logo





۲۸ مردادی دیگر

به یاد برادرم مقصود فتحی در بیست و پنجمین سالروز اعدام او در زندان اوین

چهار شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۸ - ۱۹ اوت ۲۰۰۹

مسعود فتحی

امروز ۲۸ مرداد است. روزی که تو وصیت نامه ات را امضا کرده ای. ۲۸ مرداد ۱۳۶۳ عدد ۴.۳۰ را با خط ریز زیر آن نوشته ای. حدس می زنم که ساعت رفتن ات هست. لاید روز قبل از آن، یا همان روز بود که به پدر زنگ زدی و از او وداع کردی و گفتی که مواظب مادر باشد و دختر نازنینت...
۲۸ مرداد سال ۳۲ را من و تو ندیدیم، اما با عواقب آن زندگی کردیم و با عوامل آن درافتادیم. ۲۸ مرداد سال ۵۸، اولین مرداد بعد از بهمن ۵۷ را دیدیم و من و تو هر دو، در یک روز گرم تابستانی در تهران شاهد فرمان حمله به کردستان و بستن روزنامه ها و نشریات متعددی بودیم از جمله نشریاتی که هر دوی ما دست اندرکار انتشار آن ها بودیم. من «کار» و تو نشریه «راه کارگر». و حال این ۲۸ مرداد دیگر که روز وداع توست ... درست یک سال وسه ماه بعد از آن روزی که در تهران از هم جدا شدیم در ۲۹ اردیبهشت ۱۳۶۲ .*
من هنوز هم باور نکرده ام که تو را دیگر نخواهم دید. تو برای من فقط یک برادر نبودی، فراتر از همه این ها، همراه و همگام سالیان من بودی. نمی دانم چرا ولی واقعیت بود که حضورت همیشه برایم مایه آرامش و مسرت بود و حتی عتابت که بیشتر، سخن گفتنت چنین بود، مهربان تر از همه لبخند های جهان بود. هر چند کم تر می خندیدی، حتی به ندرت لب به سخن می گشودی.
در حسرت حضور تو، در این سال ها من همه جوانان خانواده را، حتی پسرم را گاه به هیات تو می بینم و نگاه گم گشته تو را در چشم های آن ها می جویم.
نوشتن در باره تو آسان نیست و هرگز فکر نمی کردم که روزی مجبور خواهم بود در رثای تو بنویسم.

****

بعد از ۲۸ مرداد تو، طولی نکشید «حاج آقا» سکته کرد و رفت. من هم دیگر او را تدیدم. فقط این شانس را داشتم که چند بار از راه دور و تلفنی با او گپی بزنم. «آبا» هم در یک تصادف رانندگی جان باخت. آخرین بار بعد از مرگ پدر به دیدنم آمد. مثل همیشه این بار هم، او بود که آمده بود. همان گونه که سال های زندان برای ده دقیقه ملاقات در «قصر» یا «اوین»، هر ماه چند روز وقت می گذاشت تا از اورمیه به تهران آمده و بعد از آن ده دقیقه دوباره برگردد. یک بار هم بعد از تو به مناطق مرزی کردستان آمد. دوباره به آب و آتش زده بود و به هر وسیله ای بود، خودش را به آن منطقه در محاصره دو دولت رسانده بود. این بار نیز بعد از فوت پدر بازهم آمده بود برای دلداری دادن به من. و نمی دانستم - و هیچ کس نمی دانست- که آخرین دیدار من با اوست.
یک روز که دخترم درباره خانواده پرسید. وقتی که گفتم برادر کوچک ترمان مهدی در ۱۴ سالگی در باتلاق های دهکده امان در جزیره غرق شد و تو در زندان به جوخه اعدام سپرده شدی و پدر و مادر چگونه رفتند... با تمام ظرافتی که به خرج دادم تا این داستان تلخ مثل یک قصۀ معمولی جلوه کند، بی فایده بود. اشک در چشمان زیبایش حلقه زد و با کلامی بر لبش، جاری شد: یک تراژدی واقعی!
دختر من از خانواده فقط آزاده و پروین، دختر و همسر تو را دیده است. همه اعضای دیگر خانواده فقط تصاویری بر روی صفحه هستند و صدائی در پشت تلفن. همان گونه که تصویر ذهن من از خانواده در همان سال ها درجا زده است و انگار سال های از دست رفته در زندان و آوارگی نزدیک به سه دهه گذشته، در آن راهی و جائی ندارد. شاید این حسرت آن سال های از دست رفته است که مانع عبور از این خاطره هاست و شاید دشواری باور به از دست دادن تو سدی در گذر از این رنج هاست. باور به این که تو دیگر نیستی و هرگز دوباره نخواهی بود و فقط یک خاطره هستی، هنوز بعد از این همه سال، آسان نیست. احساس می کنم تو در وجود من زنده تر از آن هستی که هنوز بعد از ربع قرن هم، باور کنم که «مقصود» من یک خاطره است.
گذر سال ها از حضور تو نکاسته است و نخواهد کاست. این حضور بخشی از زندگی من و جزء تجزیه ناپذیر آن است.

___________________________
* مقصود فتحی متولد ۱۳۳۴ هجری شمسی، فارغ التحصیل رشته جامعه شناسی از دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران و از فعالان دانشجوئی در سال های قبل از انقلاب بود. او درآن سال ها هوادار سازمان چریک های فدائی خلق ایران بود. بعد از انقلاب و در سال ۱۳۵۸ با تشکیل سازمان «راه کارگر» به این سازمان پیوست و در رابطه با فعالیت هایش در این جریان هم در ۲۹ اردیبهشت ۱۳۶۲ بازداشت و در ۲۸ مرداد ماه ۱۳۶۳ اعدام شد.


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:


parisa Ahmadian
2013-09-05 18:12:35
مسعود نازنین توان گفتن ندارم جر این:

در خلوت ِ روشن با تو گريسته‌ام
براي ِ خاطر ِ زنده‌گان،
و در گورستان ِ تاريک با تو خوانده‌ام
زيباترين ِ سرودها را
زيرا که مرده‌گان ِ اين سال
عاشق‌ترين ِ زنده‌گان بوده‌اند.

هرگز یادم نمیرود چهره مهربانش
خواهرت
2013-08-21 15:41:12
امروز نوشته زیبایی رو که راجع به داداش مقصود نوشتی دیدم تمام متن رو با چشمای گریان خوندم خاطرات اونروز برام زنده شد که با آبا جلو در اوین بودیم و اتفاقات بعد او ن روز .....نمیدونم چرا برا من این درد هیچوقت کهنه نمیشه نه میتونم بگم یادش گرامی نه میتونم بگم روحش شاد چون هنوز دلم نمیخواد باور کنم که دیگر ندارم برادر نازنینم را......فقط میدانم من دو برادر م را به یاد میاورم که با تمام وجودم به آنها افتخار میکنم که یکی در دلم زنده اس و دیگری هر نفسش برام امید زندگیه که بی وجود اون هیچ چیزی تو این دنیا برای من رنگ ندارد.......... به امید طلوع خورشید

چه بگویم؟
محمد اعظمی
2013-08-12 12:53:41
مسعود جان امروز بر حسب تصادف چشمم به نوشته تو در رابطه با مقصود عزیز افتاد. نمی دانم چرا آنرا در عصرنو ندیده بودم. امروز هم هر چه گشتم اثری از آن در عصرنو نبود. خواهشم این است این مطلب را حداقل به اندازه مطالب دیگر در این زمینه، در صفحه اول عصرنو نگهداری کن. من بارها برای عزیزان از دست رفته پیرامون خودم، مطلب نوشته ام. به خاطر حرمتی که برای آنان قائلی این مطالب را در صفحه اول سایت نگهداری نموده ای. نمی دانم چرا در رابطه با مقصود برادرت چنین نکرده ای؟ درست است او برادر توست اما رفیق و یار گرانقدر ما هم هست. او عزیز همه کسانی است که دل در گرو آزادی و عدالت دارند. با مقصود هیچگاه از نزدیک آشنا نبوده ام. اولین بار در کنگره ای در باره او با بغض و اشک و درد سخن گفتی. او بسیار مشابه خودت در ذهن من نشست. تصویری که امروز از او دارم همان تصویر توست با همان سیمای مهربان و دوست داشتنی. همان چشمانی که مهر و محبت در تن و جان مخاطب می نشاند. آرام و پر مایه. شریف تا بدان اندازه که "شرافت" در برابرتان شرمنده می شود. می بوسمت با مهر

آن یاران سفر کرده
mohajer
2013-08-12 08:59:18
آره مسعود جان چقدر زیبا نوشتی !از وقتی یادم میاد از مرگ قره یاش ( مهدی که جوانمرگ شد)شنیدم ، از حاج آقا که رفت ،از حاجی بابا که با رفتن شما کمرش شکست و رفت ، از آبا که دلش ریز ریز شکست، خورد شد واونم رفت، از باجی که چند سال سیاه پوش داداش بود.هر وقت باجی رو میبینم که با حسرت از گذشته ، از جزیره ، از خونواده حرف می زنه و با حسرت و غم به عکسای روی میز نیگاه می کنه قلبم مثلیه تیکه سرب مذاب تو سینم وجودمو آزار میده.همیشه توی دلم یه غمی بودو ته گلوم یه بغضی.از اینکه همه چی دارمو، هیچی ندارم.از اینکه حتی وقتی حاجی دایی میره یه اداره ایو رئیس تا میشنوه دایی تونه به احترام شما به پاش وای می ایسته ...
بیخیال با اینکهداغ من کم تر از شما نیست ، منم تو غم خودتون شریک بدونین. امیدوارم همیشه مثل (( قالیی لی قالا )) که توی جزیرست استوار باشی و دست نیافتنی .

زمین رویاها
بیژن باران
2009-09-08 22:43:30
مسعود جان با این نوشته تکاندنده 100ها هزار داغدیده از استبداد سد ساله را، در احساس بودن در تاریخ و نبودن در حیات عزیزانشان، با خود شریک بدانید. بیان خاطرات وجدان برانگیز شما از زنده یاد مقصود فتحی یاد وارطان، شوشتری، قندچی، احمد رنجبران، روزبه ربیعی، باکری، رضایی، ندا، ترانه، سهراب، .. را با بغض در ما بر می انگیزد. امید است گه این لیست روزی مانند اسپانیا، یونان، شیلی بسته شود.

ما گروهی اندک بودیم،
هستیم، خواهیم بود که همیشه
زمین رویاها مد نظر ما بوده-
این جا، همه جا، هرجا؛
از پیش، امروز، در آینده.

با این ایده که اگر به آن فکر کنیم
با دیگران از آن صحبت کنیم
در راهی به سوی آن که در مه غلیظی فرو رفته
حرکت کنیم.
روزی زمین رویاها بر خاک خشک هویدا خواهد شد.

ما صد سال است
شب و روزمان
در فکر و ذکر آن می گذرد.
اسلاف با وجدان ما با این مشغله ذهنی
در کتب تاریخ و اساطیر
داستان این سفر سترگ را رقم زده اند.
نوشته اند
وقتی پیدا کردید
باهم قسمت کنید.
گنجی که کسی آن را هنوز نیافته است.
شب ها با این فکر به خواب می رویم.
روزها با دوستان آن را ذکر می کنیم.
در حاشیه خیابان به سوی آن در راهیم.

دوستانی از چند نسل در سراسر جهان-
در سرخی شقایق های تپه های دور غروب
به خواب زود در خاک فرو رفته اند.
یا پشت دیوارهای بند
سطور این سفر را مورس می زنند.

چرا ما به فکر زمین رویاهایم؟
این خواب خوش از کجا آمده؟


شایان
2009-09-04 22:13:28
اگر رژیم پهلوی عوض نشده بود انقلاب نشده بود در کشور ما اقا مقصود ها الان زنده بودند جوانان ایرانی کشته نشده بودند خواهران و برادران ما زنده بودند . روح اقا مقصود شاد


شیوا
2009-09-01 07:26:24
مسعود عزیز، از آن شامگاه غم‌انگیز سال 55 یا 56 که پیش چشم من و علیرضا و صدیق تو را ساواک از ‏کتابفروشی دنیای دانش برد، تا این لحظه که به‌تصادف سر از این‌جا در آوردم هیچ خبری از تو نداشتم. در طول ‏این‌سال‌ها هنگام ورق زدن یادهای گذشته با دیدن عکس مشترکمان در قلعه بابک دقایقی به سرنوشت افراد و ‏از جمله تو فکر کرده‌ام، بی آن‌که بدانم کجا هستی و چه می‌کنی. بی‌نهایت خوشحالم از این‌که هنوز هستی و ‏مانند همان سال‌ها پررنگ و پر مهر هم هستی. درود بر یاد برادرت، درود بر تو و با آرزوی شادی و پیروزی برایت.‏
شیوا

یادگار
Safora M.H
2009-08-31 14:29:25
مقصود عزیز، عکس تو، تقی امانی و ... را از آلبوم دانشجویی و تیم کوهنوردی و خوابگاه درآوردم و در قلبم گذاشتم تا عشق های عمیق انسانی ما تا گاه امن، در امان باشد و در نسلی که پر می کشد، شکوفه کند.

سنین آدین
قلبیمده یازدیم
قلبین
سوگی لر قلبینده یازیلسین.

حسن صفورا

یادگار
Safora.M H
2009-08-31 14:20:13
مقصود عزیز ، عکس تو، تقی امانی و .. را از آلبوم دوران دانشجویی و تیم کوهنوردی دانشکده و خوابگاه بیرون آوردم ودر قلبم گذاشتم تا عشق های عمیق انسانی ما تا گاه امن در امان باشد و در نسلی که پر می کشد شکوفه کند.
حسن


محمود کاشفی
2009-08-30 15:15:09
آقای مسعود فتحی عزیز
یاد همهء عزیزان راه آزادی ایران و مقصود جوان گرامی باد . «آنکه می گوید دوستت میدارم دل اندوهگین» مسعود فرزانه است که مقصودش را میجوید.« ای کاش عشق را زبان سخن بود.»

با احترام – محمود کاشفی


دلداری که چه بگویم ..
ساسان ایرانپور
2009-08-29 09:12:28
با درود به همه ی رفتگان و آزادگان راه آزادی میهنمان به شما مسعود گرامی" دلداری که چه بگویم.. " پایداری سپارش میکنم و برایتان و خانواده ی رنجکشیده اتان آرزوی پیروزی و دیدن آزادی مردم ایران را آرزو دارم.
ساسان ایرانمپور
www.7cin.blogfa.com

مسعود چه زیبا زیست
امیر جواهری لنگرودی
2009-08-27 01:17:52
چند روز و شب ایست که با خودم کلنجار می روم که یاد مانده هایم را از مقصود برای مسعود بنویسم یا نه ؟ به هرحال حالا که یادداشت یکی و دو تا از هم دانشکده ای های آن سال هااز جمله یادداشت صمیمی شهلا خانم شفیق را دیدم. بر آنم داشت که این چند کلام را در مورد همین عکس تمام قد مقصود که به ذهنم متبادر شد، بنگارم.انگاری همان روزی بود که نقشه می چیدیم که برسر به هم ریختن سرویس غذا خوری دانشکده همه چیز را برهم بریزیم . نقشه کار را شب پیشش از کوی امیر آباد کشیدیم و صبح که بااتوبوس به طرف بهارستان راه افتادیم انگاری مقصود همین کت و شلوار پلو خوری را پوشیده بود. درواقع یک جوری خودش را آراسته بودو خوشکل که بود انگاری خوشکل ترشده بود وآب و شانه ای هم کرده بود، من تو اتوبوس به او نزدیک شدم و پیش یکی ودوتاازبچه ها سرشوخی را وا کردم که مقصود مگه خبری است که حسابی زلف ها را آراستی ؟ مقصود بی کلامی، تنها خنده بر لب داشت وشوخی ام تا خود ایستگاه دانشکده که درچند صد متری میدان بهارستان و نبش سازمان برنامه بود،ادامه داشت. کار را که حدود های ساعت 12 یعنی نهار خوری بود ، می بایستی شروع می کردیم ، مقصود با همین تیپ دو قدمی پله های زیرزمین غذا خوری ، نبش دیوار و بالای راه پله جا گرفت و در تمامی مدت شلوغ و پلوغی مااز جاش تکان نخورد. وقتی مامور حراست سر رسید که کنجکاوی کند و گزارش شرکت فعالان این حرکت را برای رئیس و روساش ردیف کند ،مسعود بی هیچ دستپاچگی و با قیافه آرامش، پایش را به پیش انداخت چنان این جانور ساواکی را زمین زد که از پله به زیر افتاد که نه خودش و نه هیچکس دیگر نفهمید که طرف از کجا خورد. اینقدر میدونم که حسابی وسیله خنده تمامی خیل دانشجویانی شد که ناظر این صحنه مسخره زمین خوردن این آدم بودند و مقصود هم به آرامی و انگاری ماموریتش را به پایان برده باشد، راهش را در کشاکش درخت های سر به فلک کشیده حیات دانشکده علوم اجتماعی رو به بیرون کج کرد و از میان گاردی دم درب ها به آرامی بیرون خزید . یاد چنین انسان آرام و نقشه مندی هیچگاه از ذهنم زدوده نخواهد شد. صورت و سیرت همیشه ماندگارش همیشه با من و مااست و وجدان جامعه ما امروز بعد از سه دهه، تمام قد در سنگفرش های خیایان های ایران برای دادخواهی امثال مقصود ها بر خواسته تا داد شان ستانند . نام شان و یاد جاوید شان همواره با ما ست ...


Mansoor
2009-08-25 15:27:31
مسعود عزیز، نام عزیزانی همچون مقصود بر پرچم آزادی و تاریخ ما مردمان ثبت خواهد شد ، و به زودی در جشن آزادی ایران به احترام در برابر مقصود و دیگرانtعظیم می‌کنیم، پایدار باشید.


2009-08-24 21:27:00
مقصود همانقدر دوست داشتنی بود و حضورش همانقدر آرام و مهربان که نوشته شمامی گويد.صورت خوب و رفتار خوبتر او در خاطره ام به وضوح ثبت است و لبخند محو باوقارش که برای چهره جوانش خيلی بزرگسال می نمود.جوانی شکفته مقصود را داس مرگ انديشان درو کرداما وقار مهربانیش با ما ماندو میماند.

شهلا شفيق

خاطره اش گرامی باد..
کاظم رنجبر
2009-08-24 17:44:53
سلام آقای مسعود فتحی بسیار گرامی ام.مسافرت بودم.یک ساعت بیش نیست که به پاریس برگشته ام.مثل همیشه اول به سراغ سایت عصر نو رفتم واین داستان راه سرخ آزادیخواهان وطن عزیزمان را ،که بهترین فرزندان این مملکت را این ضحاکان خون آشام زمان،یعنی حاکمان مستبد این جاهلان تشنه قدرت و ثروت این چنین قربانی می گیرند،و خانواده شما نیز یکی ازصد ها هزار خانواده ایرانی است، که عزیزی رادر راه این اهداف بزرگ انسانی یعنی مبارزه علیه ظلم و استبداد قربانی داده است آگاه شدم.لحظاتی تنم لرزید.هر انسان شایسته این عنوان یعنی انسان بودن، وجدانأ به این عزیزان از دست رفته مدیون و مقروض هستند،که در رسیدن به آن هدف والا ،یعنی آزادی انسان از چنگال دژخیمان وضحاکان زمان مبارزه را در حد امکانات خود ادامه بدهند تا این خون های ریخته شده این عزیزان به هدر نرفته باشند ،و در نهایت درخت آزادی انسان ها را بارور سازند.گرامی باد خاطره برادر عزیز شما و همه جانباختگان راه آزادی ملت ایران از چنگال اهریمنان زمان. کاظم رنجبر

Balakishi! natarsen balam?
Radjab Ali Khakpour
2009-08-22 09:47:05
Mosoud jan Salam.
Jade maghsoud , khatere javani ve jad avar e bi pajani ofogh arezo ha ve etminan be fath e farda e ensani ve ziba e ma bod.Dar in rahim hanoz ve maghsoud ve hezaran hezar maghsoud dighar ba ma hastand- hamishe javan- hamishe ba parchem omed ve shoghe zendeghi.Rozi ke basher be fath nehaie rasid, midanad ke in zamin e ziba ba dast paymardi che herkol ha ie pak shed- khane e nazif hame shed, bradari be hamegan dade shed. Masoude ziba e man, man to pir shedim , maghsoud javan o ziba be ma negha mikond - shajad baraie fezodan bar paymardiman, dastesh ra bar posht ma mighezared ve labkhandesh ra nesar e ma mikonad. To ra dar aghosh mighiram. kasi ke hamishe to ra dost dare. Radjab


حمید حمیدی
2009-08-22 01:17:23
مسعودجانم.
سکوت،آغاز فراموشی و فراموشی تکرار خشنوت و کشتار و ظلم هست.
جه خوب که ما عشق و امید و دوست داشتن را در خود نمیکشیم.
مرگ هیچ عزیزی را نباید باور کرد.وباید از زنگی نوشت تا سبز بماند.
یادش برای تو و عزیزانش نازنین سبز و جاودان باقی بماند.
قربانت

یاد یاران یاد باد!
بهروز
2009-08-22 00:52:22

کا فرید قدیمی

سرنوشت خانواده تو، بویژه برادرت مقصود، خیلی آشناست: سرنوشت تلخ و دردناک همه قتل عام شده گان، زندانیان و فراریان!اما سراسر، زندگی، امید و شور و حماسه. ارزشهایی که آنها در جهان بی ارزشی و سرد و تلخ آفریدند، نظیر خود آنها، ماندگار خواهند بود.
براستی فقط خواندن و لحظه ای درنگ بر این گذشته غیرقابل تصور، خود شجاعت و استواری می طلبد!


من مرگ هیچ عزیزی را باور نمی کنم
فرح طاهری
2009-08-21 23:01:35
آقای مسعود فتحی عزیز
چقدر صمیمی از برادرت نوشته ای
فقط دلم می خواهد بخشی از شعر سیاوش کسرایی را برایت بنویسم
اگرچه مرگ
این زمین چشم واکرده
مقصد نهایی ست
اما آنان که به راه و بنای خلق می روند
و بی هیچ هراسی از مرگ
با آن می آمیزند
تا دیگران را بیاموزند
مرگشان آغازی ست
...
این ذره ذره گرمی خاموش وار ما
یک روز بی گمان
سر میزند ز جایی و خورشید می شود

به امید سر زدن خورشیدهایشان
تا سرزمینمان آفتابی شود

با مهر و احترام


رضا ناصحی
2009-08-21 20:31:08
مسعود جان، بسیار کار خوبی کردی که نوشتی. من مقصود را در دانشکده میشناختم. چند بار هم با هم کوه رفته بودیم. چهرۀ آرام و موقرش هنوز جلوی چشمم هست. من چند سال پیش، از روی کتاب شهیدان راه کارگر اطلاعاتی درآوردم و در این آدرس http://www.iranrights.org/farsi/memorial-case-41435.php در بخش یادبود بنیاد برومند گذاشتم.
یادش به خیر!

یاد زنده یاد مقصود فتحی گرامی باد
حمید اکبری
2009-08-21 17:48:33
آقای فتحی گرامی،

از اینکه مرا به عنوان یکی از خوانندگان سایت وزین ((عصر نو)) با سرگذشت ناکام برادرتان آشنا کردید، سپاسگزارم. امیدوارم روزی ملت ایران بتواند بنایی به یادبود همه ی مبارزان راه آزادی با نام یکایک ایشان در بدنه و بلندایش برپا سازد. همه ی این گرفتاری ها و غصه های بی پایان برای نبودن آزادی و دموکراسی است. با احترام به شما برای سردبیری یکی از سایت هایی که به راستی دموکرات و آزاد منش است.

حمید اکبری
شیکاگو


manuchehr
2009-08-21 14:35:11
نیسگیللی اورک لر

بوغولموش هاوارین

ساباه لارین قیزیل شفقین ده

باغیراجاق


2009-08-21 14:09:08
زنده وجاوید باد یاد شهیدان خلق.


مرتضی ملک
2009-08-21 10:47:31
تو با این کلام و این عکس جوان رعناآتش به جان من زدی .من هنوز نمی توانم تصور کنم که مادران و پدران مقصودها چگونه این دردها را تاب اورند .ما که امروز خود جوانانی مثل مفصود داریم بهتر می توانیم حس کنیم که مادران و پدران مقصودها از این جنایت ها چه ها کشیدند.شاید برای تحمل پذیر کردن این درد بزرگ است که ما باور نمی کنیم که آنها واقعا دیگر در میان ما نیستند


Hamid Farkhondeh
2009-08-21 09:31:25
Yadeshan gerami bad


رضا اکرمی
2009-08-21 08:09:55
مسعود جان درود بر این عاطفه بزرگ انسانی که در وجود توست .برای رفقا و دوستانی که حتی یکبار تورا دیده باشند این حس بی گانه نیست ،اما امروز که از سفر برگشتم و مختصر بروز تلاطم درونت را بر صفحه عصر نو دیدم عظمت دیگری را در این بیان مختصر یافتم که البته آنهم برایم بیگانه نبود همانا پاک ماندن این عاطفه لطیف از هرگونه رنگ کینه و انتقام است. ندای آزادیخواهی و پاسداشت پر ارزش ترین خلقت بشری یعنی آزادی با همین عواطف زیباست که جان می گیرد .همان ارزشی که جان شیفته مقصود عزیز تو وما در راه آن گذاشته شد .به امید آنکه روزی آفتاب آزادی بر بام میهن ما که همچنان در زیر مهمیز استبداد و خودکا مگی دست و پا می زند بتابد .به امید آن روز .زنده باشی

آوای شبان
دنیز ایشچی
2009-08-21 06:22:02
آوای شبان"

آوای دور
آوای آشنا
چون ضجه های مادرم چشم انتظار من
او چشم به در دوخته به سالهای دور
آوای مادرم.
***
چندین زمستان برف آمد و پرید
چشم انتظار من
موهای پنبه ای
چشمان خشک، چون چشمه های خشک
آهنگ درد غربت
آوای مادرم
آوای آن شبان
در کوهسار دور.
***

آوای درد یاًس
بی شو زن جوان
در سوگ شوهرش
رفت و دگر نیامد صدها، هزارها
آوای سوگ عشق.
***
آهنگ سوزناک آن دختر جوان
آوای آشنا، آوای دردناک
عشق جوان زنده به گور
چون لاله ای پریش به دامان لاله زار
سوز زن جوان در سوگ شوهرش.
***


عشق شکست خوردهً
آن دلباخته پاک
آن دختر جوان.
او دختری دگر به همسری گزید و رفت.

عشق نگفته، در دل نگاه داشته
عشق شکست خوردهً
آن دختر جوان
آن سوگ دل
سوز آتش درون
آوای آشنا
آوای آن شبان.
***

آوای آن شبان به کهسار پاک و سبز
با نی لبک به لب
بر چشمه ای زلال
یک یک بخواند این دستان درد را
با برّه های خود
آوای سوگ عشق
آوای نسل ما.
***
یک مرد و نی لبک
در دشت سبز و باز
به دامان چشمه ها
با برّه های خود
تنها بگوید دستان نسل ما
با کودکان ده.
آوای نی لبک
آوای آن شبان
آوای آشنا
در شامگاه سرخ
آوای عشق ما.
"دنیز ایشچی" 2001

سوار آفتاب
Jahan Azad
2009-08-21 03:58:53
سوار آفتاب
از دریای آتش گذشت
بی فریاد و
با لبخند.
نسیم با سبدی مریم
در انتظارش بود
و عشق همسفرش!
***
آتش!
باران سرب
و بامدادخاکستر!

ما ماندیم
که سوختن هما ره را
بآزمون بنشینیم!

سلام سوار بامداد!
سلام!
دختران آفتاب هنوز،
درجستجوی گمشده ات
سرود می خوتنند
وسایه ات
چون بال سیمرغ
روی آسمان شهر گشوده است!

جهان آزاد

برای آقای مسعود فتحی
پرویز بصیر
2009-08-21 00:35:39
کشور ما از جهت سنت های قیام مردم و نبرد بی‌ امان علیه غاصبان بیگانه و ستم گران آشنا از جهت رزم‌های طبقاتی سخت و خونین از جهت عرضه داشتن پیشوایانی به حد افسانه انگیزی متهور و جانباز بسیار غنی است و شاید از این جهت تعداد اندکی‌ از کشور‌های جهان با وی هما نندند. این مردم در این سرزمین ما نی‌ ها،مزدک ها،ابو مسلم ها،بابک ها،دلاوران اسما عیلی و قرمطی
،پیشوایان جنبش حروفی، نقطوی
،مجاهدان مشروطه، مبارزان جنگل، قهرمانان توده‌ای و فدایی، مجاهد ، راه کارگر و.........تربیت نموده است. نام مقصود فتحی در شمار این دلدادگان راه ازادیست، گرامی‌ با د یاد و خاطره این جان باختگان آزادی


چنبش شکست نخوردگان
2009-08-20 21:03:51
ما نمی بخشیم و نه فراموش می کنیم. به امید محاکمه همه چنایتکارانی که در 30 سال گذشته علیه مردم ایران دست به جنایت زده اند. ما تک تک آنها را به میز محاکمه می کشیم تا برده از جنایات این رژیم بردارند تا نسلهای آینده نگذارند این داستان تگرار شود.

ba to hastim ey jaar
<majid ajang
2009-08-20 19:48:05
kak masoud aziz man wa ma daar in sharajet mibaarim wa na tanha ghame oe, ke <<ghametamame jandadan ha lahze ei niest ke rahat gozaranm tabeid. be to wa harke dar in gham sharik hast ferstam doroood.


فیروزه فولادی
2009-08-20 17:35:14
به جستجوی تو
بر درگاه کوه می گریم،
در آستانه دریا و علف.
به جستجوی تو
در معبر بادها می گریم،
در چار راه فصول،
در چارچوب شکسته پنجره ای
که آسمان ابرآلوده را
قابی کهنه می گیرد.
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟
جریان باد را پذیرفتن،
و عشق را
که خواهر مرگ است
و جاودانگی
رازش را
با تو در میان نهاد
پس به هیات گنجی در آمدی
بایسته و آزانگیز
گنجی از آن دست
که تملک خاک را و دیاران را
از این سان
دلپذیر کرده است!
نامت سپیده دمی که بر پیشانی آسمان می گذرد
- متبرک باد نام تو!-
و ما همچنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را .

.

.

.

.


فقط می توان اشک ریخت ومنتظر طلوع خورشید نشست
ناصر مستشار
2009-08-20 14:33:55
اشک در چشمان زیبایش حلقه زد و با کلامی بر لبش، جاری شد: یک تراژدی واقعی!

جويندگان شادی
بهمن امینی
2009-08-20 13:35:07
و تباهي
از درگاه بلند خاطره شان
شرمسار و سرافکنده مي گذرد!

حسی از سالیانِ دور به یاد ِ یاران
zagrosie
2009-08-20 13:23:23
حسی از سالیانِ دور به یاد ِ یاران
یادشان گرامی



برگونۀ سبزِ کوهپایه موج موج کنگره های ِ بلوط
و آتشفشانِ شقایق بر دامنه ،
آه بشیرِ شادان ِ من
نا مت بلند !
چونان البرز ِ سپید ببر فرق تاریخ ِ خونین ِ من

غریبانه در مالگهی
مانندۀ شب چراغی
فتاده در کام ِ أژدری
زاگرسی.


عیسی صفا
2009-08-20 11:02:03
مسعود عزیز إ کار خوبی کردی که غمهایت را با ما در میان گذاشتی.


faezeh .mohsfni
2009-08-20 09:06:32
masoud aziz man ham mesle to ba khaterate baradare az dast rafteam be daste in jaladan zendegi mikonam besyar ziba bayan kardi tamame ehsasat ra va ehsase hamdardanat ra yadeshan gerami bad

یادشان گرامی!
گلی
2009-08-20 08:44:01
آقای فتحی عزیز
این روزها برای همه ی ما یادآور دوران گذشته است. همه ی زخم ها سرباز کرده اند. مرا در غم تان شریک بدانید.

يادش گرامی باد
سیامند
2009-08-20 07:40:21
نامشان زمزمه ی نيمه شب مستان باد
تا نگويند که از ياد فراموشانند

ghatrei ashk
jahan
2009-08-20 06:32:45
masoud aziz
darde dele jangodazat bd dele man ke zamani az door ou ra mishenachtam be delem neshast wa ashke mara jari sacht .moghawem wa paidar bash

Masoud jan, to dard jamee ra faryad zadi!
Hossein az Alman
2009-08-20 01:04:55
Masoud aziz,kamtar khanevadeye Irani vojoud darad ke aziz ya azizan khod ra dar zendan va jangh az dast nadadeh va ya az bim jalladan be tabeid nafrestadeh ast,vali in ra ham nik midani ke bazri ke Maghsoud va yaran dighar dar 30 sal pish dar jameeye Iran afshandand,ham inak ba rooyesh anbooh javane haye SABZ,bezoodi jashn Piroozy Demokrasi bar estebdad ra be armaghan khahad avord!yad hameye jan bakhteghan rah Azadi va Demokrasi gherami bad!


راشل
2009-08-20 00:18:09
با دیدن وشنیدن چنین خبرهای غم انگیزی هرروز دل انسان برای هموطنان بیشتروبیشتر تیره وتارمیشه. هیچ وازه وجمله ای که تسکین دهنده باشد درچنین مواقع دلگیری یافت نخواهد شد. شهیدان راه آزادی همگی خواهران وبرادران ایرانی هستند که هرگز فراموش نخواهند شد. روحشان شاد ویادآنها گرامی باد
خداوند ایرانزمین یار همه آزادیخواهان باد


ثریا
2009-08-19 21:01:36
باتمام احساس ووجود درکت میکنم به امیدازادی ایران
مرگ بر رژیم ادممکش جمهوری اسلامی

شهدای راه آزادی همیشه در میان مردم زنده هستند.
غلامرضا زنگنه
2009-08-19 20:26:35
آقای مسعود فتحی عزیز! یاد همگی شهدای راه آزادی ایران ,برادر شهید شما و شهدای کرد گرامی باد.

همه ی ما داغداریم
مهناز هدایتی
2009-08-19 19:32:45
اقای فتحی گرامی در اندوه دیرینه ی شما و خانواده ی شما شریکم . همه ی ما به گونه ای سال هاست داغداریم . باشد روزی که شاید نسل های اینده ی ما شاهد این غم ها و غصه و داغ های هر روزه نباشند به امید آن روز .



ملیحه محمدی
2009-08-19 18:29:44
مسعود جان چقدر زیبا نوشتی و چقدر برخاسته از دل! به کمالی که تو هستی انسان نمی تواند باشد مگر در گذر از رنجها و طاقت آوردن بر دشواری هایی سخت انسانی! مرگ چنین عزیزانی از این رنجها و دشواری هاست.
همیشه، و مانند همیشه استوار و سرافراز باشی.

یادشان گرامی
داریوش مرادی
2009-08-19 16:52:20
یاد تمامی این عزیزان گرامی باد

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد