بدون شک روحالله خمینی به عنوان رهبری خودخوانده فقط نفرتپراکنی را برای مردم به ارمغان آورد تا با همین حقه و ترفند پیروان مذاهب و ادیان دیگر را از پهنهی حکومت پس براند. او خوب میفهمید که تنها با راهاندازی نفرت و دشمنی در بین شهروندان جامعه، خواهد توانست بر کرسی قدرت دوام بیاورد. رفتارهای سیاسی او و جانشینان او هم چنان تجربهای را از خود بر جای نهاد. چنانکه شهروندان ایرانی اینک بدون استثنا جدایی دین از سیاست را امری لازم میشمارند. به عبارتی روشنتر روحانیان باید به پستوهای مسجدهای خود بگریزند و قدرت را به صاحبان اصلی آن یعنی تودههای مردم واگذارند. | |
روحالله خمینی هرگز در همسویی با حکومت شاه چیزی کم نمیآورد. اگر شاه کتابهای «ضاله» را از قفسهی کتابخانهها و گنجهی خانههای مردم ورمیچید، خمینی نیز برای انجام چنین راهکاری، دین دولتی خود را به یاری میگرفت. در نتیجه در زمانهی او فقط نشریاتی رسمیت یافتند که بنا به تعبیر کارگزاران جمهوری اسلامی "مخل به مبانی اسلام" نباشند. چنین نکتهای را از همان آغاز پیدایی جمهوری اسلامی در قانون اساسیاش گنجاندند. اما این اسلام، اسلامی بود که تنها در شخص روحالله خمینی تجسم مییافت وگرنه خمینی هرگز پیروان اهل سنت و حتا شیعیان آزاداندیش را در جایی از حکومت خود به حساب نمیآورد. او بنا داشت تا همگی در قالبهایی از شلختگی اندیشهاش فرآوری شوند. اسدالله لاجوردی بدون کم و کاست همین اندیشهی خودانگارانه را در زندانهای حکومت به پیش میبرد تا ضمن توابسازی، بدون استثنا همگی در قالبهایی از دین دولتی خمینی جانمایی شوند. امثال محمدعلی رجایی هم همین راهبرد سیاسی را در آموزش و پرورش جمهوری اسلامی دنبال کردند. رجایی برای برآوردن چنین هدفی سیصد و پنجاه هزار نفر از معلمان کشور را اخراج کرد و حکم انفصال دایم از خدمات دولتی به دستشان داد. اما لاجوردی راهکار دیگری را برگزید. او از همان ابتدا همگی را به اعدام سپرد تا خیلی زود "امام عزیز" را از دست هرچه "منافق، مرتد و کافر" رهایی ببخشد.
در زمانهی امام راحل نمونههای فراوانی از اعدام هم باب شد. او در برآوردن چنین هدفی الگوهای شاهانه را نیز ارتقا بخشید و خیلی راحت در زندانهای خود مثله کردن زندانیان سیاسی را به پیش میبرد. چنانکه در دههی شصت ابتدا بسیاری از زندانیان سیاسی را مثله کردند و سپس آنان را به اعدام سپردند. زبان بریدن و قطع کردن دست و پا شیوهای بود که گماشتگان او حداقل آن را برای زندانیان مرتد و بیخدا به کار میبستند. جدای از این مثله کردن مجرمان عادی نیز در زمانهی خمینی باب شد. همچنان که افرادی از سارقان را با همین بهانه مثله میکردند. چنین رسمی پس از روحالله خمینی نیز از سوی پیروان او به کار گرفته شد و تا کنون همچنان در گوشه و کنار کشور به اجرا گذاشته میشود.
دست بریدنهای روحالله خمینی موجب شد تا اهل سنت طنزی را نیز به همین منظور بسازند. چون شایع کردند که در صدر اسلام دست "حضرت ابوالفضل" را برای دزدیدن الاغ بریدند. حتا گفته شد که حضرت ابوالفضل دو بار به چنین عملی دست یازید که در نهایت هر دو دستش را قطع کردند.
روحالله خمینی جدای از این، اعدام در ملأ عام را نیز باب کرد. چنانکه بسیاری از سارقان و قاچاقچیان را در میدانها و خیابانهای عمومی شهر به دار میآویختند تا به ظاهر عبرتی باشد برای دیگران. گفته میشود که افرادی از زندانیان سیاسی را نیز با همین ترفند در پارکها و خیابانهای کشور به چوبهی دار سپردند. ولی در همین اعدامهای خیابانی کم نبودند قاچاقچیانی که در انظار عمومی و پای چوبهی دار به حکم خود اعتراض میکردند. چون مدعی بودند که مأموران حکومت ضمن پروندهسازی خود، از حجم و میزان تریاک و مواد مخدر ایشان کاستهاند. در واقع فرزندان امام راحل بخشهایی از مواد مخدر توقیف شده را از پروندهی متهمان کش میرفتند تا خودشان آن را در بازار به فروش برسانند. سارقان اعدام شده نیز همواره به موادی از حکم خود اعتراض میکردند. آنان هم مدعی میشدند که مأموران دولتی دهها فرش و اتومبیل کشف شده را از پروندهی ایشان به سرقت بردهاند.
امام عزیز به قول روانشناسان از فرآیند "اجتماعی شدن" جا مانده بود. به همین دلیل هم نه فقط با شهروندان ایرانی ناسازگار مینمود، بلکه این ناسازگاری را برای تمام جامعهی بشری به کار میگرفت. چنانکه در زمانهی او شعار مرگ بر این و آن، از در و دیوار هر کوی و برزنی میبارید. دامنهی این قبیل از شعارها تا به آنجا بالا گرفت که زمانی شاگردان و پیروان او در هر جمعی شعار میدادند: "مرگ بر امریکا، مرگ بر شوروی، مرگ بر انگلیس، مرگ بر فرانسه، مرگ بر اسراییل، مرگ بر منافقین و صدام". خلاصهی کلام آرزویی را در دل میپروراندند که مردمان همهی دنیا بمیرند تا فقط امام عزیز به حیات خود ادامه بدهد. چون میپنداشتند که امام عزیز باید همچنان دوام بیاورد و جمهوری اسلامی خود را به امام زمان واگذار کند. آنوقت هواداران امام عزیز در هر جمع و محفلی دم میگرفتند: "خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار، از عمر ما بکاه و بر عمر او بیفزا". اما خدا این حرف پیروان روحالله خمینی را هرگز نشنید و خیلی زود مرگ را برای او ارمغان فرستاد.
گفته شد که روحالله خمینی با فرآیند اجتماعی شدن بیگانه مانده بود. این بیگانگی تا به آنجا بالا گرفت که او تمامی پیماننامههای بینالمللی را به هیچ میشمرد و از عملیاتی شدن آنها در داخل کشور سر باز میزد. هرچند آسیبهای سیاسی او برای جامعهی بشری کم نبود، ولی شهروندان ایرانی بیش از شهروندان دیگر کشورها از این همه خودخواهی او رنج میبردند. موضوعی که تا به امروز نیز همچنان دوام آورده است تا جامعهی بشری راهکارهایی را برای مهار کردن پیروان او بیابند. چون پیروان او از دستاندازی به حریم کشورهای همسایه چیزی فرونگذاشتهاند. چنانکه امروزه هر تروری را در سرتاسر دنیا با نام ایرانِ جمهوری اسلامی پیوند میزنند. حتا بمبگذاریها در هر کشوری که بگویی و بخواهی با رد پاهایی از سیاستمداران جمهوری اسلامی جانمایی میگردد. چون امام عزیز میپنداشت که به حتم همراه با هنجارهایی از این دست خواهد توانست نفوذ و چیرگی خود را تا فراسوی جهان بگستراند. امام عزیز سپاه پاسداران خود را هم به همین منظور راه انداخته بود.
امام عزیز همچنین از شعار دموکراسیخواهی مردم در انقلاب بهمن ۵۷ سوء استفاده کرد. چنانکه جمهوری را با نام اسلام پیوند زد تا از آمیزش آن اصطلاحی ناسازگار و "لایتچسبک" همچون جمهوری اسلامی بیافریند. این موضوع در حالی در ایران اتفاق افتاد که از همان آغاز سازگاری دین با جمهوری و جمهوریت امری ناممکن مینمود. چون دین به دنبال خدایی موهوم میگردد و قدرت او را بر زمین محترم میشمارد. در حالی که جمهوریت نگاه مستقل و آزادانهی انسان را قدر میداند و از جانمایی خداوندی موهوم در ادارهی کشور سر باز میزند.
ایران و وطن ایرانی برای خمینی پدیدهای موهوم مینمود. او اسلام و امت اسلامی موهوم خود را به جای ایران و وطن ایرانی مینشانید. به همین دلیل هم خیال می کرد که حکومت علی و خاندان او را در گسترهای از سرزمینهای اسلامی احیا و تداوم بخشیده است. به گمان او سید بودنش هم به این باور خرافهآمیز مشروعیت میبخشید. با این رویکرد بود که جانشین خمینی (علی خامنهای) را هم از جماعت سیدها برگزیدند. لابد بعدها نیز قرار است همین داستان ادامه یابد و سیدی از روحانیان را به عنوان رهبر کشور روی کار بیاورند. آنان در الگویی از روحالله خمینی همچنان بر دنیای حقارتبار خودشان میتنند. اینجاست که بین خواست مردم و خواست و ارادهی پیروان و شاگردان سیاسی روحالله خمینی فاصله میافتد. چون مردم مشارکت در حکومت را خواست طبیعی و اخلاقی خود میدانند و حال آنکه مردان سیاسی جمهوری اسلامی حکومت را برآمده از قدرت خداوند میپندارند تا با همین حقه بتوانند بر اقتدار سیاسی خود مشروعیت بدهند. آنها ادعا دارند که خداوند از قبل تکلیف حکومت را معلوم کرده است و مردم هم باید به ارادهی خداوند احترام بگذارند. موضوع تکلیف بهانه قرار میگیرد تا روحانیان وابسته به جمهوری اسلامی در الگویی از روحالله خمینی بر کرسی قدرت باقی بمانند. چون حق انتخاب کردن و انتخاب شدن آزادانه را برای همیشه از مردم پس گرفتهاند.
بدون شک روحالله خمینی به عنوان رهبری خودخوانده فقط نفرتپراکنی را برای مردم به ارمغان آورد تا با همین حقه و ترفند پیروان مذاهب و ادیان دیگر را از پهنهی حکومت پس براند. او خوب میفهمید که تنها با راهاندازی نفرت و دشمنی در بین شهروندان جامعه، خواهد توانست بر کرسی قدرت دوام بیاورد. رفتارهای سیاسی او و جانشینان او هم چنان تجربهای را از خود بر جای نهاد. چنانکه شهروندان ایرانی اینک بدون استثنا جدایی دین از سیاست را امری لازم میشمارند. به عبارتی روشنتر روحانیان باید به پستوهای مسجدهای خود بگریزند و قدرت را به صاحبان اصلی آن یعنی تودههای مردم واگذارند.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد