logo





هم‌پوشانی «موسرخه»ی ساعدی با داستانی از مثنوی

شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۹ - ۰۶ فوريه ۲۰۲۱

س. سیفی

تصویری که مولوی از عملکرد گاو در جزیره‌ی سبز به دست می‌دهد با گوشه‌هایی از داستان هفتم عزاداران بیل هم‌پوشانی دارد. این داستان از عزاداران بیل به واگویه‌هایی از شخصیت موسرخه اختصاص می‌یابد. شخصیتی داستانی که او هم هرگز سیرایی نداشت. چون به خانه‌ی بیلی‌ها حمله می‌برد و همه‌ی دارایی ایشان را بدون استثنا می‌خورد. موسرخه پیاز و گندمی برای بیلی‌ها باقی نگذاشته بود. این موضوع در حالی اتفاق می‌افتاد که مردمان بیل هرگز از عهده‌ی گذران عادی خود برنمی‌آمدند.
در دفتر پنجم مثنوی معنوی داستانی از گاوی "خوش‌دهان" بازتاب می‌یابد که این گاو به تنهایی در جزیره‌ای سبز می‌زیست. جزیره‌ی سبز هم کارکردی غیر از این نمی‌یافت که فقط غذای روزانه‌ی گاو را تأمین کند. آن‌وقت گاو همه روزه تمامی سبزه‌های جزیره را می‌چرید و شب‌ها را با این دلهره به سر می‌آورد که فردا غذایش از کجا تأمین خواهد شد. اما فردا نیز سبزه‌های جزیره از نو می‌روییدند تا گاو دوباره به چرای آن‌ها اشتغال بورزد. دور و تسلسلی از دلهره و زیاده‌خواهی که بدون استثنا همه‌ی عمر با گاو به سر می‌برد. مولوی روایت خود را این‌چنین با مخاطب در میان می‌گذارد:

یک جزیره‌ی سبز هست اندر جهان / اندرو گاوی‌ست تنها خوش‌دهان
جمله صحرا را چرد او تا به شب / تا شود زفت و عظیم و مُنتجَب
شب دراندیشه که فردا چه خورم / گردد او چون تارِ مو لاغر ز غم
چون برآید صبح، گردد سبز دشت / تا میان رُسته قصیلِ (جوانه) سبز و کشت
اندر افتد گاو با جوع‌البَقر / تا به شب آن را چرد او سربه‌سر
باز شب اندر تب افتد از فزَع / تا شود لاغر ز خوف مُنتجَع (گرسنگی)

جلال‌الدین محمد بلخی ضمن نگاهی عرفانی به موضوع این داستان، از درونمایه‌ی آن در خصوص نفی حرص و زیاده‌خواهی انسان سود می‌برد. او این زیاده‌خواهی را امری ذاتی برای انسان می‌داند. ولی انتظار دارد که انسان عارف ضمن تهذیب نفس خویش، از روی آوردن به آن تا اندازه‌ای بکاهد. پیداست که او برای بازتاب چنین واقعیتی، از داستانی تمثیلی یاری می‌جوید. با این رویکرد گاو به دلیل پرخوری، جایگزین مناسبی برای انسان بیشینه‌طلب شناسانده می‌گردد. او ضمن روایت داستانی خود، از این تمثیل این‌گونه رمزگشایی به عمل می‌آورد:

نفس، آن گاو است و آن دشت، این جهان / کو همی لاغر شود از خوفِ نان

اما تمثیل‌گذاریِ مکانی انحصاری برای چرای گاو، آن هم در جزیره‌ای سبز و دور از دسترس، به نشانه‌ای ویژه راه می‌برد. چون در عرفان یا فلسفه‌ی ایران، همیشه نفس را پدیده‌ای واحد و جهانی می‌پنداشتند. هم‌چنان که در متن داستان نیز جزیره‌ی سبز در نقش‌مایه‌ای از کارکرد دنیا و هستی به نمایش درمی‌آید. جدای از این، گاو به دلیل توان بدنی خود، سویه‌ای دیگر از ویژگی نفس آدمی را در دیدرس مخاطب داستان می‌گذارد. چون به گمان مولوی، گاو زورمند نفسِ آدمی به همین آسانی‌ها هم از پای درنخواهد آمد.

ولی مولوی ضمن تمثیل‌گذاری خود از گاو، به دلهره‌ی او نیز اعتنایی کامل به عمل می‌آورد. موضوع دلهره‌ی گاو با استفاده از ترکیب اضافی "خوفِ نان" در شعر مولوی انعکاس می‌یابد. پدیده‌ای که امروزه از آن همراه با کاربرد ترکیب اسمی یا اضافی "غم نان" یاد می‌شود.

از سویی، موضوع "خوف" هرچند در ادبیات عرفانی جایگاه ویژه‌ای دارد، ولی کارکرد آن با کارکرد امروزی دلهره و اضطراب روانی چندان هم‌پوشانی ندارد. چون دلهره و اضطراب در ادبیات امروزی از کنش اجتماعی شخصیت داستان حادث می‌گردد. در واقع آموزه‌های روانشناسی اجتماعی، کارکرد علمی خود را برای داستان‌نویس امروزی نیز به ارمغان می‌آورد.

داستان یاد شده از سویی در ذهن مخاطب و خواننده، فضا و تصویری سوررئالیستی بر جای می‌گذارد. در ضمن، رویکرد تمثیلی داستان هم به آفرینش چنین فضایی خیالی و متوهّم یاری می‌رساند. فرآوری داستان‌هایی از این نوع به حتم برای هنرمندان امروزی دستمایه‌ای هنری فراهم خواهد دید تا آنان در خلق آثار جدید هنری موفق‌تر عمل کنند. آن‌وقت نقاش، فیلمنامه‌نویس و نمایشنامه‌نویس بیش از دیگران از این دستمایه‌های هنری سود خواهند برد.

همراه با نگاهی نو به موضوع و درونمایه‌ی این داستان، می‌توان آن را تمثیلی امروزی برای عملکرد ناصواب اقتصاد امپریالیستی به حساب آورد. چون چنین پدیده‌ی آسیب‌زایی از اقتصاد، امروزه تمامی جهان را بخشی از مایملک خویش به شمار می‌آورد. سوداگری و افزون‌طلبی امپریالیسم جهانی شرایطی را پیش روی انسان می‌گذارد تا سوداگران دنیای سرمایه‌داری برای دستیابی به سودی بیشتر در هر نقطه‌ای از جهان که بگویی پای بگذارند. پیداست که این گروه از سوداگران هر روز بیشتر از روز پیش فربه می‌شوند. ولی از واهمه‌ی خود برای سودآفرینی‌های جدید چیزی نمی‌کاهند. آنان در الگویی از همان گاو مولوی ظاهر می‌گردند که به دور از چشمان مردم عادی، جزیره‌ی سرسبز جهان را به تنهایی در اختیار خود گرفته‌اند. اما بر خلاف گاوِ تمثیلی مولوی، از خوف نان هرگز واهمه‌ای به دل راه نمی‌دهند و هیچ‌وقت هم لاغر نمی‌شوند. ضمن آن‌که انحصارطلبی این نوع از سرمایه‌داری، به درستی نمونه‌ای کامل از عملکرد همان گاو داستان مولوی را پیش روی انسان می‌گذارد.
جدای از این، شیعیان در سال‌های اخیر دیدگاهی خرافی را انتشار داده‌اند که گویا امام زمان موهوم ایشان در جزیره‌ای به نام جزیره‌ی خضرا به سر می‌برد و او روزی و روزگاری از همین جزیره‌ی خیالی و موهوم ظهور خواهد کرد. به واقع در حریم امام زمان موهوم، پنداره‌های جدیدتری از موهوم‌بافیِ هزاره‌ای را نیز راه داده‌اند. چنان‌که آفرین‌های دروغین و افسانه‌ای قرار است ضمن حضور در فضایی موهوم و غیر تاریخی به رفتار وهم‌آمیز خود وجاهت ببخشد. ولی سازندگان چنین افسانه‌هایی انتظار دارند تا مردم امام زمان ایشان را پدیده‌ای واقعی و موضوعی تاریخی بپندارند. بسیاری از نظریه‌پردازان خرافی شیعه نیز برای توجیه گفته‌هایی از این نوع حتا به سراغ مثلث برمودا راه افتاده‌اند تا چنان تبلیغ گردد که مثلث برمودا گویا همان جزیره‌ی خضرایی است که روزی امام زمان از آن ظهور خواهد کرد. اما فرق و فاصله‌ی جزیره‌ی سبز مولوی با جزیره‌ی خضرای شیعیان به آن‌جا بازمی‌گردد که مولوی تنها به عنوان تمثیل از جزیره‌ی سبز بهره می‌گیرد. ولی شیعیان امروزی وهم خود را از این جزیره‌ی خیالی بدون کم و کاست بخشی همیشگی از واقعیت جهان موجود می‌پندارند.

تصویری که مولوی از عملکرد گاو در جزیره‌ی سبز به دست می‌دهد با گوشه‌هایی از داستان هفتم عزاداران بیل هم‌پوشانی دارد. این داستان از عزاداران بیل به واگویه‌هایی از شخصیت موسرخه اختصاص می‌یابد. شخصیتی داستانی که او هم هرگز سیرایی نداشت. چون به خانه‌ی بیلی‌ها حمله می‌برد و همه‌ی دارایی ایشان را بدون استثنا می‌خورد. موسرخه پیاز و گندمی برای بیلی‌ها باقی نگذاشته بود. این موضوع در حالی اتفاق می‌افتاد که مردمان بیل هرگز از عهده‌ی گذران عادی خود برنمی‌آمدند.

موسرخه از همین خوردن‌های بیش از حد، شکل و شمایل انسان‌ها را از دست داده بود. او همانند خرسی تنومند نموده می‌شد که دست و پایش عادی و معمولی نبود. چهره‌ی نیمه انسانی و نیمه حیوانی او شگفتی همگان را برمی‌انگیخت. بیلی‌ها چندین بار او را در گستره‌ی روستاهای اطراف خود گم کردند. ولی پس از چندی باز هم سر و کله‌ی او پیدا شد. یک بار هم او را در آسیاب متروکه‌ی اربابی به بند کشیدند. اما زور و توان موسرخه چنان بالا گرفته بود که خیلی راحت می‌توانست هر بندی را بگشاید و یا پاره کند.

بیلی‌ها که از عهده‌ی تغذیه موسرخه بر نمی‌آمدند، سرآخر او را به شهر بردند و در همان جا رهایش کردند. آن‌وقت مردم حضور موسرخه را در مجرای فاضلا‌ب شهر به نظاره می‌نشستند و از پلیس برای دستگیری او یاری می‌جستند. اما پلیس برای چیرگی بر موسرخه، از توانایی لازم بهره‌ای نداشت. در روایت ساعدی از موسرخه، هرگز مرگی برای او رقم نمی‌خورد و نویسنده هم‌چنان گزارش داستانی خود را از او، نیمه‌کاره رها می‌کند.

هرچند مولوی در گزارش خود از گاوِ جزیره‌ی سبز، برداشتی عرفانی را با خواننده‌اش در میان می‌گذارد، ولی غلامحسین ساعدی از داستان موسرخه دریافتی اجتماعی و امروزی را دنبال می‌کند. آن‌وقت مردمانی که خود از تأمین معاش وامانده بودند، موظف می‌شدند تا تأمین تغذیه‌ی موسرخه را بر خود واجب بشمارند.

یکی از مهارت‌های ساعدی در داستان‌نویسی خلق آفرینه‌هایی تک‌ساختی همانند موسرخه است. این آفرینه‌های تک‌ساختی به عنوان تمثیل‌هایی نو و جدید در داستان‌های ساعدی نشانه‌گذاری می‌گردند. چنان‌که موسرخه نیز نمونه‌هایی از این تمثیل‌گذاری را برای شناخت عملکرد ناصواب و نابه‌جای سرمایه‌داری جدید به پیش می‌برد. توضیح این‌که این نوع از سرمایه‌داری هرگز در تولید اجتماعی انسان‌ها نقشی به عهده نمی‌گیرد و فقط ار دسترنج این و آن به گذران خویش رونق می‌بخشد. سرمایه‌داری جدید هرچند از طرق گوناگون همه را سرکیسه می‌کند ولی به دلیل نگاه انگلی خود به جامعه، هیچ وقت سیرایی ندارد. چون سوداگری امروزی در جامعه‌ی بشری هرگز در جایی پایان نخواهد پذیرفت. آنان درد و رنج خود را در این راه برای دیگران بر جای خواهند گذاشت تا هم‌چنان فربه و فربه‌تر شوند.

در نگاه ساعدی هرگز استوره‌ها برای همیشه نمی‌میرند. بلکه جامعه‌ی نابرابر امروزی گونه‌هایی جدید از استوره‌های شر را پیش روی آدمی می‌گذارد. آن‌وقت مردم عادی از توانایی لازم جهت مقابله با این پدیده‌های شر بازمی‌مانند. در عین حال ساعدی به استوره‌های خیر چندان اعتنایی به عمل نمی‌آورد. او به خوبی دریافته بود که همراه با پیدایی سرمایه‌داری، دوران ظهور قهرمانان هزاره‌ای نیز به پایان رسیده است. گویا انتظار دارد تا اکنون چنین نقش‌مایه‌ای از تاریخ، به تشکل‌هایی از گروه‌های صنفی و سندیکایی سپرده شود. چیزی که هرگز در نوشت‌ههای ساعدی به چشم نمی‌آید. آخر او چه‌گونه می‌توانست از تشکل‌های مردمی سخن بگوید، در حالی که هرگز در دورهی حکومت پیشین جایگاهی برای آن در نظر نمی‌گرفتند؟ به همین دلیل هم در داستان‌ها یا نمایشنامه‌های ساعدی خواننده تنها با نمونه‌هایی نوظهور از قهرمانان شر سر و کار دارد که همواره کارکرد منفی خود را در جامعه به پیش می‌برند.

در عین حال، در هر دو داستان یاد شده، سویه‌هایی از باورهای آخرالزمانی نیز به نمایش درمی‌آیند. در داستان مولوی، جزیره‌ی سبز چنین نشانه‌ای را به پیش می‌برد. تنهایی گاو و دورافتادگی جزیره اشاراتی کافی به دست می‌دهند تا فضایی غیر متعارف و آخرالزمانی در ذهن خواننده پا بگیرد. در ماجرای موسرخه نیز سویه‌هایی از فضای آخرالزمانی به نمایش درمی‌آید. چون موسرخه هرگز از هنجار آفرینه‌های آخرالزمانی چیزی کم نمی‌آورد. نمونه‌ای از همین آفرینه‌ها را در نسخه‌های فراوانی از ادبیات آخرالزمانی یا هزاره‌ای می‌توان سراغ گرفت. مکاشفه‌ی یوحنا نیز هرگز از این دیدگاه عمومی بر کنار نمی‌ماند.

در فیلم‌ها و کارتون‌هایی که امروزه برای سرگرمی مردم تولید می‌شوند، گونه‌های پرشماری از استوره‌های جدید را در دیدرس مخاطب می‌گذارند. این استوره‌های جدید از توان لازم برای استفاده‌ی از تکنولوژی روز بهره می‌برند. قهرمانان این گروه از فیلم‌ها و کارتون‌ها به اتکای دانش روز قادر خواهند بود به هر نقطه‌ای از جهان یا کهکشان‌های دوردست پای بگذارند و هر آفرینه‌ی غریبی را نیز از پای در بیاورند. ولی عیب اصلی آفرینش‌هایی از این نوع به آن‌جا بازمی‌گردد که توهماتی از این دست هرگز به زندگی روزمره‌ی مردم عادی راه نمی‌برد. با همین فاصله‌گذاری‌ها است که مجموع آن‌ها هرگز به حریم آثار ارزشمند هنری راه نخواهند یافت. چون آفرینش‌های هنری همیشه در گستره‌ای از سازوکارهای جامعه‌ی انسانی جان می‌گیرند و حال آن‌که نمونه‌های گفته شده فقط به توهمات بیمارگونه‌ی آدم‌ها دامن می‌زنند. در ضمن بین این نوع از هنر متوهم امروزی با ادبیات هزاره‌ای و آخرالزمانی همیشه همبستگی‌هایی به چشم می‌آید. چون دست کم هر دوی آن‌ها بر پهنه‌ای از وهم و وهن انسان‌ها امکانی برای رشد و بازتولید می‌یابند.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد