logo





سیامک ظریف‌کار

ویروسِ اختلال یا اختلالِ ویروسی، موتانتهای امر واقع

ضرورت هر چه بیش‌ترِ یک روان‌شناسیِ اجتماعیِ سیاسی برای جهان پساکرونایی

چهار شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹ - ۰۵ اوت ۲۰۲۰

مقاله زیر از فصلنامه سیاوشان شماره هشت انتخاب شده که با مولفه هائی ازهنر و روانکاوی سوژه امروزین کرونا را کاویده است. ط ب

ویروسِ اختلال یا اختلالِ ویروسی، موتانت[1]های امر واقع[2]
ضرورت هر چه بیش‌ترِ یک روان‌شناسیِ اجتماعیِ سیاسی برای جهان پساکرونایی
سیامک ظریف‌کار[3]

اولین اصل فیزیک کوانتوم[4] به ما می‌آموزد که در جهان فیزیک آماری، یک پرسش مشخص می‌تواند بیش از یک پاسخ درست داشته باشد.
در مدت کوتاهی که ویروس کرونا[5] در اواخر سال ۲۰۱۹ در شهرووهان[6]،استان هوبئی[7] ، چین به شکل جدیدی پدیدار شد، در حال حاضر باعث شیوع یک بیماری تنفسی در سراسر جهان است، آن هم با عواقب جدی سلامتی و اقتصادی و نیز افزایش شمار مبتلایان و تلفات. تقریباً همهٔ فرهنگ‌ها با یک وضعیت هراس‌ناکی در ابعادمختلف سلامتی و اقتصادی رو به رو شده‌اند. کرونا کوید 19[8] از قرار معلوم به سان شیطانکی مرموز می‌ماند که نمی‌گذارد به دام افتد و دانش و تجربهٔ بشری هنوز موفق به مهار آن نشده است. بازتاب این رخ‌داد در رسانه و شبکه‌های مجازی نهتنها فرم اغراق شده‌ای به خود گرفته است، بلکه وحشت افزوده‌ای را حول این پدیده شکل داده است.
پرسش در مورد ماهیت ویروس کرونا کوید ۱۹ و حواشی آن نیز از اصل نامبردهٔ کوانتومی مستثنی نیست. دانشمندان و نظریه‌پردازان مختلفی از حوزه‌های گوناگون چون علوم زیست شناسی (ویروس شناسی، میکروبیولوژی و غیره) اقتصاد، فلسفه، جامعه شناسی، علوم سیاسی و کلیهٔ گرایش‌های روان‌شناختی(روان‌پزشکی، روان‌شناسی، روان‌درمانی‌های مختلف و روان‌کاوی) ‌در این راستامقالات ارزنده‌ای را ارائه داده‌اند که بسیار قابل ستایش است. خوانش پیش‌رو‌ نیز تنها یک خوانش از خوانش‌های بسیار از این پدیده و رخ‌داد است و چه بسا در نوع خود کاستی‌های بسیاری داشته باشد. این نوشته نه در چهارچوب یک مقالهٔ علمی قرار می‌گیرد و نه در قالب جستار[9] ، شاید چیزی میان آن دو باشد و یا هر نام دیگری که مایل هستید بر آن بگذارید. ترجیح می‌دهم آن را به سان دالان و هزارتویی در صحنهٔ روان‌کاوی، با مشعلی در دست و جسارت عبور از آن، در نظر بگیرید. به عنوان افکار و احساسات روان‌کاوی که در خلالخلوت‌های میان جلسات حضوری و غیر‌حضوری، گاه بلند در فضای اتاق روان‌کاوی و بر دیوان شوریدگان و گاه آهسته چون خِش خِشی بر کاغذ، زمزمه می‌شوند.
حداقل در این صد سال اخیر، هیچ پدیده‌ای بشر را تا به حال این گونه رادیکال[10] منزوی نکرده و به چالش نکشیده است و در عین حال این چنین به خود فرا‌نخوانده است. وحشت‌ناک‌ترین جنگ‌ها هم نتوانسته‌اند ارتباطات انسانی را در فضاهای اجتماعیِ قابللمس یا فیزیکی (در تقابل با فضاهای اجتماعی مجازی) تا این حد به حداقل برسانند؛ حتی در زمان بمباران‌ها. البته بد فهمیده نشود، هیچ امری مخوف‌تر از جنگ و از بین رفتن کلیهٔ زیرساخت‌های بنیادین یک فرهنگ و تمدن نیست. قصد ما هم این جا بیش از حد تراژدی جلوه دادن وضعیت کرونایی نیست، زیرا به خوبی می‌دانیم که این امر دو سویه است و هر دو ماهیت خیرِ بالقوه و شرّبالفعل را در بر دارد و چه جالب که به گونه‌ای با ماهیت دوگانهٔ متضادِ آمبی‌والنسی[11] ساختار روان آدمی هم سو است. تا ببینیم این رخ‌دادِ ترومایی[12] برای انسان پسا‌قرنطینه‌ای-کرونایی چه درسی خواهد داشت و تأثیرات دوران حضور ویران‌گرش، بعدها چه‌گونه خود را نشان خواهند داد.
اگر بخواهیم به ساده‌ترین شکل در بُعد نمادین فرمول‌بندی کنیم، آری کرونا ویروسی است با علائم بیماری و تأثیرات مشخص، بدین معنا که بخش کمی از مبتلایان را می‌کشد و مابقی را نمی‌کشد. آن رامی‌بایستی در چهارچوب علم پزشکی و نیز مدیریت حرفه‌ای نظام بهداشت و سلامت حاکم بر جامعه دید و راه‌های پیش‌گیری و برخورد با آن را چه در بُعد وسیع منطقه‌ای-جهانی و چه در بُعد فردی شناخت و به کار بست. در این راستا نیز بایستی از هر‌گونه استعاره‌سازیِ بیمارگونهٔ تبلیغاتی آن پرهیز کرد، چرا که ترس و اضطرابی که بایستی نیروهای حیاتیِ ما را برای بقای هر چه قوی‌تر و موفق‌تر بسیج کنند، از حد خود خارج شده و در اشکال مختلفی چون فوبیا[13]، وسواس[14]، هیستری[15]‌های ثانویه و یا تروما ظاهر خواهند شد - صرف نظر از فرم‌ها و پایه‌های اولیهٔ شکل‌گیری این روان‌نژندی‌ها(نِوروزها)[16] بنا به دلایل دیگر در دوران کودکی و آن هم در بستر اجتماعی-فرهنگی خاصی. زیرا نتیجهٔ حاصله چیزی جز مسدود شدن سیستم عقلانی، ادراکی، حرکتی، ارتباطی و از این رو درماندگی و فروپاشی نخواهد بود. به همین دلیل لازم است که کارکرد مخرب هر‌گونه حاشیه‌سازی زائد حولهر بیماریِ این چنینی را، به ویژه در بستر اجتماعی-فرهنگی بشناسیم. نحوهٔ برخورد ساختار قدرت حاکم و اجتماع موجود در هنگام ظهور چنین بیماری‌هایی، میزان کارآمدی و توانمندی‌های راستین و نه کذاییِ یک حکومت و فرهنگ وابسته به آن را نیز در ابعادی نشان می‌دهد.

امر بسیار مهمِ مربوط به هر بیماری، مواجهه با مرگ و هراس از آن است که بنیادی‌ترین اضطراب بشری را می‌سازد. به‌ قول حافظ: "مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ / کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی". پس جهت پیش‌گیری از تباهی دهر بایستی تدابیری اتخاذ کرد؛ نهتنها در بُعد فیزیولوژیکی بلکه در بُعد روانی نیز. از این رو مواجهه با مرگ در بُعد نمادین به مثابهٔ واقعیت اجتماعی و شناخت خردمندانهٔ کنار آمدن با آن مهم است. سطح مرگ-اندیشی یا مرگ-آگاهیِ یک جامعه و به نسبت آن زیست‌-اندیشی و زیست-آگاهی که اهمیت بسیاری برای حیات فردی-اجتماعی دارد، میزانی برای تشخیصِ شدت و ضعفسلامت روانی آن جامعه و فرهنگ نیز محسوب می‌شود.

این تنها انسان‌ها و جنگ‌هایشان نیستند که تاریخ را می‌سازند، بلکه بیماری‌ها نیز تاریخ‌ساز هستند. نگاهی به طاعون، حصبه، وبا، سل، سرطان، ایدز، آنفلوآنزا و اکنون کرونا به خوبی این واقعیت را نشان می‌دهد. سوزان سانتاگ[17]در اثرش "بیماری به مثابهٔ استعاره، ایدز و استعاره‌هایش" می‌گوید: "بیماری بخش شبانهٔ زندگی است و به سان یک شهروندِ نسبتاً مشکل‌ساز می‌ماند. هر نوزادی، دارای دو تابعیت است، یکی در قلمروسالم‌ها و یکی در قلمرو بیماران (1) سانتاگ اما کاری به بیماری فیزیولوژیکی ندارد، بلکه برایش کاربرد آن به مثابهٔ تصویر یا استعاره مهم است. از دید وی، بیماری استعاره نیست و بهترین و سالم‌ترین روش بیمار بودن، پرهیز کردنِ هر چه ممکن‌ از افکار استعاره‌ای در مورد بیماری است. البته از بُعدی دیگر، سانتاگ از این نکته غافل می‌شود که هر امر تهدید کنندهٔ مرموز که هستی ما را به شکل بغرنجی تهدید کند و نه چون تهدید مار و عقربی مشخص، بنا به پیچیدگیِ ساختاراش، ماهیتی استعاره‌گونه پیدا می‌کند. در واقع عدم شناخت مناسب از کارکرد و به‌کارگیری درستِ استعاره است که مشکل‌ساز است و خود اضطرابی مضاعف تولید می‌کند. جورج لیکاف[18]نیز با تکیه بر کارکرد ضمیر ناآگاه[19]و زبان‌شناسی شناختی در آثارش چون "آهسته بر کف پاها به سوی مغز - زبان سیاسی و قدرت پنهان‌اش" و "استعاره‌هایی که با آن‌ها زندگی می‌کنیم" نیز پرده از کارکرد قوی استعاره‌ها و به‌ویژه کاربرد شکل مخرب‌ آن‌ها در ذهن و احساس و رفتار انسان‌ها برمی‌دارد. از این‌رو در اثر اول تأکید می‌کند که بعد از واقعهٔ یازده سپتامبر بارها هشدار داده است که بایستی از تکرار واژه‌هایی چون تروریسم اسلامی در سطح وسیع رسانه و سخنرانی‌ها پرهیز کرد، زیرا که کارکردی استعاره‌ای پیدا کرده و منجر به بروز بحران‌های ریشه‌ای جدیدی می‌شوند. استعاره در راون‌کاوی معادل فشردگی و به تعبیر لاکان[20] همان‌گونه که تانوس لیپوواتز[21] هم بیان می‌کند، در برگیرندهٔ ساختار بنیادین سرکوب، سمپتوم[22]و هم‌ذات پنداری است (۲).از آن‌جا که در زمان‌های بروز بحران‌های حاد و غافل‌گیر کننده، چون بمباران در زمان جنگ و یا شیوع سریع بیماری‌های جدید و مرموز، انسان‌ها دچار وحشت، پانیک[23]و اضطراب مضاعف می‌شوند، سمپتوم‌ها فشرده‌تر و بنیادهای روانیِ سرکوب فعال‌تر می‌شوند. در این شرایط، میزان اعتماد اقشار مختلف به یک‌دیگر و به ویژه به زیرساخت‌های مدیریت بحران‌های گوناگون از سوی نظام حاکم و آموزش‌های لازم از پیش اتخاذ شده در سطوحمختلف اجتماعی، از امور بسیار مهمی هستند که در هر جامعه‌ای بایستی با جدیت تمام بدان پرداخته شود.

اگر بخواهیم از بُعد امر خیالی[24]به موضوع نگاه کنیم، فرضیه‌های متعددی چون هجومعلمی‌تخیلی موجودات فضایی، تئوری‌های توطئهٔ گوناگونِسودجویی کمپانی‌های مختلف از قبیل کارتل‌های داروسازی و تسلیحاتی بیولوژیکی، موتاسیون یا جهش در زیستِ ویروس‌ها،انتقال از طریق حیوانات به اشکال مختلف در لابراتوارهای آزمایشی و غیره در این شرایط شکل گرفته‌‌اند. تنها بایستی دید که صرف‌نظر از شهروندان عادی، مبلغین این فرضیه‌ها، چه اهداف و منافعی را دنبال می‌کنند. این را هم در نظر بگیریم که فرضیه‌ها به خودیِ خود مجاز هستند، چرا که اساساً بخشی از پیشرفت بشر از پی فانتزی‌ها[25]و حدس و گمان‌هایش شکل گرفته است. هر چند که در این جهان فرضیه‌هاو فانتزی‌ها، تا حدودی ابزارهایی برای تشخیص سره از ناسره وجود دارد. پرسش اما بر سر ورزیدگی و آموزش ذهن‌هااست که در دوران رشدِ روز‌افزون شبکه‌های اجتماعیِ اینترنتی و با توجه به حجم انبوهبمباران‌های اطلاعاتی، فرصت اندیشیدن و استفادهٔ صحیح‌تر از تکنولوژی را از اکثر انسان‌هاسلب کرده است. در این‌گونه موارد، اخبار و اطلاعات به طرز فاحشی در یک فضای هیستریک و پر اضطراب، بدون کنترل و نظارت، پخش و بازپخش می‌شوند.

از دیگر بخش‌های مهم در بروز بیماری‌های سختکنترل در همهٔ جوامع و به ویژه جوامعِ با مدیریت‌های ناکارآمد، مخدوش شدن هر چهبیش‌ترِ حافظهٔ ارتباطی به مثابهٔ پردازش‌های احساسی است .درجامعه‌ی غالباً بحران‌زده‌ی ایرانی به‌عنوان نمونه ما با نوعی علی‌السویگی، مرگ‌پرستی و سوگ‌واریِ مستمر و نادرستِ تبدیل شده به افسردگی و ضعف در مسئولیت‌‌ پذیری فردی،شهروندی و حکومتی رو به رو بود‌ه‌ایم، زیرا مُدام هم در عرصهٔ حیاتِ فیزیکی و هم درعرصهٔ روانی با خشونت‌های متعدد اقتصادی‌و‌فرهنگی مواجه شده‌ایم.انسان ایرانی بایستی آن را بیش‌تر جدی بگیرد و هر چه خردمندانه‌تر بدانبپردازد.

به ویژه در قرن بیست و یکم وبا رشدروزافزون تکنولوژی و در رأس آن هوش مصنوعی. چرا که اگر شکاف تحولات نوین تکنولوژی با جوامع پیش‌رفته‌تر بیش از اندازه شود که هم اکنون نیز شده است، جبران آسیب‌های وارده به سختی خواهد بود. امروزه در جهان سایبری-گلوبال[26]که ارتباطات انسان‌ها به خاطر تغییرات مناسبات تولیدی و بازار کار تغییر کرده است، بیش از هر زمان دیگری انسان‌ها و فرهنگ‌ها نیاز به هم‌یاری‌های پایدارتر و سالم‌تری دارند. امروزه بروز چنین بیماری‌های خطرناک در گوشه‌ای از جهان، دیگر مشکل منطقه‌ای و کشوری نیست، بلکه یک مشکل جهانی است. در این راستا نهادهایی چون سازمان ملل[27] و سازمان بهداشت جهانی[28] بایستی بدون وابستگی هر چه بیش‌تر به دولت‌‌های خاصی چون آمریکا و ترس از اعمال محدودیت‌هایی، با جدیت بیش‌تر در توازن قدرت در جهان وارد عمل شوند. بودجه‌های بیش‌تری نیز در این راستا بایستی در نظر گرفته شود.

در بُعد امر واقع موضوع اما به مراتب پیچیده‌تر می‌شود. به جرأت می‌توان گفت که سخن گفتن و یا نوشتن در مورد امر واقع یکی از چالش برانگیزترین امور است. امر واقع، چون مرگ تسخیرناپذیر و مخوفاست و به همان اندازه زیست‌مدار. همه جا وجود دارد. امری ازلی و ابدی به نظر می‌رسد، اورگاسم[29]‌وار به اوج می‌برد و بمب‌افکن‌گونه به قعر می‌‌کشاند و متلاشی می‌کند. در زنجیرهٔ دال‌ها نمی‌گنجد و حال آن که زنجیرهٔ دال‌ها بر آن بنا شده است. جالباستکه در جهان هنر و آثار بزرگانی چون شکسپیر[30]،گوته[31]،ریلکه[32] ،حافظ، در "مونالیزای"[33]لئوناردو داوینچی[34] ، یا "داوود با سر بریدهٔ گولیاتز" و "جودیت سر هولوفرنس را می‌برد‌"ِکاراواجو[35]، در بسیاری از کارهای اکسپرسیونیست‌[36] هایی چون فرانسیس بیکن[37]و یا پرتره‌های آدریان گنی[38]و بسیاری دیگر نیز به وضوح پیچیدگی جهان دست نیافتنی واقع را مشاهده می‌کنیم.


مونالیزا



فرانسیس بیکن



آدریان گنی

کاراواجو در دو تابلوی سرهای بریده، در واقع سر، مرگ و قربانی شدن خود را به نمایش گذاشته و از این رو سرها که شبیه خود کاراواجو هم هستند، در بُهتی به سر می‌برند، گو این‌که این مرگ ماست که با تعجب به زندهٔ ما در بیرون نگاه می‌کند. هنر همیشه به جدال با مرگ، این پدیدهٔ غیر قابل درک رفتهاست.




کاراواجو

هنر غالبِ زخم‌های عاجز از بیان و اسیر در امر واقع را نهتنها بیان بلکه در قالب اشکالی شگفت انگیز نامیرا می‌کند، آن هم به مسالمت‌آمیزترین شکل موجود، تا بلکه جهانی قابلتحمل‌تر و زیباتری بیافریند. در واقع هنر، در کنار روان‌کاوی یکی از قوی‌ترین شگردها (و به‌گونه‌ای ترفندها) است که بر امر واقع نامرئی حریری می‌اندازد تا حرکات‌اش را بهتر رصد کند. کرونا ما را با تجربهٔ جدیدی از فاصله گذاری، از تمنای بدن خود، بدون تمنای بدن دیگری و لمس شکاف مواجه می‌کند و باز این هنر است که به کمک ما می‌آید تا سخت‌ترین شرایط شکل گرفته را بتوانیم بهتر پشت سر بگذاریم. طبیعت همان‌گونه که می‌تواند گاه بزرگ‌ترین ویران‌گر باشد، عظیم‌ترین هنرمند هم هست که بسیار چیزها می‌توان از آن یاد گرفت.
به نظر می رسد که امر واقع در پهنهٔ حضورِ همیشگی و ناپیدای خود، هر بار با خروش و فورانی خاص، عرض اندام کرده و به زندگی اجتماعی ما بیش‌تر رخنه می‌کند و به طرز محسوس‌تری باعث ایجاد چالش و نگرانی در حضور فردی-اجتماعی‌مان در هستی می‌شود تا جایی که این چالش به گسترهٔ فرهنگ‌ها هم کشیده می‌شود. آن‌سوی دیگرِ سکهٔ امر واقع، پیام معکوسی نیز به هم‌راه دارد که بالقوه می‌تواند ما را نهتنها در پشت‌سر گذاشتن خطرات این چنینی آماده‌تر کند، بلکه با پرسش‌های بنیادینِ مهم‌تر و بعضاً به فراموشی سپرده شده، مواجه کند؛ مواجهه‌ای که نوع دیگری از زیست-اندیشی را در تمامی عرصه‌هایی که سوژه‌ها را درگیر می‌کنند، می‌طلبد: از شیوهٔ تولید گرفته تا مهار سرمایه‌داری افسارگسیخته و حقوق بشر و ساختار نظام‌های سیاسی.

همان‌گونه که پیش‌تر مطرح کردیم، دو پدیدهٔ اصلی و مهم حولهر بیماری این چنینی، اضطراب و مرگ است که هر دو با امر واقع ارتباطی تنگاتنگ دارند. تمنامندی و ژوئی‌سانس[39]سوژه سخت تحت تأثیر اضطراباست. ضرورت و فهم امر واقع این‌جا چه معنایی پیدا می‌کند؟ می‌دانیم که انسان موجود (و در واقع همهٔ موجودات) میرا، ناکامل و سخت وابسته به بسیار چیزهاست. حتی ابزارهای مورد استفادهٔ وی نیز محدود هستند. امر واقع مرز تجربهٔ درد و لذت است، مرز ناممکنِ بدن و روان، تسلسل چرخش در تکرار ناتوانی، همه‌چیز بودن و همه‌چیز داشتن و هیچ‌چیز نداشتن است. بدین‌گونه هیچ وحدت ایده‌آل، امر مطلق، کلیت ایده‌آل، و تمامیتی میان زن و مرد، انسان و طبیعت، فرد و جامعه، انسان و خدا وجود ندارد. امر واقع یکی از پیچیده‌ترین حلقه‌های سه گانهٔ گره برومه‌ای[40]است که به آموزه‌های لاکان متأخر مربوط می‌شود. لاکان بعدها سنتوم را به مثابهٔ یک حلقهٔ چهارم درونی و مرکزیِ نگه‌دارندهٔ سه حلقهٔ برومه‌ای در نظر گرفت. این حلقهٔ چهارم جای‌گاه ابژهٔ کوچک a یا ابژهٔ مولدتمنااست. لاکان، به قول لوک تِرسون[41] از زبان دیلان ایوانس[42]، تحت تأثیر متون جیمز جویس[43]که در آن‌ها زبان ماهیتی ویران‌گرانه دارد، دست به شیطنتی می‌زند تا ماهیت سنتوم را بهتر نشان دهد. آن جا که سنتوم (synthom) را در رابطه با جویس به دو شکل به کار می‌برد: یکی سنت-اوم (synth-homme)در معنای خود-آفرینیِ مصنوعی که نوعی هجوم ژوئیسانسِ خصوصیِ سوژه به نظم نمادین است، و دیگری سنت اوم (saint homme) انسان قدیسی که"هر راه حل خیالی را رد می‌کند و قادر است، از برای تولید کیف، به شکل تازه‌ای با زبان بازی کند. این ابژهٔ کوچک a نیز با امر واقع ارتباطی تنگاتنگ دارد. امر واقع، صرف نظر از پر راز و رمز بودن‌اش، نیز ماهیتی دوگانه دارد. یکی بُعد ویران‌گری آن است و دیگری بُعد هشدار دهندهٔ آن. بنا به ماهیت ذاتی‌اش، جهش‌های جدیدی خلق می‌کند که با آن‌ها حضور بشر را سخت به چالش می‌کشد. (3) از دید تانوس لیپوواتز، "امر واقع در قلب امر نمادین[44] زبان و امر خیال موجود است، مرزهای ذاتی آن‌هاست”(4) آن چه اهمیت دارد، این است که ذات امر واقع_ و البته امر خیال و نمادین نیز_ بر امر مادی و شی‌ئیت بنا شده است و نمودِ آن بخش از شی‌ئیتِ هستی و جهاناست که برای سوژه غیر قابل دسترس است. از این رو هر بیماری جدید با ماهیتی ناشناس و ویران‌گر، نمودی از امر واقعِ موجود در حیات است که از رگ گردن به ما نزدیک‌تر است و در عین حال دور و غیر قابل دسترس. از این منظر شاید بتوان به خوانش جدیدی از جملهٔ معروف فروید[45]مبنی بر این که "آناتومی سرنوشت است"، دست یافت. بدین معنا که شناخت هر چه بیش‌تر آناتومی که تنهاشامل بدن نمی‌شود، بلکه روان و ضمیر ناآگاه و زبان و کل ماهیت وجودی را نیز در بر می‌گیرد، علی‌رغم ناممکن بودنِ دسترسی به تمامی زوایای وجودی، ما را در سایهٔ پذیرش واقعیتِ ناکامل بودن و فقدان بنیادین، بالقوه در جهان پرهیاهو و پر‌خطر آماده‌تر و قوی‌تر می‌کند.

لاکان امر واقع را به مثابهٔ "چیزی که همیشه به همان مکان باز می‌گردد" تعریف می‌کند. همیشه در جای خودش حاضر است و چسبیده به پاشنه. برخلاف امر نمادین که حضور و غیاب ماهیت‌اش را تعیین می‌کند، برای امر واقع، غیاب معنایی ندارد. و از آن‌جایی که تصورش غیر‌ممکن است، می‌توان گفت که امر واقع، "امری ناممکن" است. پس ناممکنی و مقاومت، دو خصوصیت بارز امر واقع است. از این رو است که لاکان در سمینار ۱۶ مارس ۱۹۷۶، که به "شهودات" و "شب زنده‌داری فین‌گن‌ها"[46]ی جویس می‌پردازد، معتقد است که جویس با اختراع زبانی‌ِ هنری‌اش موفق می‌شود، فقدان کارکرد بنیادین نام پدر را جبران کند و خود را از روان‌پریشی نجات دهد. جویس با یک بازسازی ویران‌گرانه از زبان، آن گونه که دیلان ایونس نشان می‌دهد، رابطه‌ای خاص با زبان و ناخودآگاه خود برقرار می‌کند که لاکان آن را بدین‌گونه تعبییر می‌کند که گویی "امر واقع معنا را طرد می‌کند". در واقع معنایی برای طرد کردن وجود ندارد، چون دالی برای‌اش موجود نیست. به زبانی دیگر معنا در چهارچوب امر نمادین تلاش می‌کند، خود را به امر واقع تحمیل کند. در تجربهٔ روان‌کاوی، ما فقط بخش‌ها، رد پاها و فراگمنت‌[47]هایی از امر واقع را می‌یابیم. در بُعد کلان و قلمرو کنونی دهکدهٔ جهانی، تکنولوژی و سیاست، ما با امر واقع در مقیاس قابل توجهی از انبوه مردمی چون مهاجران کار و پناهندگان جنگ که از مرزهای خشکی و دریایی می‌گذرند، اقشار فرودست و جوکرها و پارازیت‌های فراموش شده و یا تغییرات جَوی ویرانگرِ مستمر و هم‌چنین شیوع ویروس‌های تابو شونده‌ای چون ویروس کرونا کوید ۱۹ رو به رو هستیم؛ همان‌گونه که زمانی آنفلوآنزای اسپانیایی، سرطان و‌ ایدز تابوی اعظم بودند. این‌ها همه بخشی از حالات متنوعی هستند که نشان دهندهٔ قدرت امر واقع است. در ضمن نبایستی فراموش کنیم که امر واقع ماهیتی تروما گونهیا روان‌ضربه‌ای دارد. این جاست که جهان روان‌شناختیو (روان‌شناسی اجتماعی) بیش از هر زمان دیگر بایستی حضور پر‌رنگ‌تری در جهان سیاست و آن‌هم در راستای توازن قدرت داشته باشد.

فروید تمام تلاش‌اش را کرد تا از دست‌آوردهای علوم طبیعی و آن هم با تکیه بر کارکردهای زبانی و غیر زبانی‌ِ هنر(هنرهای نوشتاری، نمایشی و تجسمی) و‌ اسطوره‌ها در شناخت هر چه بهتر روان استفاده کند تا به رموز نهفتهٔ آن‌ها پی‌ببرد و لاکان اریکهٔ زبانیِپهنهٔ روان را آشکارتر کرد. هر دو رانهٔ لیبیدو[48]و مرگ و حلقه‌های لاکانی از پی حواس پنج‌گانه در نظام دال‌هاست که معنا پیدا می‌کنند و از این روست که وجه پنهان و آمبی‌والنسی درد-لذت و هراسناکی‌ این دو رانهقابلتحمل‌تر می‌شود. از این رو شاید بهتر باشد، سخن‌وری را به عنوان حس ششم نام‌گذاری کنیم، هر چند که در فرهنگ‌عمومی، حس ششم، حسی شهودی محسوب می‌شود. گفتار نیز چون دیگر حواس، بنا به واقعیتِ امر واقع، قادر به پوشش همهٔ ابعاد زندگی نیست. خلائی همیشه وجود دارد، چون سیاه‌چاله‌های کهکشان‌ها. زبان در بُعد واقع به سان موجودی می‌ماند که در چهارچوب قابش محصور و تنها امکان ارتباط با خارج از قابش، تصویر خالی‌ِ آینه‌ایِ‌ِ بخار‌گرفته‌اش است.
امر واقع، همان گونه که لاکان در سمینار دومش بیان می‌کند، "ابژهٔ بی‌مانندِ اضطراب" می‌باشد و سوژه را توان هیچ‌گونه میانجی‌گری‌ای نیست. از دید دیلان ایوانس، همهٔ دال‌ها در رویارویی با آن باز می‌ایستند و‌ همهٔ مقولاتاخته می‌مانند. امر واقع هم به واقعیت ابژه‌ایِ بیرون مربوط می‌شود و هم به واقعیتِ توهمات و تروماهای درون و از این رو یک غرابت درونی دارد؛ غریب-آشنایی[49]است مرموز. این دست‌آورد لاکان، در شکلی نیز ریشه در فرمول‌بندیخود فروید دارد که از دو واژهٔ رئالیتِت (Realität) به مثابهٔ واقعیت روانیِتابع قوانین خودِ مجزا اما مرتبط با ویرکلیش‌کایت (Wirklichkeit) به مثابهٔ حقیقت مادی، استفاده می‌کرد. لازم به یادآوری است که بر اساس خوانش لاکانی از فروید و بسط نظریه‌اش، خودِ واقعیتِ مادی و بیرونی را اگر بخواهیم در سطح کلان و اجتماعی و بین‌المللی به امر سیاسی انتقال دهیم، متوجهمی‌شویم که واقعیت مادی بیرونی نیز از قانون امر واقع مستثنی نیست و همیشه بخشی از آن غیر قابل محاسبه می‌ماند. شاخص‌های نوسانی و غیر قابل پیش بینیِ محرزِ بازار بورس و مناسبات بین‌المللی اقتصادی و غیره نمونه‌هایی از خشونتِ حضور اجتناب ناپذیر امر واقع است. در بُعد جامعه‌شناختی نیز که با روند سینوسی و غیر خطیِ تحولات اجتماعی و به تبع آن تحولات فیگوراسیون‌ها[50](مجموعهٔ در هم تنیدهٔ انسان‌ها با عادات فردی و اجتماعی‌شان) سر و کار داریم، ما شاهد کارکرد انکار‌ناپذیر و مقتدر امر واقع هستیم. امر واقع صرف‌نظر از حکایت تلخ مواجهه با تروما، به نوعی آینه‌‌نمایِ حماقت بشر نیز است، زیرا که در بسیاری از روابط خُردِ بیناسوژگانی و کلانِ فرامرزی مشاهده می‌کنیم که تنها به خاطر در نظر گرفتن منافع اقتصادی و تصاحبِ هر چه بیش‌ترِ قدرت توسط افراد یا گروه‌هایی نارسیست[51] هیچ‌گونه خردورزی حاکم نیست. و این ناشی از در نظر نگرفتن و یا انکار واقعیتِ امر واقع، نپذیرفتن فقدان، آسیب‌پذیری و غیر قابل شکست بودن است که فجایع تروماتیک خود را به همراه می‌آورد. تروما حکایت از مواجههٔ ناکام سوژه با امر واقع می‌کند. اگر ناتوانی خود را بپذیریم و این که بخشی از واقعیت حضور ما در هربعد و جهان پیرامون ما، تن به نمادین شدن، نمی‌دهند، متوجه اهمیت کارکرد امر واقع در راستای نوعی خردورزی دیگرگونه در زیستِ سوژه با سوژه‌های دیگر می‌شویم. به همین دلیل لاکان از دید ایوانس، در خوانش کوژفی[52]‌اش ازهگل[53]به امر واقعی عقلانی و عقلانیتی واقعی می‌رسد و نتیجه می‌گیرد که واقعیت، شکلکی از امر واقع است. امر واقع به مانند تایک (Tyche) ، خدای سرنوشت و شانس است که آن‌سوی مرزهای نمادین می‌ماند و ما تنها شاهد پرتاب فریاد و دشنام و قلاب سنگ و تیر و خمپاره و راکتی از هر دو سو هستیم. آن چه که نمی‌تواند در نظم نمادین جای گیرد و حرکت کند، شبیه به آن چه نزد روان‌پریش یا شخصیت سایکوتیک رخ می‌دهد، در امر واقع به شکل توهم باز می‌گردد. این توهم تبدیل به واقعیت نمادین گونهٔ دروغینی می‌شود که اساس هستی روان‌پریش را می‌سازد، از این روست که زبانی گنگ با دال‌های مخدوش و ساختگی در سوژهٔ پریشان‌‌احوال‌ شکل می‌‌گیرد. و این روان‌پریشی خطری است که ما را در مواجهه با بیماری‌های جدی‌تر از کرونا کوید ۱۹ به گونه‌ای تهدید می‌کند.

این امر واقع بیش‌تر از آن که مربوط به طبیعت باشد مربوط به تروما است. به نظر می‌رسد، همان‌طور که با فوران کرونا ویروسِ همه‌گیرِ فعلی روبرو می‌شویم، ممکن است یک بار دیگر این اختلال بزرگ را در واقعیت زمان خود تجربه کنیم. این‌هاتنها بخشی از جهان امر واقع است.

در جهان پیشاکرونایی-قرنطینه‌ای، انسان معاصر علی‌رغم دست‌آوردهای قابل ستایش‌اش به ویژه در سیستم‌های رفاه اجتماعی با اختلاف طبقاتی کم، چنان غرق در فردگرایی مفرط و خودمحوری شده بود که توازن هویت من-مای‌اش از بُعد جامعه‌شناختی الیاسی[54]به نفعمن به هم ریخته بود. جهان می‌رفت تا به هزارهٔ نارسیستی تبدیل شود که البته با ضربه‌ای که شرایط کرونایی وارد کرده است، شکاف و تغییری انتظار می‌رود. اما این هم ضمانتی نیست که بشر درسی از آن گرفته باشد. انسانی که می‌رفت با سپر دانشی اغراق شده، غرور کاذبی برای خود در رسیدن به مدینه‌ای فاضله درست کند، متوجه می‌شود که دچار سرابی[55] بیش نبوده است. جهان، علی‌رغم مسخ شدگی‌اش در دهکدهٔ جهانی، به پیکری با اعضای از دست رفته و به گمان خودمختار تبدیل شده بود و غرق در منیتی افسارگسیخته. بنی آدم در ابعادی دیگر اعضای یک پیکر نبودند و درد عضوی، دیگر عضوها را به درد نمی‌آورد. اما هجوم کرونا، همهٔ اعضا را موقت هم که بوده باشد، به یک پیکر چسباند و سمفونیِ بابیلونیِ دردِ مشترک از درون بیمارستان‌ها و بالکن‌ها، بی هیچ ادعا و برتری‌ای نواخته و سروده شد. زمین و طبیعت آرامش بیش‌تری کسب کرد. اعضای خانواده‌ها و دوستانتوجه بیش‌تری به یک دیگر پیدا کردند و فرصتی پیش آمد تا دمی در همه چیز مروری داشته باشیم و این بخش خوشایند وضعیت موجود بوده و هنوز هم هست. هر چند که بسیار شغل‌های خود را از دست دادند. همهٔ ما در جستجوی آرزوها، رؤیاها و زمان‌های از دست رفته‌مان بودیم به ویژه ما مهاجرین بیش از هر قوم و ملیتی. در این گیر و دار اما همه تبدیل به مهاجرین و پناهندگانی شدند که مجبور به حبس در خصوصی‌ترین فضا یعنی خانه‌ و کاشانه‌های خود شده‌اند. همه، مهاجرینِ حریمِ خود شدیم. مهاجر و میزبان به‌گونه‌ای یکی شدند. ویروس‌ها مرتب به نفع خود جهش می‌کنند و انسان درمانده هنوز درنیافته‌است که نیازمندِ جهشی از نوع دیگر و در راستای حفظ هر چه سالم‌تر خود و دیگر انواع و کل این کره است. این جاست که ضرورت یک نظام آموزشی دیگرگونه به وضوح دیده می‌شود. حرکتی که فنلاند نزدیک به یک دهه شروع کرده است. به کودکان بایستی اجازهٔ رشد بیش‌تری در بسط فانتزی‌های‌شان داد. جهان فانتزی‌های آن‌هامنابع سرشاری از شگفتی‌های نوین است و هنوز آلودهٔ واقعیت‌های خشن جهان و مناسبات بزرگ‌سالان نشده است. آن‌ها را برای ساختن جهانی بهتر تربیت کنیم و نه آماده برای ورود به جهانی از پیش تعیین شده و صرفاً مکانیکی. در این جا نقش حفاظت از محیط زیست و طبیعت وحش و آشنایی زود‌هنگام و پیوستهٔ کودکان با و در آن بسیار تعیین کننده است. نحوهٔ برخورد با پدیدهٔ دانش و دانستن و آموختن در رابطه با خود و جهان پیرامون در مدارس و حتی زمان‌بندی آموزش و بسیار چیزهای دیگر، نیازمند تغییرات بسیار جدی‌ هستند. تجربیات روان‌شناختی و عصب-زیست‌شناختی به وضوح نشان داده است که ارتباط زودهنگام کودکان با گیاهان و جانوران نهتنها تأثیر مفیدی در حفظ رشد روانی آن‌ها دارد، بلکه در حوزهٔ درمانی با کودکان آسیب دیده، از تأثیر بالایی برخوردار است. بشر به راستی بایستی نگاه خود را به ویژه به دیگر جانداران تغییر دهد و حق حیات آن‌ها را بیش‌تر به رسمیت بشناسد. به قول فردوسی بزرگ که تنهاحماسه‌سرای شاهان و جنگ‌ها و پهلوانی‌ها نبوده، بلکه در نوع و زمانهٔ خودش به گونه‌ای از پیش‌روان احترام به محیط زیست بوده است:

سیاه اندرون باشد و سنگدل
که خواهد که موری شود تنگدل

و یا در ابتدای تراژدی رستم و اسفندیار، با چه هنرمندی منحصر به فردی، فردوسی از ناراحتی بلبل و پژمرده شدن گل نرگس در جدالغم‌انگیز این دو پهلوان می‌گوید. فردوسی از این هم فراتر رفته و عناصر چهارگانه و مقدس آب، آتش، باد و خاک را وارد کرده و از تغییر در حال‌شان سخن می‌گوید:

کنون خورد باید می خوشگوار
که می‌بوی مشک آید از جویبار
هوا پر خروش و زمین پر ز جوش
خنک آنک دل شاد دارد به نوش
درم دارد و نقل و جام نبید
سر گوسفندی تواند برید
مرا نیست فرخ مر آن را که هست
ببخشای بر مردم تنگدست
همه بوستان زیر برگ گلست
همه کوه پرلاله و سنبلست
به پالیز بلبلبنالد همی
گل از نالهٔ او ببالد همی
چو از ابر بینم همی باد و نم
ندانم که نرگس چرا شد دژم
شب تیره بلبل نخسپد همی
گل از باد و باران بجنبد همی
بخندد همی بلبل از هر دوان
چو بر گل نشیند گشاید زبان
ندانم که عاشق گل آمد گر ابر
چو از ابر بینم خروش هژبر
بدرد همی باد پیراهنش
درفشان شود آتش اندر تنش
به عشقهوا بر زمین شد گوا
به نزدیک خورشید فرمانروا
که داند که بلبل چه گوید همی
به زیر گل اندر چه موید همی
نگه کن سحرگاه تا بشنوی
ز بلبل سخن گفتنی پهلوی
همی نالد از مرگ اسفندیار
ندارد به جزناله زو یادگار
چو آواز رستم شب تیره ابر
بدرد دل و گوش غران هژبر

البته در این حماسه، امکان بریدن سر گوسفند، بیش‌تر همان مکانیسم توتم و تابویی حماسه و تراژدی در جلوگیری از یک فاجعهٔ بزرگ است که با توجه به زمانهٔ فردوسی قابل چشم پوشی است.

در تاریخ، مواجهه با شرایط نسبتاً مشابه با شرایط کنونی در اشکال مختلف وجود داشته است. درد انسان، دردی است دیرین و تنها به بخش خاصی محدود نمی‌شود. حکایت جالبی از عیسای نجار پسر مریم مقدس در آخرین دقایق زندگی‌اش شنیده‌ایم که بی ارتباط با موضوع ما نیست. اگر چه به دروغ، اما زیباست و حقیقتی در خود نهفته دارد، آن‌گاه که عیسی در آن واپسین لحظات، رو به آسمان و خدا، آخرین کلام تراژیک را در اوج ناباوری و استیصال، با پیکر و جان زخم خورد‌ه‌اش که بار گناهان بشریت را بر دوش می‌کشید، بر زبان جاری می‌کند: "پدر، چرا مرا ترک کرده‌ای!" آیا "مرگ خدای" نیچه[56] تعبیر دیگری از این آخرین کلام عیسی نیست که می‌خواهد بگوید، دیگر پناه و تکیه‌گاهی آسمانی وجود ندارد و بایستی به خرد خود متکی شد و از این رو هر کس بایستی بار سنگین مسئولیت‌ را خود به تنهایی حمل کند: آسمان بار امانت نتوانست کشید/قرعهٔ کار به نام من دیوانه زدند (معکوس). آری این خرد مهرورزِ متکثرِ جمعی است که زمین را برای انسان و دیگر اعضا و اجزای‌اش قابل سکونت می‌کند، از جمادات گرفته تا نباتات و جانوران و خودش. این پرسش‌گری مدام از حضور و نحوهٔ حضور و چرائی‌اش است که نبایستی لحظه‌ای از آن غافل ماند. و چه زیبا و ساده بیان می‌کند سهراب سپهری که "روی قانون چمن پا نگذاریم!" قانونی که همان قانون طبیعت و کهکشان‌هاست. در این دوران بایستی بیش از هر زمان دیگر شاهد تناسخ خود باشیم؛ تناسخ جهانی در گذر از چرخه‌های تکرارِ حماقت‌ها و سمپتوم‌ها در اشکال گوناگون. بایستی سوار بر ماشین زمان شویم و در تاریخ فرهنگ خود و جهان سیر کنیم، همان‌گونه که بر دیوانِ روان‌کاوی و با کمک روان‌کاو این سفر را به اعماق خود پیش می‌بریم تا سمپتوم‌ها را دیگرگونه بشنویم و پیکرهای زخم خورده‌شان را بهتر درک کنیم و مرهمی باشیم و رخت تمناهای دیگریِ تحمیل‌گر را نه پاره کنیم که بشوئیم و در گنجه‌ای بگذاریم، چون بخشی از ماهیت و تاریخ، دروغ‌هایاعقاب ماست، و تمناهای نوینی بیافرینیم و با آن‌ها به کشف هر چه بیش‌تر کهکشان وجودی خود و همسایگان و کائنات بپردازیم. همان‌گونه که هنرمند دائم در خلق‌های نوین‌اش انجام می‌دهد؛ سفر از پی سفر، سوختن و از نو زاده شدنی ققنوس وار، ویران کردن و بازبرخواستن: "این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف/ می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش." شاید در هیچ دوره‌ای، آمبی‌والنسی غریب-آشنا که هم هست و هم نیست، چون فورت-دایی[57]دیرین(غیاب و حضور)، این چنین آشکار نشده باشد. مهاجر و در عین حال اسیر بودن انسان در ذات دوپارهٔ سوژه‌گانی‌اش، بیش از پیش نمایان شده است. هجرت به گونه‌ای دیگر و اما در عمیق‌ترین شکل‌اش، یعنی اوج بیگانگی در حصار و خانه و اندرونی خویش حس می‌شود. این هجرت سرشتی تبعیدوار و پناهنده‌گونه دارد. اما جای تسکین‌اش آن جاست که این سرنوشت اویِ تنها نیست. از سوی دیگر، در این اندرونیدیگر نمی‌دانی با ماسک‌های سابقت چه کنی، از کدام ماسک‌ها بایستی استفاده کنی و سرگرمی تو یعنی بازیِ ماسک‌ها توسط تنها یک بازیگر اجرا می‌شود. هر چند که ماسک‌های مجازی کماکان استفاده می‌شوند. در بعد نمادین، همه در یک ماسک شریک هستند و آن ماسک ضد کرونایی است که از طرفی کمی تسلی بخش است. قسمت آزاردهندهٔ ماجرا از این قرار است که ما با هم‌ذات پنداری‌های گوناگون‌ می‌خواهیم ویژه و متفاوت جلوه کنیم که این ویژگی در دوران کرونا به شدت محدود می‌شود. دیگر این که بر سر ژویی‌سانس در توقف امکان بازی تمناها و انتقال‌ها چه می‌آید؟

هراس‌ناک بودن کرونا کوید ۱۹ بیش‌تر به خاطر چیست؟ مرگ‌هراسی خود و نزدیکان‌مان است و یا هر دو؟ یا این که چون کوید به عمیق‌ترین بخش وجودی ما نفوذ می‌کند و‌ تغییر ماهیت می‌دهد و در واقع ماهیت وجودی ما را دگرگون می‌کند و با موذی‌گری تمام، ما را تحت کنترل خودش می‌گیرد؟ یکی از اموری که به دوران پیشاکرونایی-قرنطینه‌ای برمی‌گردد و زیاد بدان پرداخته نمی‌شود و اکنون خود را به غم‌انگیزترین شکل نشان می‌دهد، سالمندان و تنهایی محتضران به هنگام مرگ است. ضرورت توجه به سال‌مندان را بایستی بیش از هر زمان دیگری در نظر گرفت و در جهان پسا‌قرنطینه‌ای بیش‌تر به آن‌ها رسیدگی کرد. تا پیش از دوران قرنطینه در بسیاری از جوامع پیش‌رفته‌تر، اکثربرنامه‌های تلویزیونی به سمت خنده و شادی و سرگرمی‌های غالباً کلیشه‌ای سوق داده می‌شدند که بیش‌تر نوعی فرار از رو‌دررویی با مسائل جدی‌تر و بحران‌های جهانی چه در بُعد اقتصادی و چه در بُعد فرهنگی به نظر می‌رسیدند. این فرد بود که می‌بایستی، چنان چه مشکلی وجود می‌داشت، به تنهایی خودش را تغییر دهد. جامعه همین بود که بود و جهان تقصیری نمی‌داشت. این فرد بود که می‌بایستی زمام همهٔ اُمورش را بر عهده بگیرد. همین اُمور و تولید بی‌رویه و انبوه کالاها تا حتی تولید انسانِ سلیکونی و رشد روزافزون بُت‌انگارانه[58]باعث شدند تا انسان معاصر روز به روز نارسیست‌تر شود. نارسیسمی که بی‌اندازه بر دانشی شکست‌ناپذیر متکی و غرّه است. همین نارسیسم رو به رشد، به عنوانمثال مانع از درک و هم‌دلی بیش‌تر با همسایه، پدر و مادر پیر، هم‌کار و نیز در بُعدی وسیع‌تر فهم فجایع ناشی از جنگ در ابعادمختلف در مناطق دیگر جهان شده بود. موج عظیم و رو به رشد پناهندگی ناشی از جنگ‌های بزرگ اقتصادی-نظامی در جهاناست که یا بایستی به عنوان مشکل بشریت قلم‌داد شود و یا این که به لشکر و لشکرکشی‌های فرهنگی-نظامی بیانجامد و همین روند کنونی را طی کند. آزمایش‌های بیولوژیکی زیادی در راستای اهداف نظامی مدرن در بسیاری از کشورهای جهان انجام می‌شود که نمی‌دانیم عواقب آن‌ها چه می‌توانند باشد. پرسش‌گری‌ها بایستی از نو تعریف شوند و تغییر کنند و در چهارچوب احزاب نوین به اجرا گذاشته شوند.



وضعیت کنونی، ما را با موقعیتی چند پاره، متضاد، تراژدی-کمدی(بیش‌تر کُمیک یا تمسخرآمیز‌) و قابلتأملمواجه و دُن کیخوت‌وار(دن کیشوت)[59] به جهان خیالات پرتاب کرده است.
کمدی یا کمیک از این منظر که انسان مغرور و خودخوانده اشرف مخلوقات، به طرز فاحشی با درماندگی خود رو در رو شده است. در واقع مچِ غرور کاذب‌اش گرفته و دست‌اش رو شد. اما شاید هم علی‌رغم مسخرگی و تلخ‌وارگی‌ این آدمکی که گوش نمی‌کرد) گوش کن آدمک ویلهلم رایش هنوز تازگی خود را دارد( امکانی میمون از برای تجدید نظر در بسیاری چیزها به‌دست آورد؛ از ساده‌ترین امور فردی گرفته تا پیچیده‌ترین مناسبات اجتماعی، شهروندی و تغییر در توازن مخدوشِ قدرت سیاسی. ملت‌ها و فرهنگ‌ها از بُعدی تجربهٔ نیمه مشترکی را پشت سر می‌گذارند. موزه‌ها به خانه‌ها می‌روند. بعضی بُت‌های جهان موسیقی که برای خیلی‌ها غیر قابل دسترس بودند، به واسطهٔ کنسرت‌های زنده و رایگان در اینستاگرام در دسترس همگان قرار می‌گیرند. محصلین و دانشجویان نوع دیگری از آموزش آن‌لاین را تجربه می‌کنند و مثال‌های دیگر.

هر چند که همهٔ این‌ها جزئی و برای مدت کوتاهی باشند!این‌هاحداقل کارهایی است که از دست‌مان برمی‌آیند. تا آن جا که می‌توانیم بایستی مقابل کنش‌های رانه‌ای افسارگسیخته بایستیم. به قول فردوسی: "خرد باد جان تو را رهنمون/ که راهی دراز است پیش اندرون"، و چه شگفت‌انگیز است تشابه این گفتهٔ فردوسی با گفتهٔ فروید در "آیندهٔ یک توهم": "می‌توانیم هر قدر دوست داریم بر این نکته تأکید کنیم که عقلبشر ضعیف‌تر از غرایز اوست و حق نیز با ماست ولی این ضعف ویژگی عجیبی دارد. صدای عقل ملایم و تدریجی است ولی تا گوش شنوایی نیابد آرام نمی‌گیرد و درنهایت بعد از تکرار بی‌پایان، موفق می‌شود. این یکی از نکات معدودی است که ما را به آینده انسان امیدوار می کند." (6)

هر چند که شاید انسان‌ها در دوران بعد از قرنطینه و نهبعد از کرونا، چون این ویروس مثل دیگر ویروس‌ها کماکان به حیات خود ادامه خواهد داد و به یقین دیگربار و دیگربار در اشکالی قوی‌تر ظاهر خواهد شد، دوباره به همان روزمرگی‌های پیشین خود بازگردند و تغییر چندانی رخ ندهد. اما مگر نه این که به قول احمد شاملو: "انسان، دشواری وظیفه است." هر چند انسان در نهایت تنها باشد، اما در پیکرهٔ ما نفس می‌کشد، با حضور همیشگی دیگری، در ساحت وجودش. این پیکرهٔ ما است که اگر می‌خواهد دمی حضور پر رنج‌اش را در این جهانشادمانه‌تر سر کند، بایستی مسئولیتی خردمندانه‌تر به عهده گیرد و هم‌یاریِ پایدارتری را با دیگر مهمانان این سیارهٔ آبی رقم زند.

و باز به قول شاملو:

من به هیأتِ «ما» زاده شدم
به هیأتِ پُرشکوهِ انسان
تا در بهارِ گیاه به تماشای رنگین‌کمانِ پروانه بنشینم
غرورِ کوه را دریابم و هیبتِ دریا را بشنوم
تا شریطه‌ی خود را بشناسم و جهان را به قدرِ همت و فرصتِ خویش معنا دهم

در این وضعیت کرونایی/قرنطینه‌ای، انسان ایرانی که در چهار دههٔ اخیر پرسش‌گریِ پیش‌برنده‌اش به گونه‌ای آسیب دیده است، باری‌دیگر با وضعیتی ویژه مواجه شده است. آیا تروماهای تاریخی، فردی، اجتماعی‌ انسان ایرانی،‌تشدید می‌شوند و یا از این وضعیت به‌عنوان سکوی جهشی برای ورود به جهانی بهتر استفاده می‌کند.نسل نوین ایران بار‌ها‌‌ و‌ بارها نشان داده است که با پشتوانهٔ حافظه‌ی تاریخی‌اش اهل مسالمت و گفتگو و تعاملی محترمانه و مهرورزانه با جهان پیرامون است، هر چند که هنوز کاستی‌های زیادی دارد.این وضعیت‌های مکررِ استثنایی و غیرعادی که در عمل به وضعیت‌های عادی تبدیل شده‌اند، فشارهای پیچیده‌ای را به جامعه در راستای مرگ- و تخریب‌-وارگی و زیستن در بعدی ناسالم وارد کرده‌اند، هر چند که تلاش نسل‌های نوین ایرانی بیش‌تر در راستای زندگی- و شاد-گرایی بوده است. آن چه که اما نباید از آن غافل ماند، میزان تروماهای وارد شده در این وضعیت‌های استثنائیِ عادی‌شده است که بسیار فراتر از قدرت پردازش احساسی-روانی سوژه‌هااست. این بدان می‌ماند که انسانی دائم در وضعیت ترس و اضطرابی فشرده قرار گیرد. سیستم ادراکی مغز، بدن و روان، دیگر امکان تشخیص تمایز را از دست می‌دهد. یا به زبانی دیگر، میزان این تشخیص به حداقل می‌رسد و انعطاف‌پذیری و فی‌البداهگیِ زیستنی خردمندانه به طرز فاحشی مخدوش می‌شود، به سان اسب عصاری‌‌ای که مدت‌ها با چشمان بسته بر یک مدار چرخیده و بعد از رهاسازی اما کماکان بر یک مدار می‌چرخد.

پرسشی که در مواجهه با بحران‌های شدید اقتصادی، جنگ، بیماری‌های ناشناس و حتی فجایع طبیعی چون زلزله و سیل مطرح می‌شود، این است که دشمن کیست و از ما چه می‌خواهد؟ ما از خود و از او چه می‌خواهیم؟ توانایی ما در پاسخ به این che vuoi جایگاه سوژه را مشخص‌تر می‌کند. حال انسان ایرانی آیا می‌تواند و اصلاً می‌خواهد به این پرسش پاسخ دهد؟

جورجو آگامبن[60]در مقالهٔ "وضعیت استثنائیِ برآمده از یک مورد اضطراری بی‌معنا" به تاریخ ۲۶ فوریهٔ ۲۰۲۰، یعنی اوایل شیوع ویروس کرونا، به جهان سرمایه‌داری و سیستم حاکم بر ایتالیا انتقاد می‌کند که این موضوع ویروس کرونا را علی‌رغم هنوز جدی نبودن‌اش، بهانه قرار داده تا از طریق اعلام وضعیتی استثنائی، اهرم‌های کنترلخود را بیش‌تر اعمال کند. بایستی مشاهده کرد که آیا چنین کنترلی بعد از این فاز کماکان ادامه خواهد یافت!او از طرفی به درستی مطرح می‌کند که در زمان شیوع این ویروس، چینی‌ها از یک سو مورد لعن و دشنام قرار گرفتند و از سوی دیگر پیش از این مورد حسادت واقع شده بودند. با نگاهی به وضعیت چین در این چند دهه، می‌توان علت حسادت را تا حدودی فهمید. چین، کشوری در قدیم فقیر و اکنون بر روی کاغذ دومین اقتصاد بزرگ جهاناست. چین درآمدی بیش از ۱۴ تریلیون دلار در سال دارد و ارزش تولید ناخالص داخلی را نیز شامل می‌شود که تقریباً ۲۲ درصد از اقتصاد جهان را در بر می‌گیرد. امروز چین پیش‌روترین کشور در استفاده از تکنولوژی هوش مصنوعی است که انقلاب عظیمی به همراه آورده است. چین مهم‌ترین تولید کنندهٔ صنعتی در جهان و هم‌چنین بزرگ‌ترین صادر کنندهٔ جهان است، زیرا بیش‌تر از هر کشور دیگر کالاهای تولیدی می‌فروشد. مطمئناً و به همین دلیل، ویروس کرونا، جز یکی دیگر از محصولاتساخته شده در چین نیست که به همراه قطعات و دستگاه‌های برقی و الکترونیکی، قطعات و تجهیزات اتومبیل و موتور سیکلت، پوشاک و لوازم جانبی پوشاک و سایر کالاهای تجاری دیگر به جهان صادر شده است. این که چین به صورت مستقیم یا تصادفی در بروز و پخش این ویروس نقش داشته است یا نه، نقش چندان مهمی بازی نمی‌کند. گویا ویروس کرونا اکنون در قالب شیئی دیگرگونه، وارد گردش تولید سرمایه‌داری می‌شود و از واقعیت زمان ما باز‌می‌گردد و نقش‌های قالی ظریف تمدن را سوراخ سوراخ می کند؛ مازاد-ژوئیسانس (a) در ناب‌ترین شکل خود. این که دولت‌ها و صاحبان قدرت در چنین مواقعی نیز جهت کنترل امنیتی، هر چه بیش‌تر سوء استفاده می‌کنند، تا حدودی درست به نظر می‌رسد. همان‌گونه که بعد از سناریویِ هنوز مبهم و به احتمال قوی ساختگیِ‌ِ ۱۱ سپتامبر و اعلام جنگی بزرگ(از نوع جنگ‌های صلیبی) علیه به اصطلاح تروریسم اسلامی و لشکر‌کشی به افغانستان، عراق، لیبی، سوریه و از بین بردن تمامی ساختارهای آرکائیک[61]در این کشورها، وضعیتی استثنایی در تمام جهاناعلام شد. چیزی که اما آگامبن شاید دست کم گرفته است، جدی بودن این ویروس است که به قوت خود باقی است. و صد البته ویروس کرونا مثلهر بیماری سخت-علاجِ دیگر، آینه‌نمای حماقت انسان امروزی و شیادی و سوداگری صاحبان قدرت و ضعف سیستم‌های حکومتی مختلف در اشکال گوناگون است. آگامبن اما آن‌جا دچار اشتباه می‌شود که از حکومت‌ها در یک معنا صحبت می‌کند. در درون خود اروپا سیستم‌های متفاوتی حاکم هستند، هر چند اختلاف‌شان جزئی باشد، چه برسد به سیستم‌های آمریکا و کانادا و‌ دیگر ساختارهای سیاسی.

آگامبن واکنش غیرعادی حکومت‌ها را در دو عنصر می‌بیند: نخست، استفاده از وضعیت استثنائی در راستای عادی‌سازی کنترلِ هر چه بیش‌ترِ میلیتاریستیِ حق و حقوق شهروندی در جهتمنافع مشخص خود و صاحبان قدرت. این برداشت کمی اغراق شده به نظر می‌رسد هر چند که ممکن است صاحبان سرمایه و دولت‌ها در وضعیت شکل گرفته، تست‌هایی را در راستای ظرفیت‌های اجتماعی در شرایط متفاوت و بررسی خطرهای احتمالی انجام دهند که چنین چیزی در جوامع رفاه اروپایی تا به امروز محسوس نبوده است. دوم، پیش‌بُرد امر نخست از طریق کارکرد ترس و اضطراب که بذر آن در سال‌های اخیر در آگاهی‌های فردی پرتاب و از این رو "به یک نیاز واقعی برای وحشت‌ جمعی تبدیل شده است و اپیدمی دیگربار بهانهٔ ایده‌آل خود را ارائه می‌دهد". از این روست که در "یک دایرهٔ منحرفِ بد‌ذات، محدودیتِ آزادیِ اعمال شده توسط دولت‌ها، به اسم تمنامندی[62]نسبت به کنترل، پذیرفته شده استکه توسط همین دولت‌ها شکل گرفته است و اکنون برای برآورده کردن آن دخالت می‌کنند." ژان لوک نانسی[63] فیلسوف معاصر فرانسوی در یادداشتی) ۸ (به اظهار نظرِ جورجو آگامبن، دوست دیرین‌اش، در مورد وضعیت کرونائی، با کمی انتقاد می‌پردازد. نانسی، آگامبن را اما کمامان فیلسوفی بس استثنایی می‌داند. از دید وی، جهان مدت‌ها پیش از شیوع ویروس کرونا دچار همه‌گیریِ استثناء شده بوده است. از دید نانسی، آگامبن وضعیت را دست کم گرفته است و از این رو با تأسف اما جهت تأیید ادعای خود، خاطره‌ای تعریف می‌کند. سی سال پیش نانسی با مشکلی قلبی مواجه می‌شود و بنا به تجویز دکتر قلب‌اش، پیوند قلب انجام می‌دهد. آگامبن اما به او توصیه کرده بود که گوش به آن‌ها نسپارد. او خوشحالاست که به نصیحت آگامبن گوش نداده بوده است وگرنه حال زنده نمی‌بود. نانسی به آگامبن انتقاد می‌کند که شرایط پیچیده و فشرده و روزافزون ارتباطات جهانی را، هم‌راه با رشد زیاد جمعیت(به جز کشورهای ثروتمند که رشد ثابت یا منفی دارند) در نظر نمی‌گیرد. از دید نانسی، در وضعیت جهانی شده "استثناء به قاعدهبدل شده است". او‌ می‌گوید اشتباهی درکار نیست و همهٔ تمدن‌های بشری دچار شک و گمان شده‌اند. انسان معاصر در بندِ همه‌گیریِ نوعی استثناءِ ویروسی شده،گرفتار شده است. او‌ دولت‌ها را تنها، "مجریان غم‌زدهٔ آن" می‌داند. نانسی معتقد است که "تصفیه حساب کردن با دولت‌ها به این بهانه، بیش از آن که تأملی سیاسی باشد، مانوری از برای انحراف ذهنیت‌‌هاست". نانسی اما مشخص نمی‌کند که منظورش از منحرف کردن اذهان چیست و این انحراف به کدام سمت و برای چه است؟

می‌دانیم که امر واقع همیشه بوده است و خواهد بود. موتانت‌های امر واقع در ادوار مختلف، گاه به طرز آشکارتر و ترسناک‌تری خودنمایی می‌کنند. یکی از حوزه‌هایی که به ویژه در اثرغفلتبشر بیش‌ترین و مخوف‌ترین عرض اندام را دارد، حوزهٔ اقتصادی است.
چنان‌چه دولت‌ها تدابیر جدیدی برای جلوگیری از رشد هر چه بیش‌تر ثروت صاحبان سرمایه در دوران کرونایی و تدابیر جدید مالیاتی به نفع طبقات فرودست و متوسط جامعه نکنند، همان اتفاقاتی که در بحران‌های پیشین چون سال‌های ۲۰۰۸ و ۲۰۱۱ رخ داد، پیش می‌آید و شاید هم بدتر. اختلاف طبقاتی بیش‌تر خواهد شد و این به معنای فاجعه‌ای به مراتب بدتر از کرونا و کروناهای نوعی و بعدی خواهد بود. خوش‌بینی بیش از اندازه نسبت به بهتر شدن وضعیت بشر در جهان پساقرنطینه‌‌ای-کرونایی، آن گونه که ماتیاس هورکس[64]و این گونه افرادبه عنوانمحقق در«انستیتو تحقیقات آینده» در کشور آلمان بیان می‌کند، مبنی بر این که انسان خردمندتر می‌شود و بازندهٔ اصلی پوپولیست‌[65]ها هستند و ترامپ[66]در انتخابات آینده بازنده است، متکی بر استدلالات قوی نیستند. این گونه نمایندگان تفکرِ وقوع جهانِ بهتر بعد از دوران پساقرنطینه‌ای، شاخص‌های قابل قبولی بر اساس داده‌های موجود و تجارببعد از یازده سپتامبر ارائه نمی‌دهند. به عنوان نمونه خردمندتر شدن جهان چه‌گونه شکل خواهد گرفت و در چه راستایی خواهد بود؟ توسط چه ابزاری؟ بسیاری شغل‌های خود را از دست داده‌اند و هیچ ضمانتی جهت بازگشت به شغل‌هایشان وجود ندارد. آیا یک تا دو درصد صاحبان کنونی سرمایه هم این گونه می‌بینند و در راستای احیای جهانی با شکاف طبقاتی کم‌تر گام برمی‌دارند؟ بنیادهای خیریهٔ سرمایه‌دارانی چون بیل گیتس[67]در هندوستان و آفریقا به راستی چه اهدافی را جز نوع دیگری از انباشت سرمایه آن هم با موش آزمایشگاهی کردن طبقات فرودست این قاره‌ها،دنبال می‌کنند؟ آیا امکان ظهورنسل جدیدی از صاحبان سرمایه هست که از بخش عظیمی از سرمایه‌های خود صرف نظر کنند تا جهانی امن‌تر در هر بُعدی برای ساکنان زمین شکل گیرد؟ آیا نسل نوینی ظهور خواهد کرد تا به نمایندگان و دولت‌های خود فشار آورد که در جنگ‌هایی تحمیلی و ویرانگر شرکت نکنند؟این‌ها همه پرسش‌هایی هستند که نمی‌شود به راحتی و خام‌انگاری و عوام‌فریبانه از آن‌ها گذشت.

از منظری دیگر، تا زمانی که انسان میرا و مغلوب مرگ فیزیکیِ موجود است و علمِ جایگزینِ مذهب‌شده هم ناتوان از پاسخ‌گویی به رخ‌دادهایی چون کرونا کوید ۱۹ و تسکین این اضطرب بنیادین است، بازگشت به آئین و‌ مناسک آغازین روان در کودکی و نیز مناسک قبیله‌ای-اجتماعیِاعقاب(انسان‌های اولیه) در غلبه بر درماندگی و اضطراب، تا حدودی اجتناب‌ناپذیر است. هر چند که شاید این‌گونه به نظر رسد که انسان مدرن با دست‌آوردها و پیش‌رفت‌های علمی‌اش دیگر از جهان توتم‌ها رها شده است. حال آن که این‌گونه نیست. در مواجهه با تروماها، توتم‌ها و تابوها در اشکال نوینی ظاهر می‌شوند. انسان گرفتار در زنجیر وقایع ناگوار و تروما، تلاش می‌کند تا بلکه به روش‌های گوناگونی، درد خود را تسکین دهد و از این رو توتم‌هایی برای خود می‌سازد. توتمیسم همانی است که رد آن را در رفتار کودکان می‌توان یافت ونزد افراد قبیله‌های اولیه و پسرانی کهدر"توتم و تابو"یِ فرویددر قتل پدر شریک بودند: "توتم در آغاز پدر قبیله است، اما پس از آن نیز روح محافظ و حامی اوست که برای آن‌ها پیش‌گویی می‌فرستد و چنان‌چه خطرناک باشد، فرزندان خود را می‌شناسد و از آن‌ها محافظت می‌کند. (...) ماهیت توتم تنها به یک حیوان یا چیز خاص بسنده نمی‌شود، بلکه به همهٔ افراد قبیلهتوتم هرعضو قبیله می‌تواند حیوان، یک چیز خوراکی یا شیئی و به ندرت گیاهی باشد.هر از گاهی، جشن‌هایی برگزار می‌شوند که اعضای توتم در رقص‌های تشریفاتی حرکات و خصوصیات توتمِ خود را نمایان یا تقلید می کنند“(۹)روزی اما فرزندان متحد شده و پدر را به قتل می‌رسانند. از وحشت عقوبت از گناه قتل پدر وبازگشت روح تسخیر‌ناپذیر و مقتدر او جهتانتقام، و نیز جهت تسکین خویش، پدر را تکه تکه کرده و خورده و یادگارهایی چون نیزه و خنجر و چیزهای دیگرِ به جا مانده از او را تصاحب و حمل کرده تا توتمی شود در آن‌ها و عقوبتی در کار نباشد و از طرفی دیگر، صاحب قدرت او شوند، به ویژه در تسخیر مادر(زن یا زنان او) اما دیری نمی‌پاید که متوجه می‌شوند قتل پدر راه به جایی نمی‌برد، خاصه آن که کدام پسر قرار است مادر یا زن پدر را تصاحب کند. از این رو‌ با حمایت مادر، مهر به پدر و کنار آمدن با او جای‌گزین می‌شود. توتم‌ها و تابوهای زمانهٔ ما چیستند؟ آیا هنوز به تابوهایی نیازمندیم؟ توتم‌ها به انسان‌های اولیه به‌گونه‌ای امنیت و آرامش می‌بخشیدند. فتی‌شیستم[68]انسان معاصر در رابطه با انبوه کالاها و رفتارها نیز همین کارکرد را پیدا کرده است؛ آرام‌بخش است چون همانند مادهٔ مخدری عمل می‌کند و مخرب است چون دیگر به سختی می‌توان از آن چشم پوشید.

در حوزهٔ معماری شهری، ما نیز بایستی تجدید نظرهای جدی کنیم، به ویژه در ایران و شهری چون تهران که فاجعه‌ای در جهان معماری کلان‌شهر به شمار می‌آید. بخش رو به رشدی از معماری امروزه به آسمان‌خراش‌ها مربوط می‌شود. بسیاری از آسمان‌خراش‌های نیویورک[69]و هنگ کنگ[70] و شانگ‌های[71]و غیره زیبا و فریبنده هستند. اما آیا آن‌ها تهدیدی برای امنیت ما و طبیعت نیستند؟ طبیعتی که ما خود جزئی از آن هستیم. طبیعت قوانین خودش را دارد و درست است که بخشی از آن در دوره‌های بسیاری، تهدیدی جدی برای ما محسوب می‌شده است. اما این ناشی از آن بوده است که ما از این قوانین سر در نمی‌آورده‌ایم. یکی از دلایل شیوع سریع کوید ۱۹ و مرگ و میر بالا در نیویورک، بی‌ارتباط با معماری این شهر نیست. از طرفی قابل درک است که بشر در فرآیند فرگشت و تحول در طول تاریخدست به ابداعات و جسارت‌هایی می‌زند و از سر رقابت با قدرت بی‌کران طبیعت برمی‌آید. به قول دکتر مسعود اسماعیل‌لو،استاد معماری پایدار در دانشگاه‌های ایتالیا، آدمی همیشه دوست داشته است، از درخت‌هابالا رود و از بالا همه چیز را مشاهده کند تا از طرفی به آسمان و امر ماوراء طبیعی نزدیک‌تر شود و از طرفی بر زمین پر خطر تسلط بیش‌تری پیدا کند. آسمان خراش‌ها نماد فالوس انسان نوین هستند، نماد قدرت و برتری. اسماعیل‌لو معتقد است که از دیرباز در معماری به ویژه کلیساها و عمارت‌های گوناگون در چین و ژاپن و اروپا بر بالای بلندی‌ها و کوه‌ها نیز دیده می‌شده است که نگاهی تقدس گرایانه نیز در آن‌ها نهفته است. این سنت حتی در معماری بابلی‌ها دیده می‌شود. اسماعیل‌لو معتقد است که حتی اگر بخواهیم به خاطر تراکم جمعیت در مکان و زمانی خاص با برج‌سازی و آسمان‌خراش‌هاموافق باشیم، بایستی نکات بسیاری را از قبیل امنیت ساختمانی از طریق به کارگیری مصالح حساب شده که در مقابل سخت‌ترین زلزله‌ها، آتش‌سوزی‌ها و‌ غیره مقاوم باشند، سلامت جسمی و روانی، به‌ویژه برای سال‌مندان و کودکان، جدی بگیریم. معماری داخلی آپارتمان‌ها، راه‌رو‌‌ها و نوع مسیرها همه نمونه‌هایی هستند که تأثیرات زیادی بر روان انسان می‌گذارند. امروزه تحقیقات جدیدی به ویژه در ژاپن بر شهرهای عمودی می‌شود، بدین معنا که این برج‌ها می‌بایستی در خود بیمارستان و مراکز تفریحی و سرسبزی داشته باشند.







اما کل کانسپت[72]این شهرها بایستی عمودی باشند، هم عمودی و هم افقی. بسیار نکات مهم دیگری هستند که از حوصلهٔ این نوشته خارج است. دیگر وقت آن رسیده است که بشر به جای زورآزمایی رقابتی و تخریبی، راه مسالمت‌آمیز دیگری در پیش گیرد و هم‌سوتر و پایدارتر با طبیعت حرکت کند. به قول اسماعیل‌لو، "قطار ما را از یک نقطه به نقطه‌ای دیگر می‌برد، معماری اما قطاری است که زندگی در آن از تولد تا مرگ در حرکت است."

بایسته است دریابیم، که پاشنه کماکان بر همان در می‌چرخد، همان‌گونه که رقصنده بر پاشنه‌اش می‌چرخد، هر چند با کمی جابه‌جایی. ما نیازمند، پاشنه‌ها و درهای گوناگون دیگری هستیم. نامهٔ ما به طبیعت و به دیگری‌ها، اکنون بار دیگر به صورت معکوس به دست خودمان برگشته است.

به قولاقبال لاهوری:

گمان مبَر که به پایان رسید کار مغان
هزار بادهٔ ناخورده در رگ تاک است

این جاست که در می‌یابم، برای مقابله با موتانت[73]‌های جدید امر واقع،علوم روان‌شناختی و به ویژه روان‌کاوی و روان‌شناسی اجتماعی بایستی بیش از پیش به حوزه‌های سیاسی-اجتماعی وارد شوند(منظور عضویت در حزب و گروهی نیست بلکه مشارکت بیش‌تر شهروندی-صنفی است)و طرح جهانی سالم‌تر را برای بشر به صاحبان سیاست و اقتصاد و قدرت و جامعه ارائه دهند.

در پایان اشاره‌ای می‌کنیم به امری که بی‌ارتباط با پدیدهٔ پاندمی[74] کوید ۱۹ و ترومای حاصله از آن نیست. فروید در طول حیاتش زندگی سختی را پشت سر گذاشته بود. او شاهد مرگ برادر، جنگ جهانی اول، اسارت پسرش مارتین[75] تا پایان جنگ اول، مرگ دختر کوچک‌اش سوفی[76] در سال ۱۹۲۰ در اثر شیوع آنفولانزای اسپانیایی، ابتلای سه فرزند دیگرش به آنفولانزا و بعد از آن ضربهٔ بسیار سخت سرنوشت در مرگ نوه‌اش هاینرله[77]کوچک‌ترین فرزندِ دختر دیگرش در سال ۱۹۲۳ بود. اضافه بر این‌ها ظهور نازیسم[78] و سرطان سق دهان و فرار در سالیان آخر زندگی به لندن با کمک و اصرار ماری بناپارت[79] را نیز، صرف نظر از مشکلات شکل‌گیری و بسط روان‌کاوی و مقابله با موج شدید مخالفت‌ها از جوانب مختلف، بایستی در نظر داشته باشیم. اوج دردها و سوگ و مالیخولیای فروید را می‌توان در نامه‌هایش به مادر و بعضی از هم‌کاران‌ و دوستان‌اش دید، به ویژه در نامه‌ای به لودویگ بینزوانگر[80]به تاریخ ۱۵ اکتبر ۱۹۲۶ که در آن به گونه‌ای تسلیم و ناتوانی دیده می‌شود:

"این کودک برای من جای همهٔ دیگر نوه‌هایم را گرفته است، و از آن زمان، از مرگِ هاینِله، دیگر از مابقی نوه‌های‌ام مراقبت نمی‌کنم و نیز علاقه‌ای هم به زندگی ندارم. این نیز راز بی‌تفاوتی من است - همان چیزی که شجاعت خوانده‌اند - با توجه به تهدید نسبت به زندگی خودم" (۱۱).



فروید از پی کشف رانهٔ مرگ و پرداختن به آن در آثارش به‌ویژه نوشتار "سوگواری و ملانکولی"[81] و در واقع از پی نوعی ژرف‌نگری در زندگی خود و نیز در تاریخ و سرنوشت بشر، پی برده بود که رانهٔ مرگ[82] چه اهمیتی دارد، مرگی که جزئی از ماهیت امر واقع است:

"اگر می‌خواهی زندگی را تحمل کنی، خود را برای مرگ آماده کن" (۱۲).

فروید، سه سال بعد یعنی در سال ۱۹۲۹ در نامه‌ای به لودویگ بینزوانگر چنین می‌نویسد:

"آدمی می‌داند که سوگواریِ حاد، بعد از چنین فقدانی خواهد گذشت، اما کماکان بدون تسلی خواهد ماند و هرگز جایگزینی‌ پیدا نخواهد کرد. هر آن‌چه که جایگزین آن شود، حتی چنان‌چه آن را کاملاً پر کند، با وجود این چیز دیگری می‌ماند. و این در واقع کاملاً درست است. این تنها راهی است که از طریق آن می‌توان عشق را ادامه داد، عشقی را که آدمی نمی‌خواهد تسلیم کند." (۱۳)



جالب این جاست این ایده که فقدانی، زخمی دائمی و باز به جا می‌گذارد که نمی‌تواند توسط هیچ شیء جدیدی جایگزین شود و این می‌تواند دلیلی برای عشقی موجود و پایدار باشد، دیگر در آثار نظری بعدی فروید یافت نمی‌شود.

با این وجود، درک فروید از یک عشق تسلی‌ناپذیر و یک روند سوگواری مداوم، ممکن است نشان‌گر این باشد که یک وضعیت انتزاعی یا وضعیت ناممکن، همان‌گونه که لاکان در مورد امر واقع در سمینار ۱۱ توصیف می‌کند، ممکن است به گونه‌ای به زبانی نمادین و اَفکتیو[83] قابل ترجمه باشد، هر چند ناقص، زیرا آن، حتی در یک رخ‌داد ترومایی، مانند بیماری پاندمی کوید ۱۹، "به یک قرار-ملاقات با امر واقع مربوط است، که ما همیشه به آن خوانده می شویم، اما او می‌گریزد" (۱۴).

References

1. Susan Sontag, Krankheit als Metapher Aids und seine Metsphern, 2016, S. 9
2. Thanos Lipowatz, Politik der Seele, culture club I, Das Begehren des Subjekts und das Andere, Hers.: Hoffmann, 2004, S. 147)
3. Dylan Evans, Wörterbuch der Lacanschen Psychoanalyse, 2002, S. 250-253).
4. Thanos Lipowatz, Politik der Seele, culture club I, Das Begehren des Subjekts und das Andere, Hers.: Hoffmann, 2004, S. 148)
6. 5. Sigmund Freud, Die Zukunft einer Illusion, 1999
Link: http://positionswebsite.org/giorgio-agamben-the-state-of-exception-provoked-by-an-unmotivated-emergency/
7. Link: https://ficciondelarazon.org/2020/02/28/jean-luc-nancy-excepcion-viral/
8. Sigmund Freud: Totem und Tabu, 1999
9. Jacques Lacan, Das Seminar über E. A. Poes „Der entwendete Brief“, in Schriften I, 1996
10. Ernst Freud, Briefe 1873-1939, Fischer Verlag 1960
11. „Si vis vitam, para mortem“. Sigmund Freud, Trauer und Melancholie, 1915/1917, GW X, S. 355, Fischer Verlag 1999
12. Ernst Freud, Briefe 1873-1939, S. 383, Fischer Verlag, 1960
13. Jacques Lacan, Die vier Grundbegriffe der Psychoanalyse, Seminar XI, (1963-1964), S. 59, übersetzt von Norbert Haas, Turia und Kant, 2015

_______________________

[1]Mutant
[2]The Real

[3]روان‌کاو لاکانی، دکترای تخصصی روان‌شناسی اجتماعی، جامعه‌شناسی و علوم سیاسی از دانشگاه هانوفر آلمان.
[4]Quantum
[5]Coronavirus
[6]Wuhan
[7] Hubei
[8]Covid 19
[9]Essay
[10]Radical
[11]Ambivalence
[12]Trauma
[13] Phobia
[14] Obsession
[15] Hysteria
[16]Neurosis
[17]Susan Sontag
[18]George Lakoff
[19]The Unconscious
[20]Jacques Lacan
[21] Thanos Lipowatz
[22] Symptom
[23]Panic
[24]The Imaginary
[25]Phantasy
[26]Global-Cybernetic
[27]United Nations
[28]World Health Organization
[29]Orgasm
[30]William Shakespeare
[31]Johann Wolfgang von Goethe
[32]Rainer Maria Rilke
[33]Mona Lisa
[34]Leonardo da Vinci
[35] Caravaggio
[36] Expressionist
[37] Francis Bacon
[38]Adrian Ghenie
[39]Jouissance
[40]Borromean Knot
[41] Luke Thurston
[42]Dylan Evans
[43]James Joyce
[44]The Symbolic
[45]Sigmund Freud
[46]Finnegans Wake
[47]Fragment
[48]Libido
[49]Das Unheimliche
[50]Figuration
[51]Narcissistic
[52]Alexandre Kojève
[53]Georg Wilhelm Friedrich Hegel
[54]Norbert Elias
[55]Fata Morgana
[56]Friedrich Nietzsche
[57] Fort/Da
[58]Fetishistic
[59]Don Quixote
[60]Giorgio Agamben
[61]Archaic
[62]Desire
[63]Jean-Luc Nancy
[64]Matthias Horx
[65] Popolist
[66]Donald Trump
[67]Bill Gates
[68]Fetishism
[69]New York
[70] Hong Kong
[71] Shanghai
[72]Concept
[73]Mutant
[74] Pandemic
[75]Martin Freud
[76] Sophie Freud
[77]Heinerle
[78]Nazism
[79]Princess Marie Bonaparte
[80]Ludwig Binswanger
[81]Mourning and Melancholia
[82]Death Drive
[83]Affektiv (de.) Affective (eng.)


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد