که چارسال ازمن بزرگتربود، چپ وراست خرده فرمون میداد. کوکسی که جرات سرپیچی داشته باشه. دمار ازروزگارش درمیاورد. هرکاری رومامانم بهش محول میکرد، چشمشودورکه میدید، بلافاصله دستورشوبه من بخت برگشته میداد. تموم کاراشوروکولم میانداخت، انجام می دادم وازترس، به مامانم بروزنمیدادم ونمی گفتم. خوب میخوردوتن به هیچ کاری نمیداد. یه تیکه گوشت گردوقلنبه شده بود، همه ی شاگردای مدرسه وبچه های محل بهش می گفتن « منورکپل »، لپاش گل انداخته وقلنبه شده بود، انگار گوشت میخواست ازپوست لپاش بیرون بزنه. اصلاوابدابه فکرافراددیگه ی خونواده ی دست به دهنمون نبود. همه چی روفقط وتنهاواسه شکمبه ی خودش می خواست. تموم رفتاراشوتعریف کنم، میشه مثنوی هفتادمن کاغذ. فقط یه نمونه شو میگم که بعدازسی سال، جنس وجنمش روشن بشه:
آموزشگاه شبانه روزی تربیت معلم مون خیلی دورترازآسایشگاه یادیونه خونه ی معروف سه راه ورامین بود. گاهی میامدم مرخصی که سری به خونواده مون بزنم، چه مکافاتائی تواین رفت وآمدای بدون وسیله می کشیدم، بماند.
واسه جشن پایان دوره ی آموزشگاه تربیت معلمی مون لباس وکفش مناسبی نداشتم. تعطیلی پیش ازجشن، اومدم خونه. مامانم رفته بودخرید، منورکپل گفت:
« چندروزپیش دوستم ازآمریکایه پیرهن بلندقرمزگلدارواسه م فرستاده که هوش ازسرت میبره. »
پیرهن بلندروآوردوتنم کرد، جلوی اینه که رفتم، هوش ازسرم پرید. انگار قالب تنم دوخته شده بود. هرچی عزوجزکردم، گفت نمیدم. دستاشو بوسیدم، گفت پیرهن مال منه، جونتم درآد، نمیدم. گفتم:
« آموزشگاه تربیت معلمیم تموم میشه، برمی گردم ومعلم میشم، ده برابر قیمت این پیرهنو بهت میدم. یه ماه تموم همه ی کاراتومی کنم. پیرهن وکفشام تقریبا پاره ست، توجشن عکس میگیرن، جلوی همه خجالت زده میشم، کمی آدم باش، تومثلاخواهربزرگترمنی، من بااین لباس وسرووضع برنمی گردم توجشن آموزشگاه، حالامیگی واسه ت چی کارکنم که این پیرهن دامن بلندوبهم بدی، جهودلامصب! »
« به یه شرط پیرهن دامنوبهت میدم. »
« چی شرطی؟ قبوله، بگوبمیر، میمیرم، شرطتوبگوجهودلعنتی! »
« شبی پنج تومن بهت کرایه میدم، برگردی واینجاکه برسی، بایدبدی. »
«من که هنوزمعلم نشده م وحقوقی نگرفته م، پولی ندارم که بهت بدم،قول شرف میدم تموم حقوق ماه اول معلمیمودربست بگذارم کف دستت، جهودخانوم!»
« من این حرفاحالیم نیست، برگشتی، بایدبدی، اززیرسنگ درآر، از مامان بگیر، یاازیه جای دیگه تهیه کن، به من مربوط نیست، دزدی کن، پول منوبایدبدی، اگه نمیتونی بدی، ازخیرپوشیدن پیرهن آمریکائی بگذر. »
« « باشه، ازهرجاشده، پیدامیکنم ومیدم، جهودخانوم...
« یه چیزدیگه. »
« « اون یه چیزدیگه چیه، بازدبه کردی!
« اگه جلوی مامان یادیگرون لب ترکنی، دمارازروزگارت درمیارم، تموم تنتوسیامی کنم، خوب حواستوجمع کن. یادت باشه، کرایه ی هرشبش میشه پنج تومن. »
*
« چطوربود؟ تواهالی آموزشگاه وخوابگاه وبچه هاحسابی گل کردی؟ »
« نمیدونی چی معرکه ای راه انداخت این پیرهن آمریکائي گل منگلی! یکی ازهم شاگردیام دوربین آورده بود، تموم بچه هاباعزوالتماس، دوربرم وایستادن وباهام کلی عکس گرفتن، چنتاازدوستای نزدیک خوابگاهیم، پیرهنوپوشیدن وباهاش عکس گرفتن. الان یه ماهه دست به دست میشه، اگه بگم بچه هااین پیرهن آمریکائی روزیارت می کردن، باورت نمیشه... »
« خیلی خوب، بیشترازاین دورورندار، مامان اینارفتن مهمونی وخونه حسابی خلوته. پیرهن یه ماه پیشت بوده، طبق قرارومدارمون،شبی پنج تومن پولشوردکن بیاد. »
« هرراهی رورفتم، بن بست بود، پول کرایه ی برگشتمم ازیکی ازدوستام قرض کردم. الانم ثنارندارم. گفتم که، قراره دوماه دیگه برم سرکلاس مدرسه، حقوق اولین ماه معلمیموکه گرفتم، تحویلت میدم...»
« باهات قرارگذاشتم وگفتم خلاف کنی، سیاوکبودت میکنم. فعلااین مشت ومال وناخن کشیدن وخراشیدن روگرده دت روبگیر، بعدم تموم تنتوبااین ناخنای تیزبلندم خراش میدم وسرتاپاتوخونین ومالین میکنم، تاشب پولموندی، بلائی سرت میارم که مرغای هوابه حال وروزت گریه کنن، حقه باز!...»
« « آخ!...گرده م آتیش گرفت وخون راه برداشت!...نزن بی مروت!..
« شانس آوردی، درمیزنن، لب ترکنی، امشب خفه وشهیدت میکنم، رفتم دروبازکنم، حواستوخوب جمع کن...»
« سلام ، مامان! »
« به به، شهره خانومی! بالاخره آموزشگاه تربیت معلموبه خیروخوشی تموم کردی واومدی؟ »
« آره مامان، باهرمکافاتی بود، تمومش کردم، میرم سرکار، کمک حالیم میشم به خرج خونواده وتلافی اونهمه زحمت وتفره زدنای شمارودرمیارم. »
« بگذاربرم لباسامودربیارم، یه دستشوئی برم ودست وصورتی بشورم، بامنورگپ بزنین تابرگردم. »
« خب؟ تامامان برنگشته، پول منوتاقبل ازغروب میدی یابیشترحالتوجابیارم! »
« بهت که گفتم، ازکجاپول بیارم؟ خودمونمیتونم پول کنم که، لامروت! »
« پس فعلادوتادستتو، ازبالاتاپائین، باناخنام خراش میدم وتموم تن بی دردو عار توشیارمیزنم، تاشب مفصل خدمتت برسم... بازم شانس آوردی، مامان پشت درسرفه میکنه، فعلادستاتو، چپ وراست، خراش دادم، بقیه ش باشه واسه شب وتواطاق خودمون...آستیناتوفورابکش پائین، مامان ببینه وبفهمه، دمارازروزگارت درمیارم!...»
«چای تازه دم کردم وآوردم، بنوش، خستگی راهوازتنت بیرون میکنه،خوش اومدی شهره خانومم، ازآموزشگاه ودوستات تعریف کن...پس چراآستینات خونیه دختر؟ »
« چیزی نیست، مامان، ازاتوبوس پیاده که شدم، زمین خوردم، دستم خوردروجدول خیابون. »
« چرااول نگفتی که مرکورکروم بزنم ودوادرمونش کنم، هردوآستینتم خونی شده، بگذارآستیناتوبالابکشم، ببینم چی بلائی سردستات آوردی دختر!...»
« چایت سردمیشه، بنوش، ولش کن، چیزمهمی نیست، مامان. »
« پس چراگریه میکنی، بگذارببینم چه مرگت شده... ایناجای ناخنه روهردودستت، آدم به مادرش دروغ نمیگه که دختر!اگه راستشونگی، ازبه دنیاآورنت پشیمون می شم... گریه نکن، بهم بگوچی شده! »
« ازاین منورکپل بپرس واسه چی دستاوپهلومواینجورخراش داده. »
«واسه چی اینجوری به پیشوازخواهرت رفتی وازش پذیرائی کردی،بی حیا؟»
« قرارگذاشتیم، پیرهن آمریکائیموتوجشنای فارغ التحصیلی آموزشگاهش بپوشه وشبی پنج تومن بده، حالامیگه ندارم ووعده ی سرخرمن میده. »
« منم تموم عمرت، پخته م وجلوت گذاشته م، هردفعه پنج تومن میشه، یااله، بده، الان ندی جیگرتودرمیارم، بی حیا!...»
« معذرت میخوام، مامان. »
« تن ودست خواهرشوخونین ومالین کرده ومعذرت میخواد، بدوبروتوراهرو، تکیه بده رودیواروتااومدن پدرت، همونجاسرپاوایستا، بی شرم وحیا!...»


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد