آب شد این تن من بالا خبر ندارد
فریاد از ما جانی که سپر ندارد
هر کس که ما گفتیم مرو بالا
خندید و گفت = اینجا که زر ندارد
از بالا چه گویم ؟ آن مرد بالا می گفت
بیکاری و فلاکت او را اثر ندارد
یا مرگ یا خود را به دیگری فروختن
انتخاب کن یکی را راه دگر ندارد
ببین جهان را که می شکند به هر سو
تودهء شن را ببین به جز ما بدتر ندارد
خاکش بفروخت ایران ما با بولدوزرو بیل
کارخانهء ما بفروخت چونکه گوهر ندارد
حرف ما حرف آنسانسور اینجا ! آری !
هر چه ما کلید زدیم آهی به سرندارد
من خاموش بودم و هیچ نمیگفتم
گفت باز کن دهان را انگار شکرندارد
فاصلهء من با او بیشتر از هزار سنگ
اینسوی سنگها دره ایست که گذر ندارد
در جهان کار هر که بالاترست دزد است
هر کس به درستی هست اقبال و ظفرندارد
حق با ماست که بایستیم و دستان به هوا
آنکه بالاست چه می داند که پایین داور ندارد .
2016 11 21
شهاب طاهرزاده
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد