حتی اگر این جنبش به جائی نرسد و در آخر بتوانند خاموشش کنند، هم یاد و خاطرۀ این دوره از ابتدای زمان تبلیغات تا اعتراض ها و خونریزی ها، مثل یک سنفونی خوشنوا و گوش و دلنواز و یا چون یک تابلوی نقاشی زیبا، تا ابد در یاد و ذهن مردم خواهد ماند. پدرها برای فرزندانشان و پدربزرگها برای نوه هایشان تعریف می کنند از زمانی که ایران همۀ مردم جهان را برای خود یکپارچه کرد، از زمانی که همه مردم جهان با احترام به ایرانیان نگاه می کردند و در مقابل رفتار دلیرانه شان همگی سر تعظیم فرود می آوردند، که این دیگر یک افسانه از پهلوانان اسطوره ائی نبود بلکه تماماً واقعی بود و انجام گرفته بوسیله مردم دلیر ایران. | |
آقایان برای انتخابات آمدند. ابتدا سه نفر را معرفی کردند که یکی فقط زور داشت، دیگری فقط پولدار بود و سومی، هم زور داشت و هم پول و هم سوار کار. قصد هم همین بود که در مقایسه با دوتای دیگر حتما سومی برنده است. آنگاه فکری کردند و برای نمودار شدن بیشتر سومی در مقایسه، چهارمی ای را به میدان راه دادند که نه پولی داشت و نه زوری، گوشه نشینی که در این بیست سال فقط سرش را در پناه گرفته بود و شاید خود هم ابتدا چشم امیدی به برندگی نداشت. لیکن این وسط باز هم مردم ما با ذات شوخ طبعشان و اینکه اصولاً با لجبازی حال میکنند، همه را کنار زده، درست یقۀ او را گرفتند و چنان بالا بردندش که دیگر نتواند پایین بیاید و مجبور شود مردم را دنبال کند. چرا که در اصل و در ابتدا، در واقع شاید خود این شخص چهارم برای مردم خیلی مهم نبود، که اگر بجای موسوی در ابتدا خاتمی یا یکی مشابه کاندید شده بود هم، باز همین بساط بود. مردم، از این دولت فعلی خسته شده بودند و آن را نمی خواستند. قصد تغییر بود و ترکیدن یک آماس چرکی کهنه، حال با هر کس و هر نام. این وسط موسوی بیچاره به دام مردم افتاد و الحق هم تا حالا خوب توانسته از پسش براید و بدنبال مردم بدود. شاید در قبل از انتخابات و در تبلیغات انتخاباتی، خودش تصمیم گیرنده بود و آن هم نه در همه موارد. خیلی ها جلوجلو برایش فیلم تبلیغاتی می ساختند، رنگ تبلیغاتی ابداع میکردند و حتی از جیب خود برایش طرح و پوستر تبلیغاتی چاپ می کردند که خیلی از این شیوه ها، شاید در ابتدا اصلاً از فکرش هم نمی گذشت. اما بعد از انتخابات و در اعتراضات بعدی، دیگر کلاً شد دنباله رو مردم. رهبری که مردم به زور دستش را برای مبارزه بالا بردند. همیشه رسم این بوده که رهبر مسیر را انتخاب کرده و مریدان به دنبال حرکت می کنند. اما در این جریانات همیشه این مردم بودند که به مسیری رفته اند یا اعلام کرده اند که فلان کار را می خواهیم انجام دهیم، آنگاه موسوی و بدنبال او کروبی دوان دوان اعلام کرده اند که ما هم هستیم. مردم اعلام میکنند که به نمازجمعه می روند، موسوی و به دنبال آن کروبی هم آنگاه به نماز جمعه میروند. مردم چهلم شهدا میگیرند و یا به بهانه هفتم تیر به خیابان می آیند و در همه این موارد او نیز همان می کند. خلاصه این اعتراضات فراگیر و گسترده که در تمام دنیا مردم را با هم یک کلام کرده و دنیا را مبهوت که می گویند "بابا شما دیگه کی هستین و تا حالا کجا بودین!!؟"، رئیس جمهور منتخبشون رو هم به ناچار پیرو نموده چرا که بلاخره کاسه کوزه به نام وی شکسته شده و اسم شلوغی ها اعتراض به تقلبی است که در انتخابات صورت گرفته. دیگه برایش راه پس کشیدن باقی نگذاشته اند، اینگونه که در این موج سبز همۀ دنیا یک غده و عقدۀ سی ساله را درمان می کنند. فرنگی ها با دیدن این یکپارچگی به وجد آمده، یکی برایش گیتار میزند یکی شعر میگوید دیگری سخنرانی، یک کشور تمام اداراتش را پرچم سبز میزند یک کشور بیانیه می دهد و دیگری شهر را سبز افشان می کند. ایرانی ها هم، همچنین آنها که خارج از مرز ها مستقر شده اند، با جرئت و شدت بیشتر سبز فریاد می زنند و داخل مرزی ها هم هر یک به میزان جرئت و صلاح دیدشان. بعضی با یکی به نعل زدن و یکی به میخ کوبیدن میخواهند بگویند "بابابخدا ما از اوناش نیستیم" و بعضی دیگر ملاحظه را کنار گذاشته و راست و حسینی می گویند "ای والله". و همۀ این جریانات یعنی به اسم قبول نکردن ریاست جمهوری موسوی و اعتراض اوست. فکر می کنم اگر این منتخب هم همین الان پا پس بکشد باز هم در روند اعتراض مردم تغییری صورت نگیرد، همانطور که با دستگیری و محاکمۀ یک سری از گردن کلفتها نیز اتفاقی نیافتاد. و این جاست که من وقتی فکر می کنم دلم برای موسوی می سوزد که رهبری شده دوان به دنبال پیروان ولی دوست داشتنی از طرف مردم و قابل احترام. وقتی در جمعی حاضر می شود همه انگار که یک دوست و برادر بزرگشان را می بینند با هم فریاد می زنند "ای وَل ایول موسوی رو ایول" و این اصلا محترمانه چون یک رهبر نیست بلکه بیشتر دوستانه، برادرانه ولی از جان و دل است. اینگونه که انگار او نه یک پدر و بزرگتر است که نشود جلویش سیگار کشید و یا پایت را دراز کنی، بلکه دوست و یا برادر بزرگتری است که خود برای نزدیکی با کوچکترها، کوتاه آمده و نمی خواهد او را "خان داداش" بدانند بلکه از سَر تواضع خود را هم قد و اندازۀ کوچکترها کرده که این عمل بزرگترها، همیشه برای کوچکترها زیبا و ارزشمند بوده.
و در آخر فکر میکنم خود موسوی هم بیشتر دوست دارد یک برادر دوست داشتنی باشد تا یک رهبر بزرگ و محترم.
و باز باید گفت که حتی اگر این جنبش به جائی نرسد و در آخر بتوانند خاموشش کنند، هم یاد و خاطرۀ این دوره از ابتدای زمان تبلیغات تا اعتراض ها و خونریزی ها، مثل یک سنفونی خوشنوا و گوش و دلنواز و یا چون یک تابلوی نقاشی زیبا، تا ابد در یاد و ذهن مردم خواهد ماند. پدرها برای فرزندانشان و پدربزرگها برای نوه هایشان تعریف می کنند از زمانی که ایران همۀ مردم جهان را برای خود یکپارچه کرد، از زمانی که همه مردم جهان با احترام به ایرانیان نگاه می کردند و در مقابل رفتار دلیرانه شان همگی سر تعظیم فرود می آوردند، که این دیگر یک افسانه از پهلوانان اسطوره ائی نبود بلکه تماماً واقعی بود و انجام گرفته بوسیله مردم دلیر ایران.
امضاء: یک دهم
زیبائی درون که از زشتی بیرون شکوفه می زند
امروز صبح در بزرگراه با تاکسی بطرف محل کار خود می رفتم که در اثر یک تکان شدید تاکسی, من که در چرت بودم از جا پریدم. قبل از یک تقاطع به ناگهان پرایدی که در جلوی ما در حرکت بود, در اثر ترمز ناگهانی پژوی جلوی خود, به شدت به عقب پژو برخورد کرده و ایستاده بود و همین امر باعث ترمز شدید تاکسی شده بود. راننده تاکسی با دلخوری گفت: اه بخشکی شانس جلومون بسته شد خدا کنه راننده پراید رضایت بده که مقصره زودتر قالش کنده بشه... که دیدم راننده جلوئی که پراید به اش زده بود از ماشین پیاده شد و بعد از او هم راننده پراید از ماشین خود بیرون آمد. راننده تاکسی با دلخوری ترمز دستی را کشید و درحالی که در ماشین را باز می کرد گفت: "نه مثل اینکه شر شروع شد برم تا قبل از اینکه همدیگر را بزنند از هم جداشون کنم..." و از اتومبیل خارج شد. من که در داخل نظاره گر بودم دیدم راننده اتومبیل پژوی صدمه دیده برعکس توقع که می بایست چهره ای دلخور و عبوس داشته باشد با لبخند بسوی راننده پراید آمد و گفت: "داداش خودت که چیزیت نشده؟ ماشین فدای سرت". این برخورد, راننده پراید رو از حالت تدافعی که گرفته بود در آورد و او را نیز بشاش کرد و گفت: "نه الحمدالله چیزی نشد, ببخشید ترو خدا باید زود تر وامیستادم". کم کم مردم هم که احتمالأ برای جلوگیری از خشونت آمده بودند به دور آنها جمع شدند. راننده پراید نگاهی به عقب ماشین پژو کرد و گفت: "آقا چکار کنم چقدر خسارت بدم؟". راننده پژو مجدد گفت: "آقا گفتم فدای سرت این روزها ما مردم که دیگه نباید از خودمون تاوان بگیریم همین که خودت چیزیت نشده خداروشکر". راننده پراید خنده ای کرد و گفت: "داداش خیلی آقائی حد اقل تلفن من رو داشته باش شاید جای دیگه بتونم جبران کنم کاری داشتی یه زنگ بزنی, بدون که یه داداش کوچکی داری که برات به سر می دوه". کاغذی از توی ماشین آورد اسم و تلفن خود را نوشت و به راننده پژو داد. راننده پژو آن را گرفت با هم دست دادند و خواستند بروند که صدای تشویق و ای ولله گفتن مردم بلند شد و یک مرد مسن از میون جمع دست هر دو رو گرفت و گفت روی هم رو ببوسین که دو جوون راننده همدیگر رو بغل کردند و بوسیدند و بعد سوار ماشین شدن. راننده تاکسی که مردی نسبتأ مسن بود درحالی که تحت تأثیر قرار گرفته بود، در عین خوشحالی بغض کرده سوار ماشین شد و گفت: "ای ولله. بخدا که ایولله داره این جوونا. این مردم رو هیچ کجا ی دنیا نمیتونی پیدا کنی که وقتی مشکلی دارن و از جائی دیگه دارن می کو بنشون این جور پشت همن". کل این جریان شاید پنج دقیقه هم طول نکشید ولی دنیائی حرف پشت آن بود. چطور شده؟ چه اتفاقی برای این جوونا افتاده؟ تا دو هفته پیش اگر همچین اتفاقی می افتاد هیچ کدوم از این دو جوون حاضر نمی شد خودش رو مقصر بدونه اگر دست به یقه نمی شدن اقلأ می گفتن صبر میکنیم افسر بیاد! یعنی چی؟ این دو که حتی همدیگر رو هم نمی شناختن و از مرام و مسلک هم خبر نداشتن این جور که معلوم بود حتی همدیگر رو قبلش هم ندیده بودن؟! تنها دلیلی که میشد آورد شاید درون حرف راننده پژو نهفته بود که گفت: "ما مردم که دیگه نباید از خودمون تاوان بیگیریم!!". یعنی هر دو همدیگه رو ورای هر مرام و مسلکی، مردم عادی و معمولی این مملکت می دونستن. مردمی که زشتی ها و اعمال خشونت آمیز این چند روزه آنها رو بهم نزدیکتر کرده بود. اتفاقات ناگواری که همیشه هر وقت به سر مردم بی دفاع این مملکت وارد شده اقلأ باعث شده این مردم به هم نزدیکتر بشوند و در خانه هایشان را بروی هم بگشایند تا شاید بتوانند مرهمی برای هم باشند و ظلم رو بهتر تحمل کرده دفع کنند، فارق از هر جناح و مرام و مسلکی که باشند، به هم پشت گرمی بدهند و زخم هم رو التیام بخشند و مهم هم همین است که عموم مردم، همه را چون خود می بیند. راننده پژو ابتدأ نگاه نمی کند که طرف مقابلش این طرفی است یا آن طرفی، سبز ست یا سیاه، له است یا علیه، پولدار است یا فقیر، همین که او را مثل خود بدون چماق و دشنه و... میبیند به او لفظ مردم داده و درآغوشش میکشد. که این گواهی است از زیبائی درون این ملت. هرچند اگر بروز این زیبائی در اثر حرکات و زشتی ها و ستم های چند روزه بیرون باشد. چه خوب بود اگر همه این ارزش را می دیدند و به آن بها میدادند و از اَن مثبت استفاده میکردنند، آنهم در زمان صلح و نه تنها در زمان آشوب و ستم.
امضاء : 1/0 (یک دهم!!)
نظرات خوانندگان:
|
مرسی مطالبتون عالی بود...حقایقی از وضع کنونی ایران!امیدوارم این هم دلی مردم رو به یاس و نا امیدی تبدیل نکنن! |
مطالب جالب شادی 2009-08-07 17:22:44
|
سلام مطالبی که نوشنه بودید خیلی تاثیرگذار بود و من مطلب دومی را که می خواندم گریه کردم چون خیلی وقت بود آرزو داشتم این رفتارها را از مردم ببینم.خیلی لذت بردم که مردم باز هم به هم لطف می کنند و با ادب و مهربانی با هم حرف می زنند خدا را شکر |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد