برای مردمان جوامع پیرامونی یکی از پیامدهای روند "گلوبالیزاسیون" بدون شک افزایش تعداد تقویمها بوده است. این که سالها را با چوب خطهای مختلفی بشمارند.
آنجا، جایی که قبلها "جهان سوم" خوانده میشده، در کنار گاهشمار بومی دستکم یک تقویم بیگانه نیز جا میگرفته است. تقویمی که به دههها وقتش را ساعت لندن و نیویورک در عمده ترین شکل تنظیم میکرد.
البته هر چه روند جهانی شدن (یا پیدایش "دهکدۀ جهانی") نتایج خود را بیشتر معلوم داشته تعداد "ساعتهای مبدا" نیز افزایش یافته است. بطوری که سپس ساعت مسکو و توکیو یا حتا در این میانه پکن و دهلی نو نیز فرصت ابراز وجود یافته اند.
ایران نازنین ما، گرچه در سر چهارراه آمد و شد جهانی قرار داشته و کلی دسیسه های دیپلماتیک و نقشه کشیهای بین المللی را تجربه کرده، اما تاکنون آن مقامی را نیافته تا با گاه شمار بومی خود بر تعداد تقویمها و ساعتهای مبدا در تاریخ شماری موثر واقع شود.
گرچه منجمان و اخترشناسانی داشته که در زمینه تهیه زیج و تقویم در زمره پیشقراولان بشری بودهاند.
البته این ناکامی ملی ما در ابراز وجود و نیز بی اعتنایی دیگران نسبت به دستاوردهای ستاره شناسی ایرانی(از خاندان نوبخت تا قطب الدین شیرازی و جمشید کاشانی) به این معنا نیست که همیشه همینطور خواهد ماند.
اکنون هفت روز مانده که ما در شنبه آتی سال جدید را جشن بگیریم. البته تا جایی که بخاطر فقر عمومی از پس هزینه اش برآییم.
همچنین بگذریم که سال جدید در تقویم بومی ما با دو واقعه همزمان است. این وقایع را هم در گذار از سده پیش در نظر میگیریم. چون هزار و چهارصد خورشیدی آخرین سال قرن قبلی خواهد بود. سالی که در ضمن ما را در آستانه ورود قرن جدید قرار میدهد که سده پانزده نام خواهد گرفت.
بواقع این لولا و گشتاور زمانی را نباید دست کم گرفت که بین قرن چهارده و سده پانزده قرار میگیرد.
چون آن پیکرۀ سیاسی - اقتصادی قاره ای که امروزه در چالش با ابرقدرتهای امریکایی و چینی در حال بندبازی است و خود را "اتحادیه اروپا" مینامد، مبدا خود را در آستانه و گذار از قرن پانزده دارد.
وقتی رُنسانس ایتالیایی در سال ۱۵۰۰ میلادی صورت میبندد و سپس شرایط برساختن اروپا را مهیا میکند تا به هدف ایجاد قاره ای مرکب از زبان لاتینی و زبانها و فرهنگهای اقماریش در فرانسه و آلمان و ... برسد.
کسی چه میداند؟
شاید با گذار از چهارده به پانزدهمین قرن، ورق بخت و تقویم بومی ما نیز بر گردد.
بواقع این ورق برگشتن را نیز نباید دست کم گرفت. اهمیتش را باید مثلا از دوستان قمارباز پرسید. زیرا وقتی ورقها در بازی پوکر رو میشوند سرنوشت برد و باخت نیز رقم میخورد.
بنابراین، در وهلۀ نهایی، پرسش این است که آیا ما تکخالی در آستین داریم؟ اگر پاسخ شما منفی است؟ پس لازم است که تکخالی جور کنیم. و از نو و دوباره بخت آزمایی کنیم. یعنی در واقع تن به بازی بخت آزمایی دهیم.
بواقع اینجانب چند سالی است که آرزوی زیر را در سر داشته ام.
اگر حرف هگل (فیلسوف آلمانی) درست باشد که ایرانیان نخستین دولتمداری را به جهان عرضه کرده اند، پس چرا ما موفق نشویم به جهان "نا دولتی" عرضه کنیم که مدیریت کشور را نه بر اساس قالب "خودی و غیر خودی" یا بقول کارل اشمیت با الگوی "دوست و دشمن شناسی" بلکه با گرایش مهروزی همگانی انجام دهد.
منتها برای جلوگیری از سوء تفاهم یک اشاره ضمنی در عبارت "بازی بخت آزمایی" نهفته است که باید آشکار شود. اشاره ای که چیزی جز تغییر معنای "بازی" نیست.
اینجا، در یادداشت حاضر، دیگر "بازی" به لطف تحولات نظری بشریت امری پیش پا افتاده نیست و نباید به هیچ وجه به شکل قبل تلقی شود. چون، با اتکا بر "چرخش زبانی" و گذار فلسفه از الگوی ذهن به الگوی زبان، نکته زیر گفته میشود. این که آدم یا حیوان ناطق از طریق همین بازیهای لفظی است که جهان خود را شکل میدهد و رهنمودهای زندگانی خود را تعریف میکند.
بنابراین "بازی" را دیگر نباید بدآن معنایی تلقی کرد که مثلا فردوسی در داستان پادشاهی یزدگرد میسراید، "سخنها به کردار بازی بود".
مفهوم بازی، در معنای آپدیت و امروزی، ساختن جهان از طریق بازیگوشی مبتکرانه است و نه به آن معنای دغلکاری که در زمانه فردوسی بود.
با این تلقی ارتقاء یافته از معنای "بازی"، بنظرم میشود کمی از آن عادت به رفتار افراط و تفریطی میان خودمان نیز بکاهیم. بهتر است به سطح آن "رندی و رندانی" برسیم که حافظ با زیرکی خاص خود آن را از بار منفی سابقش خلاص کرد. بطوری که رندی را مثل قبل بی مسئولیتی و بی پرنسیپی نخواند بلکه آن را بعنوان ابزار رفتاری زیرکانه و توام با خرد معرفی کرد.
بهر حالت در نگاه به تاریخ دو سدۀ پیش با "نیروی سوم"ی روبرو میشویم که در عرصۀ رقابت بر سر ادارۀ کشور اعلام حضور کرده است. آن منور الفکرانی که قبل از مشروطه شروع به آگاهی بخشی کردند، وامدار کنشگری بودند که در اثر تحولات نظری و ساختاری اروپا بوجود آمده بود.
منور الفکران اولیه ما فارغ از سرنوشتهای ناجور و سرگذشتهای تلخشان، با حضور اجتماعی خود به نیرویی جان بخشیدند که خواسته و ناخواسته در پی رقابت بر سر مدیریت کشور شد. ایشان به عرصۀ چالش اجتماعی پا میگذاشتند که در قبل تیول انحصاری دو نیروی سنتی (سلطنت و روحانیت) بود. نیروهایی که بیشتر اوقات همدستی میکرند و البته در مقاطعی هم به تعارض با هم میرسیدند.
بسیج خمینی علیه پهلوی دوم، یکی از این مقاطع بود. بسیجی که از منظر طرح و برنامه، حاصل بازبینی و ریویزیونیسم "روح الله" بود. او که بخاطر همنوایی با آیت الله های پیشکسوتی مثل بروجردی و بویژه با اثر "کشف الاسرار" خود در قبل ، شاه عادل اسلام پناه را طلب میکرد. ولی بعد تجدید نظر کرد.
زیرا در موعظههای نجف و عراقش که متن اثر "ولایت فقیه" را تشکیل داد، مدعی حاکمیت فقها شد. از او همچنین دیدیم که، پس از تثبیت رژیم در سال پنجاه و هشت و برگزاری رفراندم آره یا نه، در راه تحمیل مدعایش به هر کاری توسل جُست.
باری. از سالها پیش معلوم بود. این که در ادامه رسوایی حکومت خلیفه شیعه، که سودای تشکیل امپراتوری هلالین خود را از آغاز در سر داشت ولی بتدیج بیهودگی عملکردش آشکار شد، اتفاقی رخ خواهد داد.
البته یکی از جنبه های اتفاق این شده که توده مردم به تنگ آمده از بی لیاقتی و فساد فراگیر حاکمیت "مرد روحانی" دنبال کسی شوند. فردی که دق دلی ایشان را در آورده باشد. حتا اگر این "شخص توانا" به سالها پیش در گذشته باشد.
وقتی استیصال همگانی شود هر خواب و خیالی میتواند خود را به عنوان بدیل عرضه دارد.
منتها گویی در حاشیۀ حرم "ضامن آهو"، که اسم تاریخی اش "امام" رضا بوده، مردم برای رضا ی دیگری هورا کشیده و شادی روحش را خواستار شدهاند.
چندی است که به کمک رسانه های خارج کشوری مثل تلویزیون "من و تو" لندنی، شعار "رضا شاه روحت شاد" طنین افکن شده است. شعاری که طبق گفته ها برای اولین بار در مشهد بر زبانها رانده شد.
"مین استریم" بقول فرنگیها (یا جریان غالب تبلیغات فکری بقول همولایتیهای ما) همواره تقلیل گرا است. زیرا فقط بر گوشه ای از خاطره جمعی تکیه میکند. مثل این گوشه که در آن "پهلوی اول" به تنبیه ملایی در مسجد قم اقدام کرده است. البته در زمان وی و نیز با توصیه برخی از منورالفکران سابق که در تحولات زبانی به روشنفکر تغییر لقب داده و به کمک دیوان سالاری جدید آمده، قدم خجستهای برداشته میشود. چرا که برای مدتی اهرم قضاوت و قوه قضائیه از چنگ عمامه داران و عباپوشان خارج شده است. که خُب البته رویداد مهم و در راستای مدرنیته بوده است. بویژه اگر که با داوری عادلانه نیز همراه میشده است.
اما دورۀ پهلوی اول، همانطور که تورق دفتر تاریخ نشان میدهد، فقط به تنبیه ملا و عرفی سازی دادگستری خلاصه نمیشود. و میدانیم که اگر روشنفکران زمانه افرادی مثل فروغی و داور تن به تکنوکرات شدن نمیدادند به راحتی آن پیوند آشکار و پنهان سلطنت و روحانیت برای مدتی گسسته نمیشد.
چون از تنش و مشاجره های بیهوده میترسم، اعتراف میکنم که زیاد مایل نیستم وارد صحنه شوم. صحنه ای که توسط غوغای هواداران تهییج و بسیج شده امروزی شعار"رضا شاه روحت شاد" اداره میشود. راه عاقلانه ای نیست که روی صحنه ای پابگذاریم که تنظیم نور و صدا یش در دست عده ای باشد که فقط پندار و دگمهای خود را بال و پر میبخشند.
به رغم ترس از تبلیغات بازویی از قدرت و اعمال سیطره ای که طلب سلطنت دارد و نیز به علت دغلکاریهای هواداران استمرار سلطۀ خلیفه بر ایران، با یادداشت حاضرمیخواستم اذهان عمومی را به نکته زیر اشاره دهم. این که برای مدیریت اجتماعی در آینده نیروی سومی هم وجود دارد. نیرویی متکی بر فردیت و خودباوری روشنفکرانه که حتا باوجود امکانات مختصر رسانه ای (در قیاس با دو نیروی سنتی روحانیت و سلطنت) در این گذار و آستانه تاریخی استدلال خود را عرضه میکند و حرف خود را میزند.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد