انسان ها در یک تعامل مداوم و تنگاتنگ برای رفع نیاز ها و دفع موانع رشد و بالندگی گام بر می دارند. اصولا الگوهای زیستی تابعی از هنجارها و مناسبات اکتسابی است که با مادیت ساختاری خاصی تعریف می شود. ماندگاری برخی از بارزه های هویتی اکتسابات محیطی، از نمودهای زیر ساختی تبعیت می کنند که حاوی و حامی نوع خاصی از روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی می باشند. مشروعیت بخشی به برخی از نمودهای اعتباری کاذب که عموما با عرف و شرع تعریف و تمدید می شوند؛ بخشی از روابط و مناسبات غلط و نامتعارفی است که جامعه های انسانی را آلوده است. ناموس و ناموس پرستی نمودهای بارز و شفافی از مناسبات ثقل و ثقیلی است که از بطن تحجر و واپسگرایی ایده ای سر برآورده و با حمایت مادیت ساختاری حقیقی و حقوقی حاکم کنونی یعنی نظام سلطه سرمایه تداوم حیات داده است. | |
پیوندهای اجتماعی نمود بارز و شفاف الزام و نیاز و درک چرایی و چگونگی زیست انسانی برای گذر از موانع رشد و بالندگی جامعه و انسان می باشند. بارزه های فکری ایستا و میرا هماره تاریخ تحولات اجتماعی،عامل اصلی و اساسی ناهنجاری ها و تبه کاری های آدمی در روابط و مناسبات اقتصادی اجتماعی بوده اند. چرا که ظرفیت آموزه های آدمی را در ظرف محدود و بسته ایستارهای گذشته از بروز و ظهور واقعی خویش بازداشته اند. فرایندی که مفهوم تعامل و تکامل را در رویارویی با بارزه های فکری میرا و سترون از توش و توان لازم بازداشته است. روندی که قطب بندی های اجتماعی را تعمیق و بزه و جرم و جنایت را در پناه قانون گریزی و رانت و مافیای قدرت و ثروت ابعاد بی سابقه ای بخشیده و با توقف در ایستارهای کهن و عهد عتیق دین و هویت بخشی به بسیاری از تابوهای ارتجاعی و واپسگرایانه، جامعه و انسان را در ناهنجاری های زیستی و تعاملات نامتعارف و جنایتکارانه هدایت کرده است. چرا که دین به دلیل ضعف بنیادین سازه های اداره امور اجتماعی، بسیاری از مفاهیم را وارونه و در راستای تحمیق و تخدیر افکار عمومی برای تحقق اهداف ارتجاعی خویش بکار می گیرد.
بسیاری از مفاهیم در پروسۀ تحول و تکامل جامعه و انسان از بار مفهومی و اصالت معنایی خویش متناسب با دگرگونی های سازه های فکری و مادی تهی شده و به ابزاری برای تداوم سلطه و سیطره عموما دین مدارانه مبدل شده اند. سازه هایی که اکتساب را با احتساب تقرّب به ذهنیت بیمار و گرفتار در دام جهل و خرافه های دینی در پیوند با قدرت مداری ثروت و مکنت به کار گرفته است. این فرایند تعصب را با تصلب اندیشه و عمل در آمیخت و دستاویز حمله و هجمه به اصالت انسانی را فراهم نمود. مفاهیمی چون ناموس به عنوان نمودی دگردیسی شده در طی تحولات تاریخی جامعه و انسان، با بارزه های هویتی کاذب و دروغین اکتسابات محیطی بویژه دین درآمیخت و در پیوند با تابوهای جنسیتی، خشونت و خصومت را در درون جامعه و خانواده نهادینه نمود. در قاموس ناموس اسرار بی بدیل تابو شدگی بسیاری از هویت های زنانه در روابط و مناسبات مردسالارانه خانوادگی خود نمایی می کند.
ناموس و ناموس پرستی محصول نگاه نابرابر در پناه قانون و شرع بوده و با راز سرسپردگی هویت مردانه به آیین و سنت کهن که با تارو پود باور و تفکر دین و شریعت درآمیخته؛همراه است. نمود بارز مالکیت مردسالارانه بر هویت زنانه که تعامل و تفاهم را در مناسبات کینه توزانه و متفرعانه تحلیل برده است. نوعی بیان اعتباری کاذبی است که مرد در پیوند با مناسبات خانوادگی بدان روی آورده و در پیوند با خصایل رذیلانه و بهیمانۀ مردانه و همچنین با غیرت، تعصب و غرور کاذب القایی شرورانه عرف و سنت تعریف می شود. بنابرای در جامعه های بسته به دلیل تصلب و تحجر اندیشه و عمل، ناموس و ناموس پرستی نمودی عام داشته و برای ارضای تعلق خاطر و بر اساس اکتسابات غریزی محیطی اعصار گذشته تاریخی خود را بروز می دهد. پس نوعی از ساختار فکری معیوبی است که از دل بارزه های هویتی کهن و میرا و بصورت شور باطل و شعور کاذب در پس نهان شدگی برخی از تابوهای عهد عتیق خود را نشان می دهد. بازسازی ساختار معیوبی که از دل نابسامانی های اقتصادی و فرهنگی بصورت بارز و شفاف خود را به نمایش می گذارد.
ناموس، هویت یابی انگاره های کهن است که از بارزه های تمدنی و شاخصه های خصایل به واقع انسانی، در پروسه دگرگونی های زیرساختی و نمودهای متحول روبنایی آن فاصله گرفته است. زیر ساختی که با تحکیم بنیان های پدرسالارانه، ابژه نگری زنانه را عمومیت بخشیده و با نگاه کالاگون به زنان، مالکیت بر حیات زنان را برای فرهنگ مسلط مردانه قطعیت بخشیده است. در قاموس نظام سلطه سرمایه نیز این تملک مردانه بر حیات زنان امری ملحوظ و ملموس بوده و با تبعیض و تحقیر حقوقی و حقیقی درآمیخته است. ناموس شمولیت عام گرایشات عوامانه و عوام گرایی مناسبات اجتماعی را با خود یدک کشیده؛ و با غیرت و تعصب در آمیخته است. غیرت که شجاعت عقیم است و تعصب که غرور کاذب آن را همراهی می کند؛ در تقویم و تحکیم بنیان های ناموس پرستی نقش اساسی را بازی می کنند. ناموس پرستی نوعی هذیان درونی است که در خلاء ناشی از بی خردی و عدم تعقل بروز بیرونی می یابد.
ناموس و ناموس پرستی از یک فرایند دیالکتیکی در اقتصاد و جامعه تبعیت می کنند. تاثیرات متقابل عناصر متکاثری که تحمیلی است از ویژگی های حاکم بر جامعه و انسان و همچنین نمودهای تحمیلی که از سوی روندهای نامتعارف و ناهنجار حاکمیت سلطه و استبداد سرمایه و بدعت های نهادین عرف و سنت تغذیه می شوند. بنابراین هر چه قدر جامعه در چنبره عادت و سنت و باورهای سخت و ثقیل و متحجرانه دین و مذهب گرفتار آید؛ در کنار آن ناموس پرستی و غیرت و تعصب غیر قابل کنترل، گستره وسیع و رو به تعمیق پیدا می کنند. چرا که تحت حاکمیت دین سالاران، و همپویی اجباری و الزامی آن ها با نظام سلطه سرمایه، فقر و نابسامانی های اقتصادی اجتماعی را در فرازی مضاعف و رو به تعمیق بر جامعه و انسان تحمیل می سازند. روندی که عناصر طرد شده از سازوکارهای اقتصادی همچون زنان، به عنوان سربار خانواده و قابل تملک به وسیله قدرت مجازی و فائقه ثروت و مکنت، مورد نکوهش و خشم و غضب مداوم فرهنگ مردسالارانه قرار گرفته و همواره قربانی طمع ورزی ها و هوس رانی های دارندگان ثروت و مکنت بوده و هستند. در غلبه فرهنگ عوامانه دینی، و تبعیض و تحقیر نهادین نظام سلطه سرمایه، زن موجودی ضعیف و درجه دومی است که نه تنها قادر به اداره امور فردی و شخصی خود بدون حمایت مردانه نمی باشد؛ بلکه موجد خدشه دار کردن بسیاری از موازین اتخاذی متحجرانه دین و قدرت همچون آبرو و ناموس خانواده نیز می باشد.
متاسفانه حرکت در رویه و سطح برای زدایش ستم مضاعف بر زنان و قتل و جنایت با بار ناموسی و برای حفظ آبرو و حیثیت کاذب و فاقد اعتبار ذات گرایانه و انسانی، گستره وسیع و روزافزونی پیدا کرده است. فقر و ناامنی های متکاثر و رو به تعمیق محصول ناتوانی های ذاتی نظام سلطه سرمایه و همچنین بنیان های فرتوت و واپسگرایانه دینی، از عوامل اصلی و اساسی این روند نامتعارف و ضد انسانی محسوب می شوند. چرا که فقر مادی پویایی اندیشه را در تحجر و خودباختگی عناصر موهوم و پنداری فروبرده و با تخدیر اندیشه و روان آدمی بزه و جرم را در حلقه های به ویژه ضعیف اجتماعی عمومیت می بخشد. کالاگونگی زن و تجسم مادیت حیات انسانی در روابط و مناسبات اجتماعی، روند استحاله وجود انسانی زنان را که در بارزه های هویتی بیع و شرع کاسبکارانه فروخسبیده است؛ همراه با عرف و شرع ممکن ساخته است. پس دین و حاکمیت دینی عامل تسریع و تعمیق روندهای جنایتکارانه بر علیه هویت زنانه به دلیل گسترش دامنه فقر و نابسامانی های اجتماعی در پیوند با حاکمیت سلطه گرانه سرمایه داری است که جایگاه واقع و حقیقی خود را در بزه و جنایت پیدا کرده است. چرا که دین در وضعیت کنونی به دلیل کهنگی و قدمت سازه ای، فاقد بنیان های مستقل برای اداره امور اقتصادی و اجتماعی می باشد. بنابراین نیازمند زیرساخت های حاکم کنونی بوده و تلاش می ورزد روبنای فقهی و شریعتی خود را نیز با آن ها همراه سازد که خود عمق فاجعه و فقر و فاقه عمومی را مضاعف ساخته است.
درک دیالکتیکی توهمات مردسالارانه و زیست واقع زنان در تحولات کنونی جامعه های انسانی، می تواند راهگشای گذر از تنگناهای ایده ای و عملی برای رفع این معضل عمده و اساسی اجتماعی باشد. یکسویه نگری و بیان احساسی روندهای ظالمانه بر علیه حقوق زنان، نه تنها دسترسی به حقوق حقه زنان را تسهیل نمی کند؛ بلکه در کجراهه های مبارزاتی بسوی نوعی از استحاله های نوین بدعت و سنت بر علیه حقوق زنان هدایت می شوند. گذشته با بار سنگین عادت و سنت و با قبای مندرس و متحجرانه دین سالاران، زنان را در بیع و شرع کاسبکارانه حاکمیت ظالمانه سرمایه از دستیابی به حقوق انسانی اش باز داشته است. یکی ناموس و ناموس پرستی را تقدیس و تشریع می کند و دیگری بسترهای عملی تعدی و تجاوز حقوق انسانی زنان و رد نفس آن ها را فراهم می سازد. پس با درک و شناخت عوامل و عناصر جرم و جنایت بایستی فرهنگ عمومی را بر یک ساختار عدالت محورانه و انسانی سامان داد.
نتیجه اینکه: انسان ها در یک تعامل مداوم و تنگاتنگ برای رفع نیاز ها و دفع موانع رشد و بالندگی گام بر می دارند. اصولا الگوهای زیستی تابعی از هنجارها و مناسبات اکتسابی است که با مادیت ساختاری خاصی تعریف می شود. ماندگاری برخی از بارزه های هویتی اکتسابات محیطی، از نمودهای زیر ساختی تبعیت می کنند که حاوی و حامی نوع خاصی از روابط و مناسبات اقتصادی و اجتماعی می باشند. مشروعیت بخشی به برخی از نمودهای اعتباری کاذب که عموما با عرف و شرع تعریف و تمدید می شوند؛ بخشی از روابط و مناسبات غلط و نامتعارفی است که جامعه های انسانی را آلوده است. ناموس و ناموس پرستی نمودهای بارز و شفافی از مناسبات ثقل و ثقیلی است که از بطن تحجر و واپسگرایی ایده ای سر برآورده و با حمایت مادیت ساختاری حقیقی و حقوقی حاکم کنونی یعنی نظام سلطه سرمایه تداوم حیات داده است. بنابراین مردسالاری قبل از اینکه بیانی از یک روبنای فرهنگی باشد؛ از یک زیرساختی سربرآورده که حاکمیت بلامنازع مرد را بر سرنوشت زن رقم زده است. زمانی که زن همانند ابژه و کالا در مناسبات اجتماعی و خانوادگی نگریسته شد؛ مالکیت بر وی به عنوان ابزار تشفی و تخطی از موازین زیست انسانی نمود یافت. بنابراین هر چه قدر جامعه در سازه های کهنه مادی و فرهنگی متوقف شد؛ بارزه های فکری ناموس و ناموس پرستی عمیق تر و گسترده تر بروز یافت.باورهای دینی و حاکمیت دین سالاران در احیاء و ابقاء و مشروعیت بخشی به بسیاری از جرم و جنایت درون اجتماعی،نقش اصلی و اساسی را داشته و دارند. نظام سلطه سرمایه نیز با نگاه کالاگون به زن، تبعیض و تحقیر را درعرصه های متکاثر اجتماعی و خانوادگی موجد بوده و هست. پس برای جلوگیری از خشونت و جنایت بر علیه زنان، بایستی به دگرگونی زیرساختی و تحقق مادیت نوین حیات اقتصادی اجتماعی روی آورد.
اسماعیل رضایی
پاریس
07/07/2020
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد