![]() |
|
قصه ی دراز شب
نیمی ش خنده بود نیمی اشک نیمی روشنایِ عشق نیمی ش زخمی از هزاره ها شبِ آسمانش پُر بود با چشمکِ ستاره ها و پلکی که گاه می خوابید بر اندوه وُ دردِ من، در آستانه ی پنجره نشستم به دیدنش با آه وُ دودِ سیگارم و با پیکی که ترس و لرزم را پنهان میکرد از گریستن، غروبِ سردم را آفتابی گرم منتظر نبود و ماهِ دل خسته در نگاهش ندایی از فریادِ من نداشت شب با من قصه ای دراز داشت و صبح قرارِ آمدنش نبود تنها بر گونه هایم روانی ی شبنم بود که می لغزید آرام آرام بر لبهایِ تشنه ام، قطره قطره نوشیدم هر چه شبنم بود و شدم گُلِ نسرینی که نوید داد همه امیدها را 21/09/2020 رسول کمال ****** تکاملِ بی پایان آزادی گذشته ی استمراری ست و من همچنان در همان حال برایش می گریم. 22/09/2020 رسول کمال نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|