مشک بیز،
گل بالا،
ترانه گون،
بهار دم،
بیا!
بیا آی... ای بهار
تو پایان تشنگی،
و خنکای چشمه ای
در ریشه،
ریشه ی علف،
وریشه ی بابا آدم
زلال ماهی
در روان کاریز!
و پرواز بلند کبوتر
در آسمان واحه!
آغاز موج
در خواب تلخ مرداب!
و روزنه ی تنفس
بر کتیبه ی خاموشی
در درد ْ سال خوف و خنازیر!
!
؟
خون!
خون در فین!
خون درباغ نسترن
خون
در باغ اتابک
خون
خون در جنگل
خون درپروازگل سرخ
چارفصل ِ خون
خون در عطش تیر
خون درظهر امرداد؛
وآنگاه
آوار ِ سرخ ِ خون
آواز ِ سرخ ِ خون
در کوهپایه های البرز.
خون
در ژاله
خون
در حجله!
خون
در خاک خاوران!
خون درکابوس ابوسعید:
"اندر همه دشت خاوران خاری نیست
کش بامن و روزگارمن کاری نیست"!
خون بر دامن کبود روزگار!
خون در خزر؛
ودر هامون!
خون در اوین
باغ در باغ،
گل ؛
خیابان درخیابان
اما خون!
ما هرگز
آیا هنوز زنده ایم!
ما هرگز گویا
هنوز اینسان نمرده بوده ایم
که امروز...!
بیستم ژوئیه دو هزار وهشت
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد