
حالا
سال هاست
که دیدارهایمان را
در گورستان ها برگزار می کنیم
چند شاخه گل سرخ
چند شاخه گل سفید
از گل فروشی سر راه می خریم
و راهی گورستان هایی می شویم
باسنگ گورهایی شکسته
گورهایی خاکی و بی نام.
پای هر گور می ایستیم
گاهی هم خسته می نشینیم
وخیره می شویم به خاک
انگار صدایی می شنویم
شاید صدای تپیدن قلب جوان اش باشد
بهم نگاه می کنیم
و از هم نمی پرسیم
نام اش و نشان اش را.
می دانیم باید آشنا باشد
یکی از ما حتماً او را دیده است
وقتی در پشت میله های زندان بود
یا وقتی نیمه ی صورت اش را
با دستمالی پوشانده بود
و با دوانگشت دست، نشان پیروزی می داد.
مثل آن دو انگشت بیرون مانده از خاک .
گل ها را می بوئیم
انگار، که تن آنها را
وشاخه شاخه بر گورها می گذاریم .
در برگشت
چه چشم نواز و تماشایی است
گلستانی که از خاک روئیده است.
شهریور ماه ۱۳۹۹