از سال ۱۳۴۸ «رئیس» صدایش زدیم، به خاطر کراوات و کت و شلوارهای شیک و ماشین تویوتایش. با هم انتشارات چکیده را در نظام آباد تهران راه انداختیم، و ماندیم با هم و… چه روزگاری داشتیم ایرج….
به قوهای رودخانه نزدیک خانه اش خیره شده بود، پرسیدم "ایرج به چی فکر می کنی ؟"
گفت : "به قهوه خونه مش غلام نظام آباد و دعواهائی که با هم می کردیم، به انتشارات چکیده، به پشت بومه خونه خورشید خانم و سفره کنار گنجه کفتر، و قورمه سبزی های معروفه خورشید خانم و… یه استکان عرق " …..ایرج، دلم برایت خیلی تنگ خواهد شد، خیلی.
****
مرگ امان نداد تا نقدش بر«هذیان های مقدس» را منتشرکند. سخت گیر و دقیق و کاربَلَد بود اما منعطف و مُنصف...یادم آمد. سال ۱۳۵۵ عمران صلاحی «قطاری درمِه» را برای انتشاربه انتشارات چکیده آورد. من و محمدعلی بهمنی موافق بودیم که منتشرش کنیم ،ایرج اما پا توی یک کفش کرده بود که «کارضعیفه». بهمنی دادش به هوا رفت که «این عمران صلاحیه، خدای طنزما و شاعری بزرگ و...» و ایرج روی حرف اش بود و با خواندن و تفسیر تکه تکۀ کارسعی می کرد نشان بدهد «کار ضعیفه». آخر شب که از «کافه خوزستان» برمی گشتیم خودش را به من و بهمنی رساند و گفت: «حالا کی منتشرش کنیم» !
( عکس نوامبر ۲۰۱۶ - پاریس ، همان رودخانه نزدیک خانه اش، با قوی مورد علاقه اش- عکاس ها هم شیده و مهری بودند)
ازفیس بوک مسعود نقره کار