|
ویروس ها به شقیقه شهر شلیک کرده اند
آهک نمناک جاری است از مخیّلۀ محزون رهگذران و پیکره ی سنگین استیصال فرو می افتد سرانجام، در آغوش کودکانِ حاشیۀ خیابان از چارچوب اقتدار قاب مقوائی سراپا لرزان و از درون تهی به بریده ی خود می نگرد با هراس و دستانی را که خوب می داند ندارد در کنار می کاود در ذهن با اضطراب شاید.. کاش ... چگونه باید.... بپا می داشت از نو هویتی ساقط شده را زنی گام بر می دارد در پیاده رو با اشتیاق و ردّی از بهار می پاشد با سرود ِ ارزن، برخاکریز خیابان در میدان های اکنون بدون مترسک نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|