logo





منظومۀ «ناقوس» نیما از نگاهی دیگر

(نقدی منتشرنشده به کوشش و ویرایش امید)

جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۹ - ۰۵ فوريه ۲۰۲۱

محمدتقی برومند

new/mohammad-taghi-broumand1.jpg
اشاره: پیروزی انقلابِ اکتبر [سال ۱۹۱۷ میلادی در روسیۀ تزاری] در میهنِ ما [نیز] انعکاسِ وسیعی یافت و شاعران و نویسندگان و مورّخین ایرانی با عقاید و سلیقه‌های گوناگون اجتماعی هریک به فراخور دریافتِ خود از این انقلابِ بزرگِ رهایی‌بخش، نکته‌ای و سروده‌ای به فرهنگ غنی ایرانی و جامعۀ تشنۀ استقلال و آزادی عرضه داشتند. از جملۀ این شاعران و هنرمندان می‌توان از ملک الشعرای بهار، استاد بهمن‌یار، سید اشرف‌الدین گیلانی [نسیمِ شمال]، وحید دستگردی، عارف قزوینی، ابوالقاسم لاهوتی، یزدان بخش قهرمان [و نیما یوشیج] یاد کرد. در این مقاله، منظومۀ دل انگیز «ناقوس» نیما یوشیج از زاویۀ دیگری مورد بررسی قرار گرفته و کوشش شده، نشان داده شود که نیما نیز در کنار دیگر شاعران و هنرمندان ایرانی، متاثر از انقلابِ اکتبر، با لحنی درخور یک اثرِ هنری و نیز سربسته، که بی شک زیر تاثیر اختناقِ سیاسی حاکم در آن دوران بوده، به توصیف این انقلاب پرداخته است. تاریخچۀ نگارش مقاله ای که در پیش رو دارید، خواندنی است. این نقد را محمدتقی برومند (ب.کیوان)، مترجم و نویسندۀ پیشکسوت چپ ایران درسال ۱۳۶۱ برای انتشار در دفتر [هفتم] فصلنامۀ "شورای نویسندگان و هنرمندان ایران" نگاشت. با یورش به حزب تودۀ ایران و هم زمان توقیف این فصل نامه و سپس مهاجرت اجباری نویسنده، اصل این مقاله همراه دیگر مطلب های این فصلنامه... از بین رفت. در سال‌های مهاجرت و زندگی در افغانستان، ایشان این مقاله را از نو نوشت و این بار این مطلب در مجلۀ دنیا -نشریۀ سیاسی و تئوریک حزب تودۀ ایران- در خارج از کشور انتشار یافت. در این‌جا ما این مقاله را با درنظرداشت برداشتِ نویی که از منظومۀ «ناقوسِ» نیما یوشیج ارائه داده، برای اطلاع خوانندگان منتشر می‌کنیم. بدیهی است که این مقاله را در چارچوبِ زمانِ خودش و با مُهر و نشان آن زمان باید دید. [برگرفته از سایت نگرش]

توضیح اینکه در حین بازنویسی متنِ حاضر از روی فایلِ پی دی اف برای انتشار در ماه‌نامۀ ارژنگ شمارۀ ۱۳ آذر ۱۳۹۹، به دلیل وجود برخی اشتباهاتِ تایپی و جاافتادگی در شعر نیما، ناچار به ویرایش کامل این نوشتار ارزشمند شده‌ایم.



منظومۀ "ناقوسِ" نیما
سمفونی انقلابِ کبیرِ سوسیالیستی اکتبر
محمدتقی برومند (ب.کیوان)

با پیروزی انقلابِ کبیرِ سوسیالیستی اکتبر عصرِ نوینی در تاریخ بشریّت آغاز شد. با طلوع این انقلاب، دوران طولانی هزاران سالۀ زندگی انسان در گندابِ نظام‌های استثماری به سر رسید و بشریت به جادۀ اختیارِ اجتماعی و پایان بخشیدن به حکومتِ جبر در عرصۀ اجتماع گام نهاد.

درخششِ اکتبرِ کبیر چنان پرتوی بر پنج قاره جهان افکند که ستم‌کشانِ جهان به هزیمتِ ناگزیرِ ظلمت و فلاکت، و دمیدن آزادی و سعادت در افقِ زندگی اجتماعی ستم‌کشانِ قرون و اعصار به باورِ بی بازگشت راه یافتند. این انقلاب که گهواره جهانِ خاکی ما را تکان داد، به عقل و هوش وجدان‌های مستعدِ بیداری و بر دیده‌های فکور، اثرِ جان‌بخشی گذاشت. ستایشِ آرزومندانۀ میلیون‌ها ستمدیده روی زمین در سروده‌ها و نوشته‌های اربابانِ سخن دهان گشود. دیری نپایید که یک فرهنگِ جهانی در ترسیم و توصیفِ نخستین انقلابِ پیروزمندِ کارگری پدید آمد.

پیروزی انقلابِ کبیرِ سوسیالیستی اکتبر در میهنِ ما که از موهبتِ هم‌جواری با سرزمینِ شوراها برخوردار بود و خود در لهیبِ خشن‌ترین نظامِ خودکامۀ سلطنتی می‌سوخت، انعکاسِ وسیعی یافت.

شاعران و نویسندگان و مورّخینِ ایرانی با عقاید و سلیقه‌های گوناگونِ اجتماعی هر یک به فراخورِ دریافتِ خود از این انقلابِ بزرگِ رهایی‌بخش، نکته‌ای و سروده‌ای به فرهنگ غنی ایرانی و جامعۀ تشنۀ استقلال و آزادی عرضه داشتند و پایان گرفتن عصرِ استبداد و رهاییِ سلاله انسان را از قیدِ بردگی و نامردمی طبقاتِ بهره‌کش، به مردمِ ستمدیدۀ ایران بشارت دادند.

ملک الشعرای بهار، شاعر و اندیشمند دموکرات ایران که مانند دیگر آزادی‌خواهان وطنِ ما در تبِ افسردگی روحی و رخوتِ سیاست‌گریزی می‌سوخت، خَلَجانِ درونی خود را از این انقلابِ پیروزمند چنین توصیف می‌کند: "انقلاب ۱۹۱۷ روسیه روحِ افسردهِ آزادی‌خواهانِ ایران را جوان و زنده نمود و من در نتیجه انقلابِ مزبور خود را برای دخول در جامعه نگارندگی حاضر ساخته و تشکیلاتِ سیاسیه دموکرات‌ها نیز بیشتر این اقدام را تسریع نمود." (۱)

در آن زمان، رستاخیزِ نوبرانۀ انقلابِ کبیرِ سوسیالیستی اکتبر در اشعار استاد بهار، سخن‌سالارِ زبانِ شیرینِ فارسی با چنین صلابتی در بیان آمده است:

اندر آن مملکت از دربه‌دری نیست نشان
اندر آن ناحیت از گرسنگی نیست اثر
مزد بخشند به میزانِ توانایی و زور
وآن‌که بیمار و ضعیف است، پزشکش یاور...
برتر از مزد در این مُلک مکان یابد وُ جاه
هر هنرپیشه وُ هر عالم وُ هر دانشور
اندر آن مُلک بُوَد ارزشِ هر چیز پدید
ارزشِ کار فزون ارزشِ فکر افزون‌تر
من برآنم که ز همسایگی روسِ بزرگ
بَرَد این مُلک در آینده خطوطِ وافر

استاد بهمن‌یار، فروپاشی تخت و بختِ تزاری و واژگونی بورژوازی سلطه‌گر روسیه را از اریکۀ قدرت چنین توصیف می‌کند:

تیغِ عدالت نخست به روس شد مرگ‌بار
به خاک وُ خون در تپد افسر وُ تختِ تزار
کشور آزاد شد ز بندِ سرمایه‌دار
ز بورژوازی کشید دستِ طبیعت دمار
گلوی دزدان فشرد به پنجۀ آهنین

همین اندیشۀ روشن بینانه در سرودۀ سید اشرف‌الدین گیلانی، شاعرِ آزاده و دموکراتِ میهنِ ما چنین بازتاب یافته است:

آتش اندر جان به بخت اوفتاد
پادشاهِ روس از تخت اوفتاد
از هجومِ بلشویکِ دادخواه
نیکلای روسیه شد بی کلاه

دیگر شاعران میهن‌دوست و استبدادستیزِ وطن ما در دور و نزدیکِ تاریخ چون وحید دستگردی، عارف قزوینی، ابوالقاسم لاهوتی و یزدان‌بخش قهرمان، هر یک به نوعی احساساتِ شورانگیز خود را درباره انقلابِ کبیرِ سوسیالیستی اکتبر و پیشوای بزرگ آن لنین ابراز داشته‌اند، اما این سروده‌ها با همۀ رسایی و بلاغتِ بیان در بازنمایی بی‌پیرایۀ واقعیت اکتبر، نهایتاً بازتابی مستقیم و فارغ از طیف‌اند و سلسله حوادثِ به هم تافتۀ جهان‌شمول را در منشورِ ابیاتِ خود به نمایش نمی‌گذارند.

در این میان، منظومۀ دل‌انگیزِ "ناقوس" [سرودۀ نیما یوشیج] با همه خود ویژگی‌های فلسفی- حماسی‌اش در وصفِ انقلابِ اکتبر تا این زمان ناشناخته مانده و برای شیفتگان هنرِ انقلابی ناگشوده است و این، از جمله بیدادی است که ناخودآگاه بر یکی از گزینه‌ترین آفرینش‌های هنری دورانِ معاصر روا شده است.

مظومه "ناقوسِ" نیما از حیث ترکیبِ صحنه‌ها و درآمیزی فراز و فرودهای پرتموّجِ زندگی در سفرِ رنج‌بارِ انسان در پویه تاریخ و بازنمایی هنرمندانه جوشش‌های طبیعت و اجتماع در بلورِ احساساتِ آدمی، سمفونی پنجم بتهوون را در ذهن تداعی می‌کند.

به نظر می‌رسد که نیما با عنایت به ضربه‌های مکرر "سرنوشت" در درازنای سمفونی پنجم بتهوون، ضربه‌های بیدارباشِ دینگ دانگ ناقوسِ اکتبر را در مطلع صحنه‌های متنوّع منظومه نشان داده است؛ با این تفاوت که "سرنوشت" در سمفونی بتهوون بنا به جُستارهای نافرجامِ فلسفی آن روزگار، رُخ‌دادی بی‌مفرّ و محتوم است، اما در منظومۀ نیما راه بر غلبه انسان بر جبرِ اجتماعی دارد.

نشانه "ناقوس" در منظومۀ بلند نیما آمیزه‌ای از دو نمادِ مانوس و سمبلیک است. یکی آن‌که در کلیساها با آن آشناییم که در سوگواری‌ها، جشن‌ها و حوادثِ نامنتظره به صدا در می‌آید، و دیگری سمبل قرار گرفتن آن در ترسیمِ طوفانِ جهان‌شمول انقلابِ اکتبر با شلیکِ توپ‌های کشتی آورورا (۲) در سپیده‌دمان ۲۵ اکتبر ۱۹۱۷ به کاخ زمستانی تزار است که آغاز عصرِ جدید و برآمدن تمدنِ واقعی را به دودۀ انسان در بسیطِ زمین مژده می‌دهد.

غرشِ سحرگاهان توپ‌های آورورا به سوی کاخ زمستانی تزارِ روس و نیز چگونگی طنینِ آن در فضای خامُش و اَنبَستِ مردابِ سرمایه‌داری و ولوله‌ای که با نکته‌ها و پیام‌هایش در میان ستم‌دیدگانِ جهان می‌افکند، در مقدمۀ این منظومۀ شورانگیز با چنین ظرافتی صحنه‌آرایی می‌شود:

بانگِ بلندِ دلکشِ ناقوس
در خلوتِ سحر،
بشکافته است خرمنِ خاکسترِ هوا
وز راه هر شکافته با زخمه‌های خود
دیوارهای سردِ سحر را
هر لحظه می دَرَد.
مانند مرغِ ابر
کاندر فضای خامُشِ مرداب‌های دور
آزاد می پَرَد؛
او می پَرَد به هر دَم با نکته‌ای که در
طنینِ او به‌جاست
پیچیده در طنین‌اش در نکتۀ دگر
کز آن طنین به‌پاست.

نیما خوانندۀ جستجوگر منظومه را به انتظار نمی‌گذارد که در باز شناختن صدای ناقوس سردرگم بماند. او با چند پرسش، رخنه در گشودن معما می‌کند:

دبنگ دانگ... چه صداست
ناقوس!
کی مُرده کی به‌جاست؟

این تلنگر بر اندیشه، ذهنِ آدمی را به مسیرِ دیگری می‌اندازد که بر این نکته درنگ کنیم که ناقوس در این منظومه همان نیست که می‌شناسیم، چنان‌که "خفتگان" نیز از سرشتی دیگرند. و بر این قیاس است که رازِ بیداری "همه خفتگان" به پرسش گذاشته می‌شود:

پس وقت شد که چو سایه که بر آب
وز او هزار حادثه بگسست
وین خفته بر نکرد سر از خواب
لیکن کنون بگو که چه افتاد
کز خفتگان یکی نه به خواب است؟

در این‌جا نیما به مقایسۀ صریح‌تر ناقوسِ کلیسا و ناقوسِ سمبلیکِ اکتبر می‌نشیند تا ذهن خواننده برای گذار به صحنه‌های بعدی منظومه آماده گردد. برای این مقایسه نشانه‌های آشنای گوناگونی به کار گرفته می‌شود. این نشانه‌ها هر یک نمایش‌گر حادثه‌ای دردناک و مصیبت‌آفرین برای خیلِ تیره‌بختانِ روزگارانِ گذشته و یا بیان‌گر وقایعی بوده‌اند که هیچ ثمری برای خلایقِ تلاش‌گر نداشتند و تنها تکرارِ کسل‌کننده‌ای از زنجیرۀ حوادثی بودند که تسمۀ رقیت و درماندگی انسان‌ها را فشرده‌تر و محکم‌تر می‌کردند.

هجومِ سرکردگان و امیران طاغی، لشکرکشی‌های خونین مغولان و تاتاران در بلادِ مسلمانان، از تخت فروافتادن این یا آن جهان‌خواره و بر نشستن دیگر خون‌خواره‌ای بر سریرِ شقاوت، و سرازیر شدن سپاهیانِ جرّارِ تاج‌دارانِ کشورگشا به دیار اقوام و ملت‌ها از جمله حوادثی بودند که زنگ‌های کلیساها را مکرّر به صدا در می‌آوردند و امّا هیچ بشارتی برای افواجِ به بندکشیده انسانی نداشتند. این قیاس را از زبان نیما بشنویم:

بازارهای گرم مسلمان
آیا شده‌ست سرد؟
یا کومۀ محقّرِ دهقان
گشته‌ست پُر ز درد؟
یا از فرازِ قصرش با خونِ ما عجین
فربه تنی فتاده جهان‌خواره بر زمین؟
با او سرای گرجی آیا
شد طعمۀ زبانۀ آتش؟
یا سوی شهرِ ما
دارد گذار دشمنِ [سرکش]؟

نه، گفتگو از هیچ‌یک از چنین رویدادهای سبک‌پایۀ هزار بار تکرار شده نیست، خبر از هیچ سوگ و عروسی هم در کار نیست که جماعتِ اندک شماری را مایوس یا شادمان کند. نبرد بین "شبِ مُحیلِ" استبداد و "صبحِ" ستم‌دیدگان است. امّا نیما به اقتضای منطقِ هنر مستقیماً وارد صحنه نمی‌شود. او به شیوه جستجوگرانه عمل می‌کند تا غبارِ ابهام را از رُخ‌سار رویدادِ نوپدید از افقِ ذهنِ ما بشوید:

آیا در این شبِ مُحیل (۳)
(کز اوست هول
گریان به راه رفته شتابان)
صبحی ست خنده بسته به لب؟ - یا شبی کاوست
رو در گریز از درِ صبحی
در راهِ این دراز بیابان؟

راه‌جویی با انبوهه پرسش‌ها به پایان می‌رسد و منظومه در فضای تازه قدم می‌گذارد. انگار هم‌چون سیلی خروشان که از دامنۀ کوه‌ها به‌راه می‌افتد و سپس در دشتِ باز جای‌گیر می‌شود، گسترۀ توان‌بخشِ خود را به نمایش می‌گذارد.

در این‌جا نه طنینِ آهنگینِ ناقوس، بل‌که پیامِ اوست که عطرِ باروری نیرومند در فضا می‌پراکند و مژدگانی قطراتِ هستی نوبرانه‌اش را در کامِ بشریتِ ناکام می‌چکاند.

آوای دل‌نوازِ ناقوسِ اکتبر با چنین رسالتی از زادگاهش پر می‌کشد، "در تار و پودِ بافته خلق می‌دود" و زنگارِ دیرینه سالِ فلسفی را از رُخ‌سارۀ وجدان‌های فروخفته در تاریک‌خانۀ اعصار می‌شوید و آیندۀ خرم و بی‌بازگشتِ بشریت را تعبیر و تفسیر می‌کند. نیما در پویه‌های تصویرهای به‌هم تافتۀ هنرِ شعری، این‌گونه به پیشواز آفرینندگی اکتبر می‌رود:

او روز و روزگارِ بهی را
(گم‌گشته در سرشتِ شبی سرد)
تفسیر می کند.
وز هر رگش ز هوش برفته
هر نغمه کان به‌در آید
با لذت از زمانی شادی‌پرورد
آن نغمه می‌سراید.
او با نوای گرمش دارد
حرفی که می‌دهد همه را با همه نشان.
تا با هم آورد
دل‌های خسته را ،
دل بُرده است از همه مردم کشان کشان
او در نهادِ آنان
جان می‌دهد به قوُتِ جان نوای خود
تا بی‌خبر ننمایند،
بر یاسِ بی‌ثمر نفزایند،
در تار و پودِ بافته خلق می‌دود.
با هر نوای نغزش رازی نهفته را
تعبیر می کند.

جوهرِ منظومه نیما را حرکتِ دیالکتیکی تشکیل می‌دهد. همه مفاهیم و مقولات بر شالوده این حرکت شکل می‌گیرد. نیما به تغییرِ ناگزیر مجموعۀ جهان می‌اندیشد، نه بدان‌گونه که پیشینیانِ ما در شعرِ فارسی تعبیر می‌کردند. از دیدگاهِ او این تغییر درونی و بنیادی است، تکاملی است، نه پس‌رونده، از این رو از "مطلعِ وجود" تا "مطرحِ عدم" که کیفیتِ کهنه جایش را به کیفیتِ نو می‌سپارد، "دم‌به‌دم راه به زندگی" است. ناقوسِ اکتبر ظفرمندی این قانونِ جهان‌شمول را به محرومانِ جهان بشارت می‌دهد:

از هر نواش
این نکته گشته فاش
کاین کهنه دستگاه
تغییر می‌کند.
دینگ دانگ... دَم‌به‌دَم
راهی به زندگی است
از مطلعِ وجود
تا مطرحِ عدم.

نیما سپس روی "نطفه به‌پا شده"ای که محصولِ کشاکشِ تضادّ‌ِ درونی است، درنگ می‌کند، و از آن نتیجه می‌گیرد که همه چیز بر نُکِ چنین تضادّی در گردش است. او برای تبیینِ ضرورتِ انقلابِ سوسیالیستی اکتبر از منطقِ دیالکتیکِ عامّ سود می‌جوید تا اهمیتِ تغییرِ بنیادی در تاریخِ بشریت را با وقوع این انقلاب به روشنی ترسیم نماید:

از نطفۀ به‌پا شده ره باز می‌شود
از او حکایتِ دگر آغاز می‌شود
از او به لغزش است جدارِ سبک‌نهاد
از او به گردش است همه چیز.

طبیعی [است] که جملۀ آدمیان، هم‌زمان به درکِ این تغییراتِ قانون‌مند راه نمی‌یابند. اگر جز این بود، مشکلی در عرصه اجتماعی برای بشریت در کار نبود. وقوف به قوانینِ تحولّاتِ اجتماعی نیاز به تجربه در طولِ زمان دارد. این از زمره سرنوشتِ دردناکِ بشریت است که معصومانه از چیزی که متعلق به او و جزءِ باورِ یا لایزالِ اوست، تا دوره‌هایی بیگانه باشد. نیما اینان را کسانی می‌داند که به اختیار، تن به ناباوری حقایقِ مسلّمِ زندگی نسپرده‌اند. این از ندانستنِ آن‌هاست. نیما بر این مردمان هم‌دردی دارد و می‌داند که عاقبت حجابِ نادانی دریده می‌شود و توده رنج و زحمت جایگاهش را در تحوّلِ تاریخ باز می‌یابد.

برای نیما این درد جان‌شکن است که کسانی مصلحت‌جویانه خود را در صفوفِ مردم جا می‌زنند و به فرصت‌طلبی وقت می‌گذرانند و باد به غبغب می‌اندازند، شلتاق می‌کنند و بی‌آن‌که ایمانی در کارشان باشد، از بازارِ گرمِ جوششِ مردم نمدی برای کلاهِ خود دست و پا می‌کنند. اشاره نیما به روشن‌فکرانِ نیمه راه است که از جمله در تاریخِ پُر کش و قوسِ وطن ما، به‌ویژه از انقلابِ مشروطیت تا دورانِ معاصر، یک چند پا در رکابِ مردم داشته‌اند؛ سپس به سودای جاه‌طلبی‌ها جا در میانِ خصم یافته‌اند و یا در مُلکِ دوست در کارِ خلق اخلال می‌کنند:

نادان به دل کسی
کاین نکته از ندانی او نیست باورش.
دینگ دانگ... بی‌گمان
نادان‌تر آن کسان
کافسونِ‌شان نهاده به هم‌پای کاروان!
از بیم، تیغِ دشمن را تیز می‌کنند،
وین‌گونه زان پلیدان پرهیز می‌کنند.
. . . . .
آنان زجا که باد درآید
هم‌پای گاه و گاه، نه هم‌پا،
فکرِ خودند آنان
تا کام‌شان ز کار برآید.
آنان به روی دوست نموده،
یار موافق‌اند و به تحقیق:
خصمِ منافقی که در این راه
زحمت به زحمتی بفزوده.

اگر در دنیای سراسر ستم سرمایه‌داری زخمِ بزرگی از درد و رنج و نداری و اسارتِ جان و تن به روی انسان‌ها دهان گشوده، و همه از خرد و کلان به اندوهِ معیشتِ خویش مشغول‌اند و کارها در گرهِ ثروت‌اندوزی صاحبانِ سیم و زر پیچ و تاب می‌خورد، در دنیای نوخواسته سوسیالیسم هر روز خبر از طرحی نو و دستاوردی تازه است؛ و هر روز که می گذرد، با استحکامِ پی‌ بنای سوسیالیسم از تردیدِ وسواسان کم می‌کند و بر اُمیدِ محرومان می‌افزاید:

در عالمِ به‌پا شدۀ زندگان ولیک
باشد خبرِ دگر،
از هر خبر که آید، زاید دگر خبر.
. . . . .
طرح افکنیده است
رقصِ نوای او
از روز کان نمی‌آید،
وز روز کان می‌آید
تردید می کند کم
اُمیدِ می افزاید.

انقلابِ کبیرِ سوسیالیستی اکتبر بسترِ تمدّنِ بی‌بدیلِ بشریت است، آغاز عصرِ جدید است، انقلابی ماندگار است که رو به سوی آینده‌ای نورانی و تابناک دارد، رهایی با او یگانه و اسارت با او بیگانه است. هم‌نفس با قانونِ لایزالِ بشریت است، با بند بندِ قوانینِ نانوشته طبیعت و جامعه پیوند دارد.

در نوای دل‌انگیزِ اکتبر رازهای نهفته و ناگفته فراوانی موج می‌زند که به کوششِ تودۀ رنجبر یکی‌یکی گشوده می‌شود. این از تفاوت‌های آشکار انقلابِ اکتبر با انقلاب‌های گذشته است که خزاینِ رازهایش در خدمت طبقاتِ زحمتکش قرار داد:

او با سریرِ خاک
پیوند بسته است
او با مفاصلِ خاکِ فریب‌ناک.
او با نوای خود
بسیارها نهفته به بر دارد
در هر نهفته‌اش
بسیارها نگفته، به جان باش
جویای آن نهضت که گشته است.

در تاریخ رستاخیزِ خلق‌ها و ملت‌ها آیین‌های زیادی بوده‌اند که هر یک با کلامی هوش‌رُبا از "خیر و سلامتِ" مردم سخن گفته‌اند ولی نازایی‌شان را در عمل نشان داده‌اند و صحنه دیگری پرداخته‌اند. این آیین‌ها که ریشه در ژرفای زندگی نداشته‌اند، محکوم به نیستی بوده‌اند و باز می‌بینیم که در به همان پاشنه چرخیده که بود و هم‌چنان "کارگاهِ گناهان" در کار است و تار و پودِ نسلِ تلاش و زحمت در حبس‌گاهِ آن از هم گسسته می‌شود:

در عالم به‌پا شدگان باش:
بسیارها نموده هر آیین
با خلق ره به خیر وُ سلامت
بسیارها گشوده سخن‌ها
مانند سحرِ هوش‌رُبایی
تا پرده برکشد ز معمّا
در هیچ آفریده در این ره
در نا گرفته حرفی امّا
و کارگاهِ گناهان
باز است هم‌چنان.

نیما عَلَم‌دارانِ این آیین‌ها را افشا می‌کند که مردمانی دورویه‌اند: رویه‌ای نهان‌کار و رویه‌ای نماکار؛ و در پیشاروی مردم حرف‌شان هیچ کاستی ندارد، ولی دست و بازوی ایشان نه در کارِ خلق، بل‌که در کارِ گناه است. و بدین‌سان بر گناهانی که بود مزید می‌کنند و بر رنجِ مردم می‌افزایند:

و هرکسی به پرده که دیگر
دیگرتر است از پسِ پرده
وز حرف‌ها نه کاستی‌آور
در کارِ این گناه، نه در خلق
کاین‌گونه بس گناه بیاورده.

اما اکنون راهِ بیداری به روی توده مردم مسدود نیست. تا مرزِ دانایی دَمی باقی است، لیکن باید "زنگِ خیالِ پوچ" که یادگارِ اصلِ جهالت است، از ذهن‌ها سِتُرده گردد:

و ینک گشوده است معمّا
با چشم‌ها
با هوش‌های سرکش، امّا
تا آدمی ز دل نزداید
زنگِ خیالِ پوچ؛
شایسته نیاز نگردد.

برای راه جستن به دماوندِ بیداری، رنج لازم است. بی‌کوششِ چاره‌گرانۀ رهایی ممکن نیست، چرا که بدجوی فریب‌کار هیچ‌گاه داوطلبانه دست از بدی و به بند کشیدنِ جسم و جانِ رنج‌دیدگان بر نمی‌دارد و تا آن‌جا که توان دارد، عقلِ آدمی را به افسونِ خود جادو می کند تا از جستجوی راه‌جویانه باز ایستد:

هیهات! هیچ در به رُخِ ما
بی‌هوده باز نگردد.
بی کوششی که شاید و چاره‌گری که هست
مرغِ اسیر نرهد از بند.
بدجوی را که کار فریب است
دست از بدی ندارد و از پند.

اکتبرِ کبیر برای تابانیدن فروغِ رستاخیزش از این سو به آن سو پر می‌کشد. در هر کجا که ستمدیده‌ای به خاک افتاده و انسانی زیر تازیانه جبّاران زجر می‌کشد، در آن‌جا که مبارزۀ طبقاتی و یا به تعبیر نیما "معرکۀ عاجز و قوی" وجود دارد، در گورِ چشمانِ فروماندگان که نگاه‌های مُرده بر آن نقش بسته، در زاغه‌ها و بیغوله‌های به‌خواب‌رفته تهی‌دستان که فقر، آیینِ دست‌بُرد به آنان می‌آموزد:

او (آن نوای مژده‌رسان) جای می برد،
او چاره می‌فروشد
شور از برای رَستنِ مخلوق می‌خرد.
وز بانگِ دم‌به‌دمِ او
هشیار می‌شوند،
بیدار می‌شوند،
با خواب‌رفتگان.
از جای می‌جهند،
آن مُردگانِ مرگ.

با دمیدن انقلابِ اکتبر، حصارِ سنگین فرمانروایی استثمارگران فرو ریخت، مللِ اسیرِ مستعمرات، سُستی زنجیرهای استعمار بر دست و پایشان احساس کردند. سلطۀ بلامنازعِ امپریالیسم بر جهان در هم شکست، و طبقه کارگرِ جهانی پیروزی ابدی زحمتکشان را بر استثمارگران به جهانیان مژده داد. بشریت پس از یک گذارِ طولانیِ گریزناپذیر از دالان‌های مخوفِ نظام‌های اسارت و بهره‌کشی، برای نخستین بار زمامِ سرنوشت‌اش را در یک ششمِ کره ارض در سرزمین شوراها به دست گرفت و جهانِ فرتوتِ سرمایه‌داری را به هزینت واداشت. معیارهای نوینی برای سنجشِ ارزش‌ها آفریده شد. سیستمِ منحوسِ بهره‌کشی که قرن‌ها هنرِ "افتخار"آفرینِ برده‌داران، اشرافیتِ فئودالی و صاحبانِ سرمایه شناخته می‌شد؛ معیوب و مذموم اعلام گردید. نیروی‌کار ارزشِ انسانی‌اش را بازیافته و بر اورنگِ هدایتِ خلّاقِ زندگی نشست:

دینگ دانگ!... یک‌سره
از میمنه،
تا میسره،
آن بافته گسیخت.
و اهریمنِ پلید
افسون بر آب ریخت.
هر صورت‌اش نگارین
با باد شد،
با خاک شد عجین.
برچیده گشت ،
آمد نگون،
وز هم گسست،
شالودۀ فسانۀ دیرین
الفاظِ ناموافق،
معنیّ‌ نامساعد آیین،
عیبی (که بودشان در چشم‌ها هنر)،
سودی (که کردشان هم‌خانه ضرر)،
منسوخ شد
منکوب ماند
مردود رفت
بادی، که بود از آن
مُرده چراغِ خلق؛
راهی، کز آن برفت
غارت به باغِ خلق.

نیما جهان‌بینی انقلابِ اکتبر را چنان‌که از سرشتِ اوست، دست‌مایه‌ای برای دگرگونی‌های جهان توصیف می‌کند. "چابُک‌نگاه" صفتی است که نیما برای مارکسیسم - لنینیسم قائل است که در ذاتِ هستی راه می‌جوید و "هم‌سفر" با جنبش و حرکت است. این جهان‌بینی در پویاترین نقاطِ حرکتِ این جهان درنگ می‌کند و قوانینِ آن‌را مکشوف می‌سازد‌. دشمنِ پس‌گرایی، ایستایی و هر "درنگِ تنبلی‌آموز" است. بر آن می‌تازد تا از بدی بگریزد و با نیکی بسازد. این جهان‌بینی در هر جا و مکان تصویرِ روشنی از واقعیت به دست می‌دهد تا برای غلبه بر نابکاران و شیاطینِ غارتگر، سِلاحِ مطمئن در اختیار پویندگانِ زندگی قرار دهد. جهان‌بینیِ کارگری عیارِ زیستن شایسته انسان را به زحمت‌کشان ارائه می‌دهد و اندیشه ساختمانِ کمونیسم را که هنوز "بر جای نیست" طراحی می‌کند:

چابُک‌نگاهِ او
با گشت هم‌سفر
در نقطه‌های هر حرکت می‌دهد درنگ،
در هر درنگِ تنبلی‌آموز
می آورد
سودای تاختن،
از بد گریختن ،
با خوب ساختن.
او در فریب‌خانه که ما راست،
تصویرها گشاد خواهد؛
آن‌گاه برابرِ شیطان
زنجیرها نهاد خواهد؛
میزان برای زیستن (آن‌گونه کان سزد)
خواهد به دست کرد.
پوشیده هر نوایش گوید، - "باید
فکری برای آن‌چه نه بر جای هست کرد."

منظومه به پایانِ خود نزدیک می‌شود‌ فاصله ضرباتِ ناقوس کوتاه‌تر می‌گردد. پیام‌ها با این زنهار باش در گوش می‌دود: حاشا که اکتبر، کلیدِ رستگاری و راه به رهایی است. با اوست که شبِ یلدای فروماندگی انسان پایان می‌گیرد:

دینگ دانگ! در مراقبۀ زندگی که هست
این است ره به روزِ رهایی
با او کلیدِ صبح نمایان،
از او شبِ سیاه به پایان.

و در واپسین ترنّم، باز غرّشِ توپ آورورا را در خلوتِ سحر می‌شنویم که صبحِ تازه و ساختمانِ دنیای نوینی را مژده می‌دهد. او در بانگِ دل‌نوازِ خود این رازِ نهفته را در پیش‌گاه جهانیان فاش می سازد.
"آن نگار" که همانا طبقۀ کارگرِ پیروزمند در سرزمینِ شوراهاست، با شکُفتگی هوش‌رُبای جامعۀ نوین، زنجیرِ محکمی از پولادِ دستاوردهای مادی و علمی و فرهنگی و اخلاقی خود برای مهار کردن و نابودی امپریالیسم که مظهرِ جهل و جنایت است، می بافد و آن‌را به بشریتِ تشنۀ صلح، سوسیالیسم و دموکراسی تقدیم می‌دارد:

دینگ دانگ..... این چنین
ناقوس با نواش در انداخته طنین.
از گوشه‌های جیبِ سحر، صبحِ تازه را
می آورد خبر .
و او مژده جهانِ دگر را
تصویر می‌کند.
با هر نوای خود
جوید به ره (چو جوید با تو)
وین نکته نهفته گوید با تو :
-"در کارگاهِ خود به سرِ شوق آن نگار
زنجیرهای بافته ز آهن
تعمیر می‌کند!" .

پانوشت‌ها:

۱- دیباچۀ نوبهار، سال ۱۲، دوره ۴ و نیز تاریخ جراید و مجلات ایران، جلد ۴، صفحه ۳۱۴ .
۲- آورورا = واژۀ روسی ABPOPA (معادل آن در زبان فرانسه AURORE ) در زبان روسی سَحَر معنی می‌دهد.
۳- اصل مصرع "باز این شبِ مُحیل" است که بنا به ضرورتِ بیانِ جداگانه مطلب بدین صورت آورده شده است.


انتشار این نقد در ماه‍نامۀ ارژنگ شمارۀ 13 آذر 1399
https://www.mahnameh-arzhang.com/arzhang13/index.html
دانلود فایل منظومه "ناقوس" نیما یوشیج


«ناقوس» سومین مجموعه از سروده‌های نیما یوشیج، در فاصله سالهای 1324 تا 1329 در قالب شعر نو نیمایی است که با وزن آزاد سروده شده اند. عناوین سروده‌های این کتاب: نا‌قوس/ ناروایی به راه/ بخوان ای همسفر با من/ که می‌خندد؟ که گریان است؟/ او را صدا بزن/ روی جدارهای شکسته/ سوی شهرِ خاموش/ از این راهِ دور.

انتشارات مروارید/ 89 صفحه/ چاپ اوّل/ سال 1346
http://dlketab.ir/wp-content/uploads/2020/01/naqos-youshij-dlketab.ir_.pdf


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد