مملکتی بود به اسم راست گویان
همه جا گل بود و سبزه و گلستان
آهو میدوید از کوچهء روستا
شاهین می نشست برروی چناران
آب می آمد چون قطره مروارید
بویی میآمد چون سنبل و ارغوان
شب که می شد ماه درود می گفت
چون ماه بدنبال می کشید ستارگان
کسی در اصل نه دروغ گو بود
هر چه می گفتی درود نه بله قربان
عریان بود دل همه جا این بود
راست گویان نداشتند دلی نگران
مملکتی با زرتشت و مزدک و مانی
راه می جست در میان دغلکاران
هر که گفت منم خورشید آراسته
دستش را بگیر و ببر بر سر زبان
ببین چه گذشته است با مردم پاک
راست گویان کجا و کجا حق نگویان
همه مفت خور و دغلبازند و به راه
به جز مردمی که ندارند بیان
گفتمت تا بدانی چه می کشند مردم
تا پر نشود بیان ندهد درمان .
2018 04 08
شهاب طاهرزاده
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد