logo





کابوس

يکشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۹ - ۲۴ ژانويه ۲۰۲۱

شهریار حاتمی

new/shahryar-hatami1.jpg
بوی عطری مرموز
می‌ برد مرا تا دورها
و من از دالان تاریکی می‌‌گذرم
که دیوار هایش
سخت مرا در آغوش خویش می‌‌فشرند

از پله ‌هایی‌ فرسوده به سختی بالا می‌‌روم
پلّه‌هایی فرسوده از عبور کسانی که
عطر مرموز
آن‌ها را به آن جا کشانده بود

بر پشتِ بامی بلند خود را می‌‌یابم
که در سویی
پاره خشتی بی‌ تاب در دستان خشم
و در سویی دیگر طشتی بی‌ آب
و باد
که مرا به جلو می راند

پارچه‌های سپیدی را با هیبتی‌ بلند
بر طناب بام می‌‌ بینم
که چون پرچم ‌های افتخار در اهتزاز اند
و تیغ آفتاب که از آن ها
سایه ‌هایی‌ لرزان و وهم آلود ساخته است

باد هم چنان مرا به جلو می راند
چند قدم آن طرف تر
سقوطی ‌ناگزیر در انتظار است
سقوطی در کوچه ی پر ازدحام وحشت

پاشنه بر لب بام
می‌‌لغزم
و چنگ می‌‌اندازم
تا پارچه ای را که در اهتزاز است
بگیرم
سقوط، ناگزیر است

انبوهی از سر‌ها را
که به روی من خم شده اند می‌‌بینم
و همهمه ای را که می‌‌گوید
راحت اش کنید
گوشه ای از پارچه ی سپید را می‌‌بینم
که هم چنان بر بالای بام در اهتزاز ‌ست
مشام ام پر می‌‌شود از بوی عطری مرموز
که می ‌‌برد مرا تا آن دور ها

استکهلم
۵ بهمن ۱۳۹۹
شهریار حاتمی

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد