به گلها آب ندادم.
به قناریها دانه ندادم.
هی شکلات خوردم
تا دلم را زد.
روی مبل دراز کشیدم
دیدم آقای خانه
دارد از توی قاب عکس
به من نگاه میکند.
پا شدم، کتم را پوشیدم
و رفتم پیش سگ.
قلادهاش را بستم
سر آن را گرفتم
و هر دو از خانه بیرون زدیم.
سیزدهم ژوئن دوهزارونوزده
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد