کتابی هم به نام گذشته چراغ راه آینده، نوشته شده است که البته توجه نگارنده ی آن تنها به یک دوره ی مشخص از گذشته است. اما آن چه که پرسشی را در ذهن من برمی انگیزد، این کتاب و محتوای آن نیست. گرچه که مضمون کتاب هم همین را ادعا می کند که نام کتاب است. اما من در این جا قصد بررسی و نقد این کتاب را ندارم. در متن زیر پرسشی را که ذهن مرا به خود معطوف و مشغول کرده می خوانید.
بدون تردید مطالعه ی تاریخ گذشته و انسان ها جذاب و شاید برای رشد فکری یک فرد، مفید قرار بگیرد. معمول است که از عباراتی به عنوان "درس تاریخ" و یا "تاریخ به ما می آموزد" در این جا و آن جا در متون مختلف و کتاب ها استفاده می شود. اما یک پرسش این جا مطرح است که اساساً از کدام تاریخ سخن به میان می آوریم؟ تاریخی که برندگان صحنه ها آن را نگاشته اند، یا تاریخی که به قلم مغلوبین نگاشته می شود؟ پرسش به جا و اساسی دیگر این که اصولاً چه کسانی باید از تاریخ درس بیاموزند و گذشته را چون چراغی فرا راه آینده قرار بدهند؟
می گویند تاریخ را برندگان نوشته اند. اگر چنین باشد، آیا ما باید به مصداق آموختن ادب از بی ادبان، تاریخ را بخوانیم و آن چه را که تاریخ، سیاه نوشته، سفید و آن چه را که سفید نوشته سیاه بخوانیم، تا بتوانیم آن را چراغ راه آینده قرار بدهیم؟ یا نه، بی کم و کاست باید آن را بپذیریم؟ وقتی می گوئیم تاریخ به ما درس می آموزد، این "ما" متشکل از چه کسانی ست؟ آیا آن ها که غالب بودند و تاریخ را از نگاه خود نگاشته اند، یا آنان که مغلوب بوده اند؟
آیا مطالعه ی تاریخ به ما درس می آموزد؟ آیا درسی که ادعا می شود از تجربه های آن می توان آموخت، برای نسل های آینده فایده ای خواهد داشت؟ نسلی که امروز از مطالعه ی تاریخ درس می آموزد، کی و کجا می تواند از این تجربه، برای آینده، بهره ببرد؟ نسلی که امروز از گذشته اش درس می گیرد، نسلی ست که نقش بسیار ناچیز و کمرنگی درآینده دارد. این نسل چه نقشی می توانددر ساختن آینده ی جامعه اش داشته باشد؟ به طور مثال نسلی که دوران مصدق را تجربه کرد، کجابود تا با چراغی به دست، راه نسل دوره ی انقلاب پنجاه و هفت را روشن کند؟ و نسلی که در سال پنجاه و هفت در خیابان ها با مشت های گره کرده اش شعار های انقلابی سر می داد، امروز چگونه می تواند راه نسل پس از خود را روشن کند؟ نسلی که ظاهراً از گذشته ی خود درس آموخته است، امروز شصت هفتاد ساله است. این نسل در آینده چه نقش موثری می تواند بازی کند؟ نسلی پشیمان از کرده ی خویش که سر در عزلت دارد و از افسردگی رنج می برد، جز این که در حسرت گذشته اش آه بکشد، چه آینده ای برای او متصور است؟ کنشگران دوره ی انقلاب پنجاه و هفت، امروز، هنوز در تلاش به خاک مالیدن شانه های حریفان آن روزهای خود هستند. پس از گذشت چهل و دوسال از انقلاب، هنوز بر سر علل و عوامل انقلاب به توافق نرسیده ایم. سخن بر سر درستی یا نادرستی این نیست که گروهی نظام پادشاهی را مناسب می دانند و گروهی دیگر جمهوری خواهند. دعوا هنوز بر سر این است که گروهی رژیم پیشین را مبری از هر خطا می دانند. اگر هم خطایی را متوجه رژیم پیشین بدانند این است که اگر شاه آخوند ها را محدود کرده بود، انقلاب نمی شد و یا این که اگر او به توصیه فرماندهان ارتش خود گوش می داد و چندین هزار تن را در تظاهرات، کشته بود، سر و صداها می خوابید. گروهی دیگر هم، همه ی کاسه کوزه ها را بر سر نظام پیشین می شکنند و خود را مبری از هر خطایی قلمداد می کنند. گروه سومی هم هست که آمریکا را مقصر می داند و اگر آمریکا نمی خواست، در ایران انقلاب نمی شد. عجیب نمی دانم اگر گروهی هم مدعی بشوند که ساکنین کرات دیگر باعث و بانی گرفتاری های امروز ماهستند. چرا با وجود آن همه چراغ از گذشته که ادعا می کنیم، حتی تا یک متری جلوی پای مان را ندیدیم و از چاله به چاه افتادیم؟
وقتی می گویند، دانش و آگاهی ما از گذشته روشنگر راه آینده ی ماست، مقصود از آموختن از کدام گذشته است؟ گذشته ی انسان ها شامل دوره های بسیاری می شود. گذشته از آغازین روزهای شکل گیری جوامع و دولت ها را تا همین دیروز را در بر می گیرد. وقتی می گوئیم گذشته، آیا یک دوره ی مشخص از گذشته مورد نظر ماست و یا به طور کلی هر دوره ی گذشته ای مورد نظراست؟ گذشته ی دور و یا گذشته ی نزدیک، کدام یک؟
آیا نسل امروز که دستی در گذشته نداشته، می تواند از خطاهای نسل پیشین خود درس بیاموزد و در عملکردهای خود دچار همان خطاها ی نسل پیشین نشود؟ آیا نسل امروز در همان شرایطی که نسل پیشین می زیسته، می زید؟
اگر پاسخ به این پرسش ها آری ست پس چگونه است که ما در اروپا شاهد رشدِ نه تنها راست گرایان افراطی بلکه شاهد پیدایش نئونازیسم نیز هستیم؟ شاهدان و آسیب دیدگان بازمانده از هولوکاست هنوز در قید حیات اند و برای سخنرانی به مدارس و دانشگاه ها و مراکز تجمع نوجوانان و جوانان دعوت می شوند تا از تجربیات تلخ تسلط نازیسم در اروپا سخن بگویند. چرا جامعه ی اروپا امروز با رشد راستگرایی افراطی و نئونازیسم روبروست؟ چرا هر روز تعداد آرای احزاب دست راستی و بیگانه ستیز بالا می رود و در ردیف چند حزب بزرگ کشورهای اروپایی که تا همین دیروز در آتش جنگ جهانی دوم می سوختند، قرار می گیرند؟ علاوه بر شهادت شاهدان زنده ی این جنایت بشری، هزاران کتاب، رساله و مقاله در این باره نگاشته شده است. صدها محقق علل و عوامل این فاجعه را بررسیده اند تا با نتایج تحقیقات شان بتوانند چراغی فرا راه آینده روشن کنند. روشنفکران، فعالان اجتماعی و سیاسی، کنشگران فرهنگی، دولت ها و سیاستمداران، بسیار کوشیدند تا با تفکر نژادپرستانه مبارزه کنند. صدها فیلم و سریال برای ملموس تر کردن این جنایت هولناک ساخته شده است. کوشندگانی بسیار تلاش کردند تا چراغی بر فراز راه آینده روشن کنند اما هنوز در کوچه پس کوچه های این جوامع، تاریکی حکمفرماست. ما امروز در گوشه و کنار اروپا شاهد ورود بیگانه ستیزان به عرصه ی سیاست هستیم. همان گروه هایی که چهارچوب بازی دموکراسی را نمی پذیرفتند، از قواعد و قوانین همان بازی بهره جستند و خود را وارد بازی کردند تا بتوانند چهارچوب دموکراسی را به نفع خویش بر هم بزنند. گروهک های نئونازیستی که روزی با سرهای تراشیده با علامت صلیب شکسته بر دوش وبا چکمه های نظامی در خیابان های اروپا رژه می رفتند و فریاد هایل هیتلر سر می دادند، امروز جزو رهبران احزاب سیاسی اند و نمایندگانشان با کت و شلوار و کراوات هایی مشابه بقیه ی سیاستمداران وارد پارلمان های کشورهایشان شده اند. اگرچه تمامی رای دهندگان این احزاب از نظر ایدئولوژی ، یک دست نیستند و از این لحاظ با رهبران این احزاب، همفکر نیستند اما در این که نارسایی های اقتصادی جوامع شان را به گردن اقلیت های قومی، نژادی و مذهبی بیندازند، با آن هاهم سویند و رای شان را در صندوق های انتخاباتی آنان می اندازند. آن ها آماده اند تا به بهانه ای، شب بلورین (Kristallnacht) دیگری بیافرینند. اگر گذشته می توانست چراغ راه آینده باشد، پس چرا چراغی چنان پر نور نتوانست راه آینده ی اروپا را روشن کند؟
نژادپرستان آشکار دیروز، امروز مشابه سلف خود، هیتلر، با آن که به سیستم دموکراسی موجود باور ندارند، از ابزار همان دمکراسی برای اِعمال سیاست خود بهره می برند و وارد سیاست و پارلمان می شوند تا دست آخر به اهداف نژادپرستانه ی خود برسند.
گذشته ای به این نزدیکی و با انبوهی از اسناد معتبر که بازماندگان اش هنوز زنده اند، نتوانست درس عبرتی برای نسل امروز باشد چه رسد به گذشته های دورتر که بیشتر به افسانه ها شبیه اند تا واقعیت.
در آمریکا بیش از نیمی از رای دهندگان، بیش از هفتاد میلیون صاحب رای، به دونالد ترامپ رای می دهند. کدام گذشته ی تاریخ آمریکا، چراغی شد و راه آینده ی آمریکایی ها را روشن کرد که امروز به ضرب هزار حقه و نه با اتکا به اصول اصیل دموکراسی، ناچار می شوند که دونالد ترامپ را از کاخ سفید بیرون بکشند؟ طرفداران ترامپ که طبق همان قواعد دموکراسی حاکم بر آمریکا، مغلوب رقیب انتخاباتی خود شده بود، در ششم ژانویه امسال به کاخ کنگره آمریکا یورش می برند تا چهارچوب پذیرفته شده ی آمریکا را به نفع خود بر هم بزنند. نگاهی به کارنامه ی دونالد ترامپ روشنگر این نکته است که یا اساساً چراغی در کار نبوده ویا اگر هم کورسویی داشته امروز نتوانسته راهی را روشن کند.
چراغ مشروطه که قرار بود راه آینده ی ایران و سلطنت را روشن کند، به تاریکی استبداد و قبضه شدن قدرت در دست پادشاه انجامید. درسی را که از تجربه ی تلخ دوران مصدق و کودتا آموختیم، در دهه ی پنجاه خورشیدی به دردمان نخورد و به انقلاب پنجاه و هفت منجر شد. نسل ها همانند سلسله های پادشاهی منقرض می شوند. آنان که دانش آموخته ی تاریخ خود بودند، دیگر نیستند تا چراغی بر افروزند.
باید خاضعانه پذیرفت که گذشته چراغی نیست که ما با آن راه آینده را روشن کنیم. گذشته، گذشته است و آینده هنوز نیامده است. عملکرد گذشته گان ما متاثر از شرایط، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جهان گذشته بوده و تجربه ی آن ها چراغی نیست تا ما با آن پیش پای خود را ببینیم. جهان امروز، جهانی دیگر و تحت تاثیر شرایط امروز است. جهان امروز ما از ما عملکردهایی متناسب با امروز می طلبد. تاریکی راه امروز را تنها با چراغ خرد می توان روشن کرد. با چراغ گذشته نمی توان پا به راه آینده گذاشت.
استکهلم ۱۰ اسفند ۱۳۹۹
شهریار حاتمی
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد