می پاشم از درون
سردار را می برند
نه بر سرِ دار
که
بر سرِ دستها
و دست ها نیز
حجاب دوباره می کشند
بر چهره ای پریشان
بر
چهره ی غبار نشسته ی
آزادی
و
بَزَک میکنند هیولایِ
خِلطِ نهفته ی تاریخ را
می پاشم از درون
که اشک های
جهلِ عزاداران
تلخ میکند
باران را
بارانِ ایزد بانویِ
آبان را
و
پاره ، پاره
روانه می کند
به کشتارگاه
دیگر بار
انبوهِ بی نشانِ
سبز و بنفش و سیاه
را
می پاشم از درون
نگاه می کنم
زیبا ترینِ گل هامان
در لحظه های شکوفائی
با ذوالفقارِ جهل و جنایت
در آسمان ماتمِ میهن
پَرپَر می شوند
و
بر خاکِ کویرِ تشنه
فرو می غلتند
سردار ، در من است
سردار ، در ما
در قلمِ هرزنویسِ
جیره خوارِ پیر
در نواله ی گندیده ای
بر سفره ی میهن
میهنِ در بند است
سردار ، در من است
سردار ، در من است
پاریس - دی ماه ۱۳۹۸
ژانویه ۲۰۲۰
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد