شیخْ قائم بود
تقدّسْ زانوی هوس را بست با عِقال
پاهایَش کویر را زار میزدند در تاول
و راه نَرفته، شوسهاَش را طعنه میزد به مَدَن
فرقی دچار شده بود به تکرر
به چپ سَرَک میکِشید از انکار، به راست از تأیید
تواترِ سر، تعلیقِ تأکید شده بود
تراب به دفْ دخیل امکان میبست
حلقهحلقه زنجیر استغاثه به ربِّ ناحبیب
گهان،_
نی به ضرب دف حسود شد
اینْ طلب توسن خون داشت،_آنْ وامِ وایْ به پیشانی
شیخْ قائم بود
من رشمه به گرگ خِرقه بستم وُ کجکول اقیانوس به سرَش
تبرْ زین کردم به تأدیب
کفایتِ پندار، سوار هلال ماه بود که گورِ چار در چارِ حکمت را بافتم به شُعار
برای گردن یَسر، که سوزانده بودمَش از ریشه در اعتیادِ یاد
تخلّص طعنه را گذاشتم بروَد سوی اشاره به بی
سوی نگاهی به راهِ نیست
و
هجوم تنیده در لُنگِ قرارداد را لِسانَش کشیدم با پیالهی وحدت
هنوز شیخْ قائم بود
شولایِ شبرُوی را بستم به سَردَمِ جَم
خانهای خلوت که بدهکارِ پوست تخت نشین چلهای بود که مکان، به تقدّس خود اشاره میکرد، که نیست
مُنتَشاء را به حَرب تن ضرب کردم در پا، تآ خلاص شوم از محراب
کف به سمت آغُل آسمان، گاو کردم
نیشِ بیان از دهانْ خلع، به توانِ سیماب
کمر جهل بستم به خدمت ابتلاء
رفتم به همّت کفتار ، لاشهی خداواره را نبش کنم؛
نِشستم به حُرمت خود دهان به کفّارهی حِکمت باز کردم، اُستخانِ حُکم سَق زدم
دستان عِزّت را بندیِ هم کرده، زهر ریختم به چارگوشِ گوش تآ راز را جار کنم به گوشِ جار
دبیرستان زانو بوی تُف میداد
سمانه را سواد کردم به علّتِ نا
هفت گرهی دریایی زدم به حَبلُالورید
نمای کعبه را کشیدم به رُخ لات
دفْ شورِ دهانَش را تُف کرد به سماع، همه تَر دامن شدیم
و عطش،_عشوه رَمآند به اذن عِرفان هیز در ساعتِ صَلات
شیخْ کوژید
قلندرانِ قُلدر، قدرِ قَدّاره میدانستند
امّا
شِکوه از دهان نوچهگان چکه میکرد به لُنگِ نماز
ضمیرِ هُو به ناحقّْ حقّ میکردند
میگفتند؛ سّرِ هُوالاجبار
و وِشا به حافظهی هوس دود میکردند
غافل
که تسبیحِ کُندُر در مقام شُهودْ آینه میخواست
شیخْ قائم شد
تشّرف از قافِ قوزِ قرنیه آغازید به زبانِ؛ بیا که حلقه محتاج است
بنامِ یا کلمةالعُود در دستانِ تمرکز
از فرطِ رِیب
دهانَم بسته در سلسلهی حروف، گفت؛
تُبتُ یا اَرض
که ناگهان،
شیخْ لولا شد
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد