logo





آیا صورت مسئله به همین سادگی است
که اکبر گنجی می گوید؟

شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۸ - ۲۲ اوت ۲۰۰۹

بهمن امینی

bahman.jpg
جنبش نوین مبارزاتی مردم ایران (جنبش سبز)، پرداختن به مسئله رابطه ایرانیان خارج از کشور با مبارزه داخل را، دوباره در دستور کار قرار داده است. از چندین هفته پیش، در این زمینه نوشته هایی، از جمله نوشته دوستانم اسد سیف و باقر مرتضوی با عنوان «جنبش اعتراضی در ایران و اپوزیسیون ارتجاعی خارج از کشور »، در سایت‌ها منتشر شد و یا از راه ای میل به دست افراد رسید.
در این نوشته ها، روشی که برخی از افراد و نیروها در هفته های اخیر برای همراهی و همگامی با مبارزه مردم در داخل، اختیار کرده بودند مورد انتقاد قرار گرفته بود. برخی از این نوشته ها به طور مشخص حرکت در پاریس را مورد نظر داشتند. می دانیم نگاه های متفاوت به رابطه ایرانیانِ خارج از کشور با مبارزه داخل، قصه پُر غصه ای است که از فردای سرکوب خونین دهه شصت و خارج شدنِ اجباری یِ بیشتر نیروهای سیاسی، مطرح گشته و در همه این سال هایِ سیاه تبعید، یکی از دلیل‌هایِ پراکندگی افراد و نیروهای سیاسی در خارج از کشور بوده است. امیدوارم بتوانم بدفهمی هایی در این زمینه را در نوشته ای دیگر با تکیه بر تجربه پاریس، توضیح دهم.
اما، آخرین نوشته اکبر گنجی با عنوان «دموکراسی و دیکتاتوری پرچم» و پاسخ‌هایی که تا کنون به این نوشته داده شده است، بُعد دیگری به مسئله رابطه ایرانیان خارج از کشور با مبارزه داخل می دهد. این نوشته و پاسخ های به آن نشان می دهد که در شرایط حساس کنونی، برای ما ایرانیان خارج از کشور پرداختن همه جانبه به مسئله رابطه مان با مبارزه داخل، بیش از پیش ضروری است.
در دو ماه گذشته، همبستگی ایرانیان خارج از کشور با مبارزه مردم در داخل، نقش موثر و مثبتی داشته است. امروز و در شرایطی که جمهوری اسلامی با تشکیل دولت برآمده از تقلب گسترده انتخاباتی، نیروهای خود را برای سرکوب جنبش سبز مردم یه صورت گسترده ای بسیج کرده است، ضرورت تداوم و گسترش این همبستگی از هر زمان دیگری بیشتر حس می‌شود. و این مُهم میسر نخواهد شد مگر با روشن کردن هرچه بیشتر رابطه ایرانیان خارج از کشور با مبارزه داخل.
اکبر گنجی در نوشته اش از چیزهایی زیادی حرف زده و ایده هایی درست را با ایده هایی نادرست آمیخته است. آیا با این کار خواسته به آنچه که لازم است و باید بپردازد، نپردازد و به عبارتی در گرد و خاکی که به پا می‌شود، اسب خود به پیش براند؟ یا او هم مثل خیلی از ما می‌تواند اشتباه کند و اگر نظر نادرستی ابراز می‌کند، ضرورتن کاسه ای زیر نیم کاسه ندارد، و اشتباهش می‌تواند ایده ای شیطانی و برخاسته از حسابگری‌های سیاسی نباشد.
من دوست دارم بر نظر دوم باشم. به خودم اجازه نمی‌دهم هر دم و ساعت قاضی ناخوانده یِ دادگاه خلق باشم و احکام غِلاظ و شِداد صادر کنم. ترجیح می‌دهم به جای پرداختن به گذشته، به ایده و عمل امروز اشخاص بپردازم و ببینم در مبارزه مردم ایران برای دمکراسی و حکومت قانون، چگونه و تا کجا در کنار هم هستیم.
گنجی (گنجی یِ نوعی) به عنوان یک نگاه و یک نیرو که در عرصه مبارزه کنونی حضور دارد، در برابر من نیست. تنها باید جایگاه هر یک از ما به روشنی مشخص شود تا در جایی که می توانیم با هم امر مبارزه را پیش ببریم، با هم باشیم و در جای دیگر هر یک جداگانه برای پیشبرد نظرمان تلاش کنیم. نه از با هم بودنمان در هراس باشیم و نه از جدا بودنمان. مهم این است که «خودمان» را وجه المصالحه قرار ندهیم. اگر گنجی به درستی ما را نقد می کند بپذیریم. ما نیز اندیشه و عمل امروز او را به درستی نقد کنیم. بیگمان پیشینه یک فرد و یا گروه، به ویژه در امر مبارزه اجتماعی، ما را به هشیاربودن فرامی‌خواند، اما نمی‌تواند تنها معیار باشد. تحول افراد و گروه ها نیز، با زمان و به ویژه در سیاست، یک واقعیت انکارناپذیر است.
یا این پیش فرض ها نگاهی به نوشته اخیر گنجی می اندازم.
گنجی در مقاله اش از «پرچم ملی»، «رفتار غیردموکراتیک»، «روشنگری»، «شرایط دموکراتیک»، «دموکراسی»، «کثرت گرایی نظری»، «پلورالیسم معرفتی»، «دگرباشی»، «دگر اندیشی»، « خودکامه»، «انقلاب»، «سرنگونی»، «گذار مسالمت آمیز»، «رژیم سلطانی ولایت فقیه» و ده ها مفهوم دیگر، حرف می زند؛
ده ها حکم صادر می کند :
* در حال حاضر سه پرچم وجود دارد.
* افراد، گروه ها و سازمان های مستبد، نمادهای مقبول خود را به دیگران تحمیل می‌کنند.
* همه ی دموکراسی خواهان از آزادی فعالیت همه ی گروه ها دفاع می‌کنند.
* اگر فرد یا گروهی مانع فعالیت گروه دیگر شود، نشان داده است که همچنان دیکتاتور است.
* استراتژی برخی افراد و گروه ها فقط و فقط معطوف به سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی است.
* گروه دیگری وجود دارد که "سرنگونی" رژیم مسأله ی آنها نیست. مسأله ی آنها، گذار مسالمت آمیز ایران به نظام دموکراتیکِ ملتزم به آزادی و حقوق بشر است.
* آنها که بدنبال سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی اند، باید شجاعت به خرج دهند و برای سرنگونی رژیم به کشور بازگردند.
* سرنگونی رژیم لزوماً دموکراسی پدید نخواهد آورد، همانگونه که سرنگونی رژیم دیکتاتور شاه هم دموکراسی پدید نیاورد.
* اگر پیش شرط های معرفتی و اجتماعی گذار به دموکراسی وجود نداشته باشد،گذار به دموکراسی صورت نخواهد گرفت.
* "سرنگونی رژیم" و "گذار مسالمت آمیز به دموکراسی"، دو استراتژی متفاوت برای مبارزه ی با رژیم است.
* جنبش سبز ایران، نه سلطنت طلب است، نه به هیچ گروه دیگری تعلق دارد.
* چهره های شاخص این جنبش بارها و بارها ارتباط این جنبش با گروه های یاد شده را به صراحت تمام انکار کرده اند.
* ما از حقوق شما و هر فرد و گروه دیگری دفاع می کنیم.
* شما حق دارید تجمعات اعتراضی برگزار کنید و پرچمی را که نماد ملی به شمار می آورید، بالا برید.
* نماد ما سبز است. برای اینکه ما از جنبش آنان که در ایران در حال مبارزه اند حمایت می کنیم.
* این جنبش ارتباطی با گروه های سیاسی خارج از کشور ندارد.
گنجی تمام این مفاهیم را ردیف می کند، حکم ها را صادر می کند، از لنین نقل قول می آورد، دست به دامان دموکرات‌ها و جمهوریخواهان آمریکا می شود، مبارزه اعتراضی و آزادی زندانیان سیاسی را به میان می‌کشد، تا به گفته خودش «به صورت مسئله ساده» ای برسد :
جنبش سبز ایران ارتباطی با گروه های سیاسی خارج از کشور ندارد. این گروه ها که سرنگونی طلبند بروند با پرچم خودشان، کشکشان را بسابند. ما که سبزیم گذار مسالمت آمیز به دموکراسی را انتخاب کرده ایم، لطفن مزاحم ما نشوید!
آیا صورت مسئله به همین سادگی است که گنجی طرح می کند؟

مبارزه اعتراضی - دفاعی و مبارزه معطوف به قدرت سیاسی.

پیش از هرچیز، گنجی همان اشتباه را می‌کند که دوستانی که اگر در حرکتی شعار «مرگ بر جمهوری اسلامی» نباشد، از نظر آنها آن حرکت مردود است، یعنی قاطی کردنِ عرصه مبارزه اعتراضی - دفاعی با عرصه مبارزه معطوف به قدرت سیاسی که دارای ماهیت‌هایی متفاوت هستند.
مبارزه اعتراضی – دفاعی هم‌چنان که از نامش پیداست، مبارزه ای است در اعتراض به نقض حقوق و آزادی شهروندان به وسیله قدرت سیاسی، و در دفاع از این حقوق و آزادی‌هاست. هدفش توقف بی‌درنگ سرکوب و برقراری حقوق پایمال شده است. وقتی در ایران، اعتراض مسالمت آمیز مردم به تقلب در انتخابات سرکوب شده، ده ها نفر کشته و هزاران نفر دستگیر می شوند، هر انسان آزاده به حاکمان جمهوری اسلامی اعتراض می‌کند و بی‌درنگ در مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی شرکت می‌کند. برای شرکت در این مبارزه باور به حقوق بشر و آزادی‌ها کافی است و طیف وسیعی از ایرانیان را چه در داخل و چه در خارج در بر می گیرد. بخشی از شرکت کنندگان در این مبارزه ممکن است از این مرحله فراتر نروند.
اما کسانی هستند که در همان حال که در مبارزه برای توقفِ سرکوب و آزادی زندانیان مبارزه می‌کنند امر سرکوب، و همچنین نارسایی ها در زمینه های دیگر را، حادثه ای گذرا ‌ندانسته و آن را ناشی از ماهیت نظام حاکم می دانند و برای اصلاح این نظام و یا جایگزین کردن آن با نظامی دیگر، یک برنامه سیاسی معیّن و به عبارتی یک پروژه آلترناتیو سیاسی ارائه داده و برایش مبارزه می‌کنند و بر این باورند که اصلاحات و یا نظام جایگزین پیشنهادی آن‌ها می تواند از تکرار سرکوب، و یا تداوم نارسایی‌های دیگر، پیشگیری کند. این عرصه یِ مبارزه سیاسی معطوف به قدرت است.
هزاران ایرانی که می‌‌توانند برای توقف بی‌درنگ سرکوب مردم به وسیله جمهوری اسلامی و آزادی زندانیان سیاسی یکپارچه و در کنار هم مبارزه کنند، در عرصه مبارزه معطوف به قدرت سیاسی، بر مبنای پروژه های سیاسی شان به احزاب و سازمان های متفاوتی تقسیم می شوند.
اشراف بر این امر، پذیرش این گوناگونی و رعایت اصول یک مبارزه دموکراتیک در درون نیروهای مخالف با جمهوری اسلامی و پذیرش داوریِ نهایی مردم، می‌تواند نقش مهمی را در آماده کردن زمینه های گذار به دموکراسی در کشورمان بازی کند.
فعالان و نهادهای اجتماعی و یا سیاسی، با هر بینش فکری و با داشتن هر آلترناتیو سیاسی، اگر خود سرکوبگر و نقض کننده حقوق شهروندان نباشند، زمانی که برای اعتراض به سرکوب جنبش زنان، دانشجویان، کارگران و ...، به نقض حقوق بشر در ایران و یا برای دفاع از برابری حقوق زنان، حق تشکل‌های مستقل دانشحویی، کارگری و ... فراخوان دهند، همگان می توانند در آن شرکت کنند. حتا در این اعتراض و یا سرکوب، میلیونها انسان آزاده از هر کشور دیگر نیز می‌توانند همراه باشند. اگر همه رعایت کنند، برای چنین حرکتی می‌توان به سادگی بر سر بود و یا نبود و یا چه بودِ پرچم و نشانه و نماد به توافق رسید.
اما برای «برگرداندن جمهوریت از دست رفته به جمهوری اسلامی» بر مبنای شعار «نه به حکومت اسلامی، آری به جمهوری اسلامی»، و یا برای جایگزین کردن جمهوری اسلامی با یک جمهوری که در آن دمکراسی، حقوق بشر و جدایی دین از دولت رعایت شود بر مبنای شعار «نه به جمهوری اسلامی، آری به جمهوری دمکراتیک و لاییک»، و یا برای روی کارآوردن یک جمهوری سوسیالیستی با شعار «نه به جمهوری اسلامی، زنده باد سوسیالیسم»، تنها کسانی در گردهمایی سیاسی یِ فراخوان دهندگان این برنامه ها و شعارها شرکت می‌کنند و برای تحقق این شعارها مبارزه می‌کنند که به آن ها باور دارند.
بی‌گمان مبارزه در هر دو عرصه، چه در داخل و چه در خارج کشور ضروری بوده و شرکت در آن‌ها حق هر ایرانی است.
مشکل در نوشته گنجی این است که آگاهانه و یا ناآگاهانه این دو عرصه را در هم می آمیزد. همین مشکل به صورت دیگری با دوستانی وجود دارد که در هر جا، بلافاصله می خواهند پرچم مرگ بر جمهوری اسلامی را برافرازند و اگر با تذکر برگزارکنندگان روبرو شوند که این تظاهرات برای اعتراض به سرکوب و یا برای دفاع از آزادی زندانیان سیاسی فراخوانده شده، و شعارش این نیست، فریاد وادموکراسی شان به هوا بلند می شود.
در حقیقت، گنجی و یا هرکس دیگری که می خواهد به صورتی غیردموکراتیک از عرصه مبارزه اعتراضی – دفاعی، برای فروش کالای سیاسی خود سود بجوید، با ایجاد تفرقه و پراکندگی به مبارزه مردم ایران لطمه می زند.
اشتباه نشود. در اینجا صحبت از نفی حق دموکراتیک افراد و نهادهای سیاسی برای حضور در عرصه مبارزه اعتراضی - دفاعی نیست. سازمان جوانان و یا سازمان زنان فلان حزب میتواند در این زمینه ها فعال باشد و یا حق کمیته دفاع از حقوق بشر فلان سازمان سیاسی است که به نقض حقوق بشر در ایران اعتراض کرده، در این زمینه تظاهرات برپاکند و یا در یک حرکت اعتراضی با دیگران شرکت کند. وقتی همه چیز شفاف و روشن است و به من شرکت کننده اجازه انتخاب می‌دهد، مشکلی نیست. مشکل آن جاست که ما یا ناروشنیم و حق انتخاب را که تنها با روشن بودن ممکن است، از دیگران می گیریم و یا آنچه را که اعلام می شود رعایت نمی‌کنیم و احیانن می خواهیم خوراک بدطعم سیاسی‌مان را با چاشنی خوشمزه حقوق بشر و ... به خورد مردم بدهیم.

چه کسی قواعد بازی را رعایت نمی کند؟

بی‌گمان اکبر گنجی می‌پذیرد که برای اعتراض به سرکوب مردم و خواستِ پایان دادنِ به آن، برای اعتراض به شکنجه و خواستِ آزادی زندانی سیاسی، برای اعتراض به تقلب انتخاباتی و خواستِ برگزاری انتخابات آزاد با نظارت بین المللی و ...، هرچه بتوانیم ایرانیان بیشتری را بسیج کنیم موثرتر است. به همین دلیل هم در فراخوان برای اعتصاب غذا در برابر سازمان ملل می نویسند «ما امضاکنندگان این نامه از تمامی هموطنان مقیم آمریکا دعوت می کنیم که ... به این همایش اعتراضی در برابر مقر سازمان ملل متحد بپیوندد». و یا برای خواستِ محاکمه سران رژیم جمهوری اسلامی به اتهام جنایت علیه بشریت، از دیگران میخواهند که امضای خود را در کنار امضاهای اولیه بگذارند. اما تنها اشراف به این واقعیتِ روشن، برای دستیابی به آن کافی نیست. باید برای دستیابی به آن تلاش کنیم و شرایط لازم را فراهم کنیم. آیا اکبر گنجی فکر می کند در این زمینه به اندازه کافی تلاش کرده است؟
اگر در این نوشته از اکبر گنجی اسم برده می‌شود، به خاطر حضور او، به ویژه با نوشته های اش در این بحث است. در حقیقت، باید همگی از خودمان پرسیم در این راستا چقدر تلاش کرده و یا تلاش می‌کنیم. روی سخن با همه است.
اولین شرط، پذیرفتن این واقعیت است که عرصه مبارزه اعتراضی – دفاعی ملکِ طلق فرد و یا گروهی نیست. برای اینکه موثر باشد، باید بتوانیم بیشترین نیرو را برای آن بسیج کنیم. و برای اینکار با دیگران باید وارد گفتگو شویم. و در این گفتگوها، شعارهای خاص و حداکثری خود را شرط شرکت نگذاریم و بخواهیم که همه زیر پرچم ما گرد بیایند. و از همه مهمتر نخواهیم مبارزه اعتراضی – دفاعی ای که با شرکت همه انجام می شود، به نفع برنامه و پروژه سیاسی خودمان مصادره کنیم.
گنجی می نویسد «هر گروهی مجاز است به نام گروه خود تجمع برگزار کند. ما از حق همه ی افراد برای برگزاری هر گونه فعالیت دموکراتیک، از جمله محکوم کردن شکنجه و کشتار زندانیان سیاسی در رژیم سلطنتی پیش از انقلاب و در رژیم جمهوری اسلامی، حمایت به عمل می آوریم.». باید گفت آقای گنجی، همه می‌دانند که در کشورهای دموکراتیک هر گروهی مجاز است تجمع برگزار کند ولی ممنون که یادآوری کردید و سپاسگزار شمایند که از حق‌شان برای فعالیت دموکراتیک حمایت می‌کنید. اما مسئله این نیست. مسئله این است که شما چه می کنید که این فعالیت دموکراتیک با دیگران انجام شود؟
آقای گنجی یکی دوبار این جمله را با صدای بلند بخوانید «ما از حقوق شما و هر فرد و گروه دیگری دفاع می کنیم. به نظر ما شما حق دارید تجمعات اعتراضی برگزار کنید و پرچمی را که نماد ملی به شمار می آورید، بالا برید. درخواست ما از شما این نیست که از حقوق ما دفاع کنید، درخواست ما از شما، فقط و فقط،، این است که پرچم خود را به ما تحمیل نکنید. تجمع ما را به نام خود ثبت نکنید.». فکر نمی کنید با این لحن با دیگران حرف زدن، تلاش برای بسیج بیشترین نیرو نیست. فکر نمی کنید مسئولیت بزرگی در اتمیزه کرده مبارزه اعتراضی- دفاعی ایرانیان خواهید داشت؟ فکر نمی کنید پیش از اینکه از دیگران بخواهیم مبارزه ما را به نام خود ثبت نکنند، باید مبارزه دیگران را به نام خود ثبت نکنیم؟
امضاکنندگان فراخوان برای اعتصاب غذا و یا نامه به کمیساریای عالی حقوق بشر، هیچ شرطی برای پیوستن به این حرکت ها نگذاشته اند و از ایرانیان خواسته اند که به این حرکت ها بپیوندند. در فراخوان برای اعتصاب غذا به روشنی دعوت عام به اینصورت آمده است : «ما امضا کنندگان این نامه از تمامی هموطنان مقیم آمریکا دعوت می کنیم که برای اعلام حمایت خود از جنبش سبز مردم ایران، و نیز اعلام همبستگی با بازداشت شدگان اعتراضات هفته های اخیر در ایران در تاریخ های یاد شده به این همایش اعتراضی در برابر مقر سازمان ملل متحد بپیوندد، و سفیر و صدای رسای هموطنان خود در این روزهای حساس و دشوار باشند.».
گفته نشده است که پرچم خودتان رابیاورید ولی خواسته نشده است که نیاورید. بالاتر از آن گفته نشده است که این «تجمع ماست» و ما «نمادی را که دوست داریم» بالا می‌بریم. فکر نمی کنید جِرزنی است که وقتی همه آمدند، بگویید این تجمع ماست و ما آزادیم هرکار خواستیم بکنیم، شما اگر دلخورید بروید تجمع خود را تشکیل دهید.
به این پرسش منیره برادران، نسیم خاکسار و اصغر ایزدی چه پاسخی می دهید؟
«آقای گنجی، چرا با «سبز» کردن بیانیه خطاب به کمیسیاریای عالی حقوق بشر سازمان ملل، پیش شرطی را برای ورود به آن قرار می دهید، که در اصل متن وجود ندارد؟ آیا آن ٥٩ نفری هم که نامشان جزو اولین امضاکنندگان این بیانیه است، چون شما بر این نظرند که «نماد کمپین "جنایت علیه بشریت"، سبز سبز است و ما هیچ پرچمی، جز نماد سبز بالا نخواهیم برد.»؟ پاسخ اگر آری است، پس چرا آن را در بیانیه نگنجانده اند. و اگر جواب منفی است، مگر کسی از این جمع امضاکنندگان، حتی اگر خود شما آن متن را نوشته باشید، می تواند بعد از انتشار و خارج از متن بیانیه، شرط ورود به آن اضافه کند؟»
سئوال آن‌ها، سئوال من و دیگرانی هم هست که پس از انتشار بیانیه و بنا به دعوت آن، از طریق ای میل امضای خود را فرستاده ایم.
آقای گنجی قرار بازی را چه کسی رعایت نمی کند؟

جنبش سبز، جنبش نوین مبارزاتی مردم ایران

گنجی می نویسد : «جنبش سبز ایران، نه سلطنت طلب است، نه به هیچ گروه دیگری تعلق دارد.»
«هیچ گروه دیگر» چه گروه هایی هستند؟ مجاهدین؟ جمهوریخواهان دموکرات و لاییک؟ نیروهای چپ؟ کدام یک؟ شاید هم گنجی واقعن معتقد است جنبش سبز به هیچ گروه و سازمانی تعلق ندارد وقتی می‌گوید : « اتصال این جنبش به گروه و دسته ای خاص، تقلب و دیکتاتوری است.»؟
اگر این است، چرا بلافاصله خودش «دیکتاتور» می شود و «تقلب» می‌کند و می‌گوید «چهره های شاخص این جنبش بارها و بارها ارتباط این جنبش با گروه های یاد شده را به صراحت تمام انکار کرده اند.». چهره های شاخص چه کسانی هستند که «ارتباط جنبش را با گروه های یاد شده» انکار می‌کنند. چه کسی آن ها را سخنگوی جنبش کرده است؟ چگونه وکیل جنبش شده اند؟ دستِ کم من کسی را نمی شناسم که خودش را سخنگوی «جنبش سبز ایران» بداند و به نام آن سخن بگوید.
روشنتر حرف بزنیم. اگر مقصود گنجی آقایان موسوی، کروبی، خاتمی و دوستان آن هاست، آن ها همه یِ جنبش سبز ایران را نمایندگی نمی‌کنند. خودشان هم چنین ادعایی ندارند. دستِ بالا، ممکن است بخشی از جنبش سبز خواست‌های اش را در حرف‌ها و برنامه های این آقایان ببیند. با توجه به سرکوب بیرحمانه رژیم جمهوری اسلامی و جوان بودن جنبش، همه بخش‌ها هنوز نتوانسته اند به روشنی خودشان را بیان کنند، تا ببینیم موسوی و کروبی و ... چه بخشی از کل جنبش را نمایندگی می‌کنند.
گنجی می‌نویسد: «ممکن است کسی این جنبش را قبول نداشته باشد، این حق آن فرد یا گروه است». باز هم سپاسگزاریم که گنجی در کمال بزرگواری این حق را برای این افراد قائل می‌شود. سئوال این است که آیا گنجی برای کسانی که این جنبش را قبول دارند، ولی این یا آن «چهره شاخص» را به عنوان سخنگو و یا رهبر جنبش نمی‌شناسند هم حقی قائل است. آیا کسانی حق دارند بگویند جنبش سبز را به نفع این یا آن «چهره شاخص» مصادره نکنید. اگر از برنامه و پروژه سیاسی خاصی برای آینده ایران دفاع می‌کنید به نام خودتان طرحش کنید و به جنبش سبز ایران آن را نچسبانید.
آنچه که روشن است، جنبش سبز ایران جنبش «نه یِ بزرگ» میلیون ها شهروند ایرانی است به دیکتاتوری، سرکوب، زندان، شکنجه، اعدام، فساد، دروغ، تحقیر، فقر، نابرابری، بی حقوقی مطلق شهروندان در برابر حاکمان، نابودی ثروت و هویت ملی ایرانیان و ... . نه یِ بزرگ به جمهوری اسلامی که طی سی سال، هستی میلیون‌ها ایرانی را خاکستر کرده است و می‌رود که با ماجراجویی‌های ابلهانه، هستی ملتی را که در طول هزاران سال در تاریخ ماندگار بوده است، به خطر اندازد.
پس از 22 خرداد و تحقیر عظیم مردم، میلیونها ایرانی برای گفتن نه یِ بزرگِ خودشان به این همه سیاهی و تباهی به میدان مبارزه آمدند و به رغم سرکوب بیرحمانه جمهوری اسلامی، گام به گام مبارزه خود را وسعت دادند و خواست‌های آن را ارتقا بخشیدند. و این هنوز اول آزار جهان افروز است!
باید مردم از آقایان موسوی و کروبی و ... سپاسگزار باشند که پشتِ شان را خالی نکردند. ترسی که به حق وجود داشت. اما باید این آقایان بسیار بیشتر از مردم و به ویژه جوانان سپاسگزار باشند که با عمل شجاعانه و هوشیاری بی‌نظیرشان، پس از 22 خرداد موسوی و کروبی ای ساختند که با موسوی و کروبی پیش از 22 خرداد متفاوتند. و درست به این دلیل پذیرش کنونی را یافته اند و تا زمانی که همراه مردم باشند احترام و پذیرش امروزشان را حفظ خواهند کرد. ولی این احترام و پذیرش، به معنای واگذاردن رهبری جنبش سبز به این بزرگواران نیست. دستِ کم جنبش سبز نیاز ندارد که آقای گنجی و یا هرکس دیگر وکیلش باشد و برای او رهبر و «چهره های شاخص» تعیین کند.
جنبش نوین مبارزاتی مردم ایران یعنی جنبش سبز متعلق به همه مردم ایران چه در داخل و چه در خارج است. اگر هم با جرقه یِ تقلب بزرگ انتخاباتی و شعار «رای من کو؟» شروع شد، به سرعت به جنبش نفی جمهوری اسلامی فراروئید. در حقیقت، جرقه یِ تحقیر شهروندان در 22 خرداد 1388، انبار باروت 30 سال دیکتاتوری یِ تئوکراتیک را منفجر ساخت. این جنبش تا آنجا که به نفی جمهوری اسلامی مربوط می شود اکثریت ایرانیان را جدا از جنس و سن و مذهب و زبان و مرام سیاسی و ... در بر می‌گیرد. هرکس که در پی نفی تئوکراسی، یعنی آمیختن دین و دولت و عوارضش در ایران است، خود را عضوی از جنبش سبز می‌داند. افشای جنایت، فساد، نابرابری حقوقی زن و مرد، نابرابری حقوقی پیروان ادیان مختلف و اعتراض به سرکوب، سانسور، نبود آزادی مطبوعات، اجتماعات، تشکل مستقل و ... . بخش مهمی از تلاش برای نفی جمهوری اسلامی است، و درست برای انجام این وظیفه و تقویتِ جنبش سبز، ما نیاز به همبستگی و یکپارچه کردن نیرو داریم.
طبیعی است که در درون جنبش سیز راهکارها و به ویژه برنامه های سیاسی متفاوتی برای گذار از جمهوری اسلامی به نظام جایگزین باشد. کسی این اختلافات را نفی نمی‌کند و همبستگی و یکپارچگی نیرو برای اعتراض، تحمیل «وحدت کلمه» ای نیست که در انقلاب 1357 تحمیل شد.
همانطور که در بالا اشاره شد، پذیرش این گوناگونی و رعایت اصول یک مبارزه دموکراتیک در درون نیروهای مخالف با جمهوری اسلامی و پذیرش داوریِ نهایی مردم، می‌تواند نقش مهمی را در آماده کردن زمینه های گذار به دموکراسی در کشورمان بازی کند.
با توجه به آنچه که در بالا آمد، باید از اکبر گنجی پرسید که چه کوششی برای یکپارچه کردن اعتراض ایرانیان مختلف برای افشای جنایات جمهوری اسلامی کرده است؟ آیا در عرصه مبارزه اعتراضی – دفاعی، با روحیه ای که در جملات زیر می آید، می توان روحیه همبستگی در بین مخالفین جمهوری اسلامی ایجادکرد :
«نماد ما سبز است. ... برای اینکه ما از جنبش آنان که در ایران در حال مبارزه اند حمایت می کنیم. دعوت کنندگان به اعتصاب غذا، ... فقط و فقط از پارچه های سبزرنگ، استفاده خواهند کرد.»
همانگونه که در پیش اشاره شد، در فراخوان نیامده است که ما « فقط و فقط از پارچه های سبزرنگ استفاده خواهیم کرد». تازه اگر این را هم بپذیریم، باز این سئوال باقی است که برای حفظ و همراه کردن آنانی که به این تنها نماد نمی‌خواهند بسنده کنند، چه کوششی انجام گرفت؟
اگر کسی رنگ سبز را به عنوان رنگ جنبش سراسری (و نه به عنوان رنگ این یا آن «چهره شاخص») پذیرفت، ولی خواست آن را با نماد دیگری تکمیل کند، به جای جستجوی راهی که بتواند او را همراه کند، باید گفت « فقط و فقط» از سبز استفاده خواهیم کرد؟

اشاره ای کوتاه به مسئله پرچم

اکبر گنجی می نویسد : «در حال حاضر سه پرچم وجود دارد. پرچم جمهوری اسلامی، پرچم نظام پیشین، پرچم سازمان مجاهدین خلق». چگونه است که گنجی پرچم چهارمی را که میلیونها ایرانی از آن استفاده می‌کنند نمی‌بیند؟ پرچم سه رنگ ایران، بی هیچ نشانه ای و در مواردی با کلمه ایران که بر رنگ سفید نوشته شده است.
می توانیم بپذیریم که پرچم رسمی ایران در دورانِ پهلوی و یا پرچم جمهوری اسلامی را همه ایرانیان به عنوان پرچم ملی قبول ندارند و در آینده و با تشکیل مجلس موسسان، در قانون اساسی جدید پرچم ملی همه ایرانیان مشخص خواهد شد. اما وقتی میلیونها ایرانی پرچم سه رنگ را بدون هر نشانه ای و فقط با کلمه ایران، به عنوان نماد پیوستگی شان با آن آب و خاک بر می‌گزینند، حق نداریم آن را نبینیم. ندیدن این واقعیتِ روشن نشان می‌دهد که یک جای کارمان اشکال دارد.
همانگونه که امروز رنگ سبز برای میلیونها ایرانی، نماد همبستگی و پیوستگی شان با جنبش نوین مبارزاتی مردم ایران است، پرچم سه رنگ سبز و سرخ و سفید، نماد ریشه شان در سرزمینی به نام ایران است.
آقای گنجی! شما آن را به عنوان پرچم رسمی نپذیرید، به عنوان نماد ایرانیتِ ما که می توانید بپذیرید. توجه کنید که میلیون‌ها ایرانی در سراسر جهان، در داخل و خارج از پرچم سه رنگِ بی‌نشان استفاده می کنند. اگر بر روی این «فقط و فقط» زیاد تکیه کنید و نتوانید نماد جنبش را به نماد ایرانیت پیوند بزنید، خود را از مبارزه مردم ایران طرد خواهید کرد و این من ِ نوعی را که معتقد است در مبارزه با جمهوری اسلامی، نیروهای مختلف بی آنکه هویت خود را نفی کنند، می توانند در کنار هم قرار گیرند متاسف خواهد کرد.
در ایران این مسئله از همان روز اول حل بود و بسیاری از کسانی که در گردهمایی هایِ پیش و یا پس از انتخابات شرکت کردند، یعنی در متن جنبش داخل قرار داشتند، پرچم سه رنگ را با رنگ سبز همراه کردند. در خارج هم، در کشورهایی که نگاه های مختلف توانستند با انعطاف و مدارا بر سر رنگ سبز و پرچم سه رنگ به توافق برسند، بیشترین نیرو را برای مبارزه با جمهوری اسلامی بسیج کردند.
بی‌گمان در میان نیروهای مختلف همیشه اندک افرادی پیدا می‌شوند که منافع جنبش را فدای مواضع حداکثری‌شان می‌کنند. شماکه تصمیم ندارید در میان این افراد اندک قرار گیرید؟
داخل و خارج، دامی که افتادن در آن جمهوری اسلامی را شاد می کند!
اکبر گنجی در «دموکراسی و دیکتاتوری پرچم» می نویسد : «واقعیت این است که این جنبش ارتباطی با گروه های سیاسی خارج از کشور ندارد.» و در «برساختن دموکراسی؟ یا دیکتاتوری دین و ملیت و سنت » ادامه می دهد : «اگر جنبشی در ایران وجود داشته باشد، رهبری و هدایت و مدیریت آن در درون جنبش است. هیچ فرد و گروهی نمی تواند از خارج از ایران مدعی رهبری، هدایت و مدیریت جنبش مردم ایران شود. آنان که آفرینندگان این جنبش اند، رهبری جنبش را هم پدید خواهند آورد. سخن گفتن درباره ی رهبری جنبش از خارج از ایران، بیشتر به طنز شباهت دارد تا واقعیت.»
فکر کنم خود این بیانات بیش از هرچیز به طنز شباهت داشته باشد، طنزی تلخ چون این یک واقعیت است که متاسفانه این‌ها به وسیله کسی که خودش را میاندار گود «با این رژیم چه باید کرد؟» می‌بیند، بیان شده است.
پیش از هرچیز یاید پرسید مگر فرد یا گروهی «مدعی رهبری، هدایت و مدیریت جنبش مردم ایران» از خارج شده است که اکبر گنجی چنین حکمی را صادر می کند؟
این روزها مد شده است که برخی افراد برای خدمت، کاری را که به نظر آن ها ممکن است رژیم برای ضربه زدن به جنبش انجام دهد به عنوان یک نقشه جمهوری اسلامی اعلام می کنند و به نظر خودشان با این اعلام از پیش، دست رژیم را رو کرده، نقشه اش را خنثا می‌کنند. نمونه اش خبری بود که برای همه با ای میل رسید، جمهوری اسلامی قرار است در یک انفجار احمدی نژاد و تعدادی پاسدار و بسیجی را بکشد، خودش را از شر احمدی نژاد خلاص کند و به انتقام خون او و پاسداران سرکوب خونینی کرده، جنبش را عقب براند.
شاید اکبر گنجی فکر کرده ممکن است فرد و گروهی مدعی رهبری جنبش از خارج از کشور شود و چون ظاهرن به نظر او این امر به جنبش لطمه می‌زند، برای پبشگیری و برای اینکه خدای ناکرده چنین اتفاقی رخ ندهد، آن را اعلام می‌کند. ممکن است گنجی واقعن این کار را با حسن نیت تمام و به خاطر جنبش مبارزاتی مردم ایران بکند، ولی این حسن نیت، از زشتی این کار که با بی مسئولیتی تمام انجام شده است نمی‌کاهد. من خواننده یِ مقاله گنجی طبیعی است که به خودم بگویم حتمن یک چیزی بوده است که گنجی چنین واکنشی نشان می‌دهد و از آن جا که مشخص نمی‌شود کدام فرد و یا کدام گروه چنین ادعایی را کرده است، همه در مظان چنین اتهامی قرار می‌گیرند. جمهوری اسلامی و مزدوران قلم به دست اش در همه این سال‌ها کوشیده اند از افراد و نیروهای سیاسی ای که برای فرار از زندان و شکنجه و جوخه اعدام به خارج از کشور گریختند، تصویری باژگونه در ذهن مردم ایران و به ویژه جوانان بسازند. چقدر در این سال‌ها، این ترجیع بند زشت را شنیده ایم که «کافه نشینان خارج می‌خواهند رهبری مردم را به دست گیرند».
آقای گنجی، از جمهوری اسلامی و مزدورانش تعجبی ندارد، شما دیگر چرا در زخمی خون چکان چاقوی چنین اتهامی را می‌چرخانید؟
به فرض چنین ادعایی شده باشد، شما بر چه مبنایی و با چه حقی چنین حکمی صادر می کنید که «هیچ فرد و گروهی نمی تواند از خارج از ایران مدعی رهبری، هدایت و مدیریت جنبش مردم ایران شود». این ادعا از نظر حقوقی نادرست است؟ از نطر اخلاقی مذموم است؟ از نظر سیاسی اشتباه است؟ و همه این ها به چه دلیل؟ شما یه خود زحمت دلیل آوردن نمی دهید. کافی است حکمی صادر شود، یا دستوری داده شود. باید اطاعت کرد. به عبارت دیگر ارتش چرا ندارد!
به باور من اما، مبنای صدور چنین حکم نادرستی همان ایده نادرستِ حکومت ساخته است : «داخل و خارج». داخلی که همه حق‌ها با اوست و خارجی که هیچگونه حقی ندارد. داخلی که دردکشیده و مبارز است، خارجی که بی‌درد و کافه نشین است. داخلی که دموکرات و مداراگر است، خارج‌نشینانی «که پس از سه دهه اقامت در اروپا و آمریکا و کانادا و استرالیا هنوز برای حق "متفاوت بودن"، حق "دگرباشی" و حق "دگر اندیشی" احترام قائل نیستند».
اصلن آقای گنجی، اگر موافق باشید بگوییم خیلی از این‌ها پاسپورت خارجی در جیب دارند. با پاس خارجی هم که نمی‌شود از ایران حرف زد!
تازه اگر کسی زیادی حرف زد، به دعوای «داخل و خارج»، دعوای «نسل گذشته» و «نسل جوان» را هم اضافه می‌کنیم تا نور علی نور شود : «اجتماعات اعتراضی گسترده ای در اروپا، آمریکا، کانادا و دیگر کشورها برگزار شد. این اجتماعات، توسط جوان های تحصیل کرده یِ ایرانی برنامه ریزی و اجراء شده است. این نسل برای نزاع های نسل گذشته اهمیت چندانی قائل نیست. همه ی آنها سبزپوش اند و به هیچ گروه و دسته ای اجازه نمی دهند از تجمع اعتراضی شان به سود گروه خود استفاده کند.»
آقای گنجی! حرف درست را، هم داخل کشوری‌ها می‌توانند بزنند و هم خارج کشوری‌ها. هم نسل جوان و هم نسل‌های گذشته. حرف اشتباه هم به همین صورت. نه همه داخل کشوری‌ها در سختی و بدبختی بودند (به ویژه طبقه متوسط شهری که الان بار اصلی جنبش سبز بر دوش اوست) و نه همه خارج کشوری‌ها در ناز و نعمت غرق بودند. نسل جوان همان‌قدر سرکوب و تحقیر شده است که نسل پیش از او. چرا به جای اینکه داخل و خارج، نسل جوان و نسل‌های گذشته را رو در روی هم قرار دهیم، همه نیروهامان را برای پایان دادن به حاکمیت جهل و زور، یعنی حاکمیت جمهوری اسلامی، بسیج نکنیم.
همه مان زخمی یک خنجریم، به روی هم خنجر نکشیم!

«سرنگونی رژیم یا گذار به دموکراسی»، بهانه ای برای فرار از پاسخ صریح

من از سطرهای توهین آمیز این قسمت از مقاله گنجی می گذرم. تنها برای نشان دادن زشتی این‌گونه اظهار نظرکردن، به چند جمله یِ این بخش نگاهی می اندازیم :
«چگونه می‌خواهید از لس آنجلس، واشنگتن، لندن، پاریس و هاوایی جمهوری اسلامی را سرنگون کنید؟». فکر نمی‌کنم «هاوایی» به عنوان یک «سمبل» از روی سهو در کنار واشنگتن و لندن و پاریس آمده باشد!
و یا «نمی شود انسان در زیباترین و مدرن‌ترین شهرهای جهان غرب بنشیند و به مردم ایران فرمان دهد: با رژیم بجنگید تا سرنگون شود. شما کشته شوید، به زندان بروید، پس از سرنگونی رژیم، ما می آئیم و بر شما حکومت خواهیم کرد. آیا این رویکرد اخلاقی است که آدمی دیگران را قربانی کند و خود در بهترین شرایط زندگی کند؟»،. پرداختن به چنین حرف‌هایی، بی ارزش کردن گفتگوی جدی و بحث سیاسی است. متاسفانه گنجی از این افاضات بسیار دارد.
سقوط گنجی تا آنجا ادامه پیدا می کند که طرفداران سرنگونی را با صراحت طرفدار دخالت آمریکا و اسراییل می‌داند. به این جمله دقت کنید :
«اگر آنها که در داخل کشور زندگی می کنند، حاضر نباشند با جمهوری اسلامی بجنگند و کشته شوند تا این رژیم سرنگون شود، چه باید کرد؟ آیا راهی جز آن وجود دارد که آمریکا یا اسرائیل از طریق حمله ی نظامی رژیم را سرنگون سازند تا معتقدان به سرنگونی برای اداره ی کشور به ایران باز گردند؟»
گنجی به‌عنوان حرف جدی در این زمینه چه می‌گوید. او مدعی است پرسش «با این رژیم چه باید کرد؟»، دو پاسخ متفاوت دریافت کرده است: «سرنگونی رژیم» و «گذار مسالمت آمیز به دموکراسی» که دو استراتژی متفاوت برای مبارزه با رژیم است.
او «سرنگونی» را با «انقلاب»، و «انقلاب را هم با «قهر» یکی می‌گیرد. خوشبختانه دم دستش هم یک منتخب آثار لنین را دارد که بتواند برای حرفش شاهد از غیب بیاورد. از آخر هم می‌گوید تجربه انقلاب‌های لنینی یِ اکتبر در روسیه و بهمن 57 در ایران! غلط بودن نظرات لنین را ثابت کرد، یعنی «هرکاری را نمی‌شود کرد»، یعنی با «سرنگونی» به «دموکراسی» نمی‌توان دست یافت. و از آنجایی که شدیدن طرفدار «دموکراسی» است، به طور طبیعی طرفدار «سرنگونی» نیست و «گذار مسالمت آمیز» را توصیه می‌کند. در یک کلام گنجی «بر این باور است که دموکراسی را باید از پائین ساخت. دولت دموکراتیک محصول جامعه ی قدرتمند است.».
تنها می شود گفت جل الخالق!
مشکل گنجی کجاست؟ آن از داستان پرچم، این هم از داستان استراتژی مبارزاتی مخالفین رژیم. این طور سیاه و سفید دیدن، این طور طبقه بندی کردن، با شلختگی یِ ویژه ای همه چیز را یک، دو، سه کردن و از آخر هم حکمی که به ظاهر مو لای درزش نمی رود صادر کردن و راضی از قاضی برگشتن از کجا می آید؟
این همه از آنجا ناشی می‌شود که گنجی نمی‌خواهد و یا نمی‌تواند به روشنی بگوید هدف نهایی مبارزه مردم ایران برچیدن نظام جمهوری اسلامی و جایگزین کردن آن با نظامی دیگر بر پایه دموکراسی، حقوق بشر و جدایی دین از دولت است. و برای این کار باید ما در انتخاباتی دموکراتیک، به تشکیل مجلس موسسان منتخب مردم برسیم.
اول ببینیم هدف مبارزه مردم ایران چیست، بعد در باره استراتژی رسیدن به آن صحبت کنیم. هنوز صحبت اینکه انقلاب کنیم و یا با مسالمت به این هدف برسیم نیست، به خود هدف صراحت ببخشیم.
گنجی در مقاله «برساختن دموکراسی؟ یا دیکتاتوری دین و ملیت و سنت؟» می‌گوید قانون اساسی جمهوری اسلامی «معارض نظام دموکراتیک است.»، از سکولاریسم دفاع می کند و معتقد است که نواندیشان دینی هم از سکولاریسم دفاع می‌کنند. سئوال این جاست که در اینصورت چرا گنجی به روشنی خواستار برچیدن نظام جمهوری اسلامی نمی‌شود و در این راستا تلاش نمی کند. به انقلاب باور ندارد، بسیار خوب روشن کند که چگونه و با چه استراتژی ای باید گذار مسالمت آمیز از جمهوری اسلامی به یک جمهوری دموکراتیک و لاییک رخ دهد.
میرحسین موسوی دستِ کم در این زمینه صریح است. بارها گفته است که اجرای کامل و درست قانون اساسی جمهوری اسلامی را می‌خواهد. در برابر «اتهام ساختارشکنی» از خود دفاع می کند و می‌گوید آنهایی ساختارشکن هستند که به قانون اساسی عمل نمی‌کنند. در دیدار خود با اعضای جامعه پزشکی در 22 مرداد باز تاکید می‌کند : «شعارهای ما در طول انتخابات در چارچوب قانون اساسی و اصولی که مردم باور دارند، انتخاب شد. امروز هم به همان شعارها پایبند هستیم»
گنجی مدعی است که اصلاح طلبانی که اکنون در زندان ها در زیر شکنجه هستند، طرفدار دولت دینی نیستند. به هر رو این افراد در کمپ موسوی و کروبی قرار دارند و این دو بزرگوار هم که از «چهره های شاخص» جنبش سبز هستند به هر دلیلی، فعلن از نظام جمهوری اسلامی و اجرای کامل قانون اساسی پشتیبانی می‌کنند. اگر این امر تاکتیکی است، به نظر اکبر گنجی چه شرایطی باید فراهم شود تا موسوی و کروبی و نواندیشان دینی به روشنی از سکولاریسم با همان برداشت اکبر گنجی دفاع کنند؟ بی‌گمان روز بزرگی خواهد بود آن روز که این امر مبارک روی دهد و گامی بزرگ خواهد بود در راستای پیشروی ملت ایران به سوی آزادی و دموکراسی.
و آخرین سئوال : برای فراهم شدن این شرایط چه باید کرد و یا اکبر گنجی چه می‌کند؟ آیا طرح داستان پرچم و داخلی و خارجی کردن ایرانیان و رو در رو قراردادن نسل امروز و نسل دیروز به فراهم شدن این شرایط کمک می‌کند؟

پاریس
22 اوت 2009


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

مدیا جهانی ، برای ما رهبر تعیین میکند .
میترا محمودی
2009-08-22 12:20:14
بهمن امینی گرامی خسته نباشید
با همه تفاوت نظری که با این مطلب دارم به شما آفرین می گویم ،چون خوب توانسته بودید اشکالات این دار و دست رو به قلم بکشانید.
البته گنجی ها حق دارند ،احساس خدای کنند . وقتی براهنی ها با آن سابقه سیاسی به دنباله آنها می افتند .

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد