در سرخ ترین سکوت خون
میان شرشر بی تاب باران
می بینم
هزار هزار
دهان نیم باز و دستان
مشت شده را
با گل واژه ی عشقشان
بر فراز خاک فرو نشسته
آنان
قلندرانی بودند
با شعله ای از نور در گلو
که فریاد زدند
روشنائی را
و
آزادی را
بر بال کبوتر سپید.
17/02/2020
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد