استورهها نیز بنا به طبیعت فرهنگی خویش پهنهی زمین را درمینوردند و ضمن سازگاری هدفمند با جغرافیای سرزمینهای جدید به زندگی خود ادامه میدهند. حتا مردمان این سرزمینها ضمن سودجویی از همین راهکار فرهنگی به ترمیم و بازسازی افسانههای پهنههای دیگری از زمین، اشتیاق نشان میدهند. ولی در این بازسازی چهبسا سیما و چهرهی جدیدی از استورهی مورد نظر، به نمایش در میآید. چنانکه ققنوس عطار نیز از چنین نگاهی در امان نمیماند. با این همه ققنوس پوشش عاریتی سرزمینهای غربی فلات ایران را بر تن دارد، در حالی که در افسانهی سیمرغ هرگز چنین سیمایی دیده نمیشود. حتا عنقای ادبیات عرب هم به هیچروی با نشانههای ویژهای که از سیمرغ ایرانی به دست میدهند، همخوانی ندارد. | |
روایتی ویژه از افسانهی ققنوس در منطقالطیر فریدالدین عطار انعکاس یافته است. بر پایهی همین روایت، ققنوس پرندهای است که در هندوستان به سر میبرد و عمری هزار ساله دارد. او موقع مرگ هیزمی دورش گرد میآورد و ضمن کوبیدن بالهایش، آتش به هیزم میافتد که سرانجام همین آتش او را در خود میسوزاند. ققنوس آنوقت از خاکسترش دوباره جان میگیرد تا زندگی تازهای را آغاز کند.[۱]
زندهیاد صادق گوهرین در توضیح خود از افسانهی ققنوس به استناد کتابهای برهان قاطع و نفایسالفنون یادآور میشود که او سیصد و شصت سوراخ در منقارش دارد و در کوه بلندی مقابل باد مینشیند. سپس از سوراخهای منقارش نواهایی شگفتیآور برمیخیزد که با همین بهانه، مرغان به دور او گرد میآیند. صادق گوهرین همچنین مینویسد که در زبان انگلیسی از ققنوس به عنوان Phoenix نام میبرند که شرح آن در دایرةالمعارف بریتانیا نیز آمده است.[۲]
با این همه محمد معین در فرهنگ فارسی خود، ققنوس (ققنس) را مُعرّب واژهی یونانی کاکنوس میداند. او نیز یادآور میشود که گروهی ققنوس را شکلی مُحرّف از فُنیکس دانستهاند.[۳]
روایتهای روشنی از کارکرد ققنوس در استورههای مصری و یونانی نیز یافت میشوند. جیمز هال در همین راستا ضمن روشنگری از استورگی ققنوس مینویسد که "پرندگان وابسته به آتش را ققنوس مینامند". او یادآور میگردد "اعتقاد به اینکه تولد ققنوس خود به خود صورت میگیرد، آن را با طلوع خورشید مربوط میساخت".[۴] با این اوصاف مشکل است که بتوان برای افسانهی ققنوس، ریشه و تباری ایرانی دست و پا کرد. به نظر میرسد چنین استورهای از مناطق غربی فلات ایران بین ساکنان آن رواج یافته است تا در همافزایی فرهنگی مردمان منطقه، بیش از پیش تسهیلگری به عمل آید. همچنان که این افسانه تا زمانهی عطار نیز دوام آورد و در متن منطقالطیر، عمر دوبارهای را برای خود رقم زد.
کارل گوستاو یونگ (۱۸۷۵- ۱۹۶۱م.) ضمن توضیح از کارکرد نمادین استورهی ققنوس پیشینهای نیز برای آن به دست میدهد. یونگ در همین راستا بر نظر "اپیفانوس" بیش از دیگران پای میفشارد. چون اپیفانوس نوشته بود که ققنوس از خاکستر خود به صورت کرم برمیخیزد. نوشتهای که یونگ قسمتی از آن را به شکل زیر در اثر خود میآورد: "وقتی پرنده میمیرد، و در واقع نابود میشود و شعلههایش خاموش میشوند، فقط بقایای خشن جسم بر جای میماند. در یک روز از این بقایا کرمی بدمنظر پدید میآید که بال در میآورد و تازه میشود: در روز سوم بزرگ میشود و پس از آنکه به کمک داروهایی که در آن مکان یافت میشود، رشد کامل کرد، جلوهگری میکند و شتابان به سوی سرزمین خود بال میگشاید و در آنجا میآرامد".[۵] یونگ ضمن تأویل خود از افسانهی ققنس، یادآور میگردد که مسیحیان از این افسانه به عنوان تمثیلی برای پیامبر خود سود بردهاند. چون "خودسوزی ققنس با خود قربانی کردن مسیح تطبیق میکند و خاکستر با پیکر مدفون او، و احیای معجزهآسا با رستاخیز او".[۶] گویا همین بازگشت به سرزمین موعود است که در زمانهی ما نیز عدهای را به شوق میآورد تا از آن به عنوان نمادی برای به کرسی نشاندن باورهای سیاسی شکست خوردهی خود بهره برگیرند. همچنان که آنان برای توجیه نابودی و شکست خود، به تأویلی یکسویه از استورهی ققنوس روی آوردهاند.
در عین حال، افسانهی ققنوس همراه با تمثیلهایی که در آن انعکاس مییابد با داستان طوطی و بازرگان مولوی نیز همپوشانی دارد. چنانکه در هر دو داستان، محل سکنای طوطی و ققنوس را در هندوستان پنداشتهاند. حتا همراه با تأویلهای عرفانی، هر دو میمیرند و در مرگ خود زندگانی تازهای را برای عارف زمانه نشانه میگذارند. عطار و مولوی به اشتراک ضمن تمثیلگذاری عرفانی خود، هندوستان را به دلیل گوناگونی آن، سرزمینی مناسب برای نمایش نفس امارهی انسان میانگارند. آنان در همین سرزمین است که مرگ را سراغ شخصیتهای داستانی خود میفرستند تا در فرآیند مرگ، زندگی جدیدی را برای ققنوس یا طوطی رقم بزنند. در این زندگی جدید گویا هرگز از نفس امارهی انسان نشانی در کار نخواهد بود تا با نمایش این زندگی دوباره و تازه، از نفس مطمئنهی انسان تقدیر به عمل آید.
البته در نگاه اکثر عارفان ایرانی آموزههای اینچنینی از مبارزهی با نفس، هرگز از حد تعارفات نظری چیزی فراتر نمیرفت. برای نمونه در زندگی مولوی به نیکی همین دوگانگی در گفتار و رفتارِ شاعر به اجرا در میآید. چون او در زندگی خصوصی خود به طبع همانند مردمان دیگر عمل میکرد، اما در آموزههای عرفانیاش کشتن نفس اماره را بهانه میگذاشت تا ضمن آن خوشیهای زندگی به تمامی نفی گردند.
گفته شد که از هر سوراخ منقار ققنوس، موسیقی ویژهای به گوش میرسد. با همین نشانهگذاری به واقع نمایهای روشن از جهان چندصدایی و تکثرگرایی را در کالبد ققنوس به کار بستهاند. اما تنوع و کثرتطلبی چندان هم با مکتب وحدت وجودی عارفان ایرانی سازگار نمینماید. توضیح اینکه در منابعی غیر از منطقالطیر، شمار این سوراخها را ضمن الگویی از روزهای سال تقویمی، به سیصد و شصت روز رساندهاند. چنین رویکردی نگاه تمثیلی عارفان ایرانی را فراروی ما میگذارد که به گمان خویش از سر ناچاری به زندگی اجباری در همین تقویم زمانی سالانه، تن در میدهند. پس به همین دلیل است که در ذهن خود به سوختن ققنوس رضایت دادهاند تا در فرآیند این سوختن، بر یگانگیاش در پهنهی هستی تأکید شود.
از سویی، عطار در افسانهی ققنوس مرگ را ارج میگذارد تا ضمن نگاهی وحدت وجودی و عرفانی به پدیدهی مرگ و نیستی، جهان آرمانی خود را به بار بنشاند. توهمی که خیال خوشی را در ذهن باورمندان آن بر میانگیزد. عارفان فلات ایران با تبلیغ آموزههایی از این دست چنان میپنداشتند که حد اقل در وهم و خیال خواهند توانست به آرزوهایشان دست بیابند. پدیدهای که هرگز از پهنهی خیال و توهم پا بیرون نمیگذاشت.
گفتنی است که مرگ ققنوس در داستان منطقالطیر به درستی با مرگ طوطی در قصهی مولوی همپوشانی دارد. در ضمن ققنوس و طوطی هر دو نقشی از پرنده را در داستانهای یاد شده به انجام میرسانند که نشانهای روشن برای کارکرد روان یا نفس انسان قرار میگیرند. چون پرندگان بنا به ویژگیهای خود میتوانند به پرواز درآیند و دنیاهای جدیدی را به نظاره بنشینند. آنوقت در فضای این دنیاهای جدید است که نمونههایی روشن از عملکرد مرگ و نیستی را با هستی و مانایی به هم میآمیزند. همچنان که ذهن تاریخی انسان ایرانی در مرگ و نیستی نیز گونههای فراوانی از زندگی و زیستن آرمانی خود را سراغ میگیرد.
جدای از این، ققنوس آفرینهای تکجنسی و تکساختی است. گونههای بیشماری از همین آفرینهها در افسانهها و استورههای ایران هم دیده میشود. یادآور میگردد که این گروه از آفرینگان، از بازتولید خود باز ماندهاند. چون بیجفت و همسر روزگار میگذرانند. آنان یک بار برای همیشه پا به جهان میگذارند تا در خلوت خود به تنهایی زندگی را به انجام برسانند. در متن شاهنامه، اوستا و بُندهِش آفرینههایی از این نوع کم نیستند. همچنان که سیمرغ هم در بسیاری از روایتها، در هیأت و شمایلی از آفرینههای تکساختی ظاهر میگردد. جدای از سیمرغ، در گزارش اوستا و بندهش رفتارهای تقدسآمیزی از مرغی افسانهای به نام کرشِفت را به کار میگیرند. چون کرشِفت تمامی اوستا را از بر میخواند. ایرانیان خواستهاند با همین تدبیر، اوستا را جاودانه بپندارند تا متن آن برای همیشه از دستبرد و گزند مخالفان زمینیاش در امان بماند.
پرسش و پاسخی در "وندیداد" بین اهورامزدا و زردشت پا میگیرد. در همین پرسش و پاسخ، زردشت از اهورامزدا میپرسد که مزداپرستی را چه کسی در ورِ جَمکرد تبلیغ کرد؟ اهورامزدا در پاسخ او میگوید، کَرشِفت چنین مأموریتی را به انجام رسانده است.[۷] سوای از این، بندهش نیز همین نگاه اوستا را گزارش کرده است. چون بندهش مینویسد کرشِفت دین زردشتی و سخن گفتن را به ورِ جمکرد برد.[۸] ورِ جمکرد همان شهری بود که جمشید آن را در لایههای زیرین زمین بنا نهاد تا انسان و تمامی جانداران را از سرما و سیل وارهاند.
رولان بارت (Roland Barthes)ضمن روشنگری خود از کارکرد استوره در دنیای معاصر به درستی میگوید: "برخی از اسطورهها در بعضی زیست- بومهای اجتماعی بهتر رسیده میشوند. در مورد اسطوره نیز شرایط حساس آب و هوایی وجود دارد".[۹] گشت و گذار استورهی ققنوس از روم و مصر گرفته تا گسترهی فلات پهناور ایران بر چنین نکتهای مُهر تأیید میگذارد. تا آنجا که عطار نیز از مجموع رفتارهای ققنوس هنجارهایی عرفانی را بیرون میکشد و آنها را به آموزههای وحدت وجودی خود تعمیم میدهد. با همین رویکرد، ضمن بازسازی فرهنگی، سیمای جدیدی از ققنوس در فضای ادبیات عرفانی ایران ارایه میگردد. همچنان که در همین فضای بازسازی شده، قرار است عارف نیز در الگویی از ققنوس بمیرد و خاکستر شود تا از همین خاکستر، انسان جدیدی به دنیا بیاید که گذشتهاش را نفی خواهد کرد. اما هرگز چنین اتفاقی نخواهد افتاد. چون در کالبد ققنوس جدید بدون استثا همان کارکرد پرتناقض ققنوس پیشین به نمایش در میآید که بر خلاف تصور عطار، او هرگز نمیتواند به نفی و انکار گذشتهاش بنشیند. چنانکه ققنوس هیچ وقت در نفی و انکار گذشتهاش، اقدام کارسازی به عمل نمیآورد بلکه در این بازتولد بدون کم و کاست همچنان پیشینهای از او تکرار میشود.
در عین حال نمونهای از هنجارهای ققنوس ضمن روایتهایی از افسانهی سیمرغ هم در دیدرس مخاطب قرار میگیرد. چنانکه خود عطار واگویههای تأویل شدهای از آن را در منطقالطیر به کار میبندد. او در این واگویهها، نیمنگاهی هم به قرآن دارد. آنجا که سلیمان با مرغان به گفت و گو مینشیند.[۱۰] از سویی در گزارشهایی که فردوسی از سیمرغ به دست میدهد، نمونههایی از عملکرد ققنوس در آنها نیز به چشم میآید. چون در شاهنامه، پر سیمرغ را به آتش میکشند تا حضور او برای بلاگردانی از انسان ممکن گردد. به هر حال سیمرغ نیز همانند ققنوس به گونهای با آتش و زندگی دوباره ارتباط دارد. با این تفاوت که ققنوس زندگی دوباره را برای خود رقم میزند، اما سیمرغ این زندگی دوباره را فقط برای بلاگردانی از آدمیان زمانه مغتنم میشمارد.
یادآوری این نکته ضروری است که استورهها نیز بنا به طبیعت فرهنگی خویش پهنهی زمین را درمینوردند و ضمن سازگاری هدفمند با جغرافیای سرزمینهای جدید به زندگی خود ادامه میدهند. حتا مردمان این سرزمینها ضمن سودجویی از همین راهکار فرهنگی به ترمیم و بازسازی افسانههای پهنههای دیگری از زمین، اشتیاق نشان میدهند. ولی در این بازسازی چهبسا سیما و چهرهی جدیدی از استورهی مورد نظر، به نمایش در میآید. چنانکه ققنوس عطار نیز از چنین نگاهی در امان نمیماند. با این همه ققنوس پوشش عاریتی سرزمینهای غربی فلات ایران را بر تن دارد، در حالی که در افسانهی سیمرغ هرگز چنین سیمایی دیده نمیشود. حتا عنقای ادبیات عرب هم به هیچروی با نشانههای ویژهای که از سیمرغ ایرانی به دست میدهند، همخوانی ندارد.
در دنیای امروز نیز مردم به استورههایی از گذشته اشتیاق نشان میدهند. همچنان که رولان بارت به درستی بین هواداران استوره در زمان حاضر، خط فاصل روشنی ترسیم میکند. چون نیروهای چپ سوای نیروهای راستِ جامعه، کارکردهای بالنده و دیگری را از استوره در جامعهی امروزی انتظار دارند. ولی نیروهای راست جامعه با استوره تا آنجا پیش میروند که بتواند از منافع آنان حمایت به عمل آورد.[۱۱] در واقع راستگرایان جامعه همواره به گذشتهای نمور و تاریک نظر دارند. گویا بازگشت به تاریکنای همین گذشتهی وارفته و نخنما منافع گروهی آنان را برآورده خواهد کرد. به طبع نمادسازی سیاسی از استورههای کهنه و قدیمی هم به همین دلیل به کارشان میآید. چون قرار است تا جامعه را به گذشتهای بازگردانند که سرانجام حضور بلامنازع ایشان در همین گذشتهی وارفته و فرسوده تضمین گردد. حتا در چنین فضایی است که وقیحانه اندیشههای نژادپرستانه و خودانگارانه، تحسین و تبلیغ میشود. چون کارگزاران نژادپرستی در جهان پرتنش سرمایهداری نولیبرال، این دنیای قدیمی را بخشی همیشگی از میراث خود میپندارند. گویا آنان همچنان بر جایگاه پادشاهان پیشین تکیه زدهاند. اما برخلاف واگویههای از این دست، دنیای پیشین را نیز همان کارگران و هنرمندان زمانه ساختهاند. در ضمن شاهان پیشین تنها این هنر در خود پرورانده بودند که از کار مزدوری نیروهای مولد جامعه برای بنای کاخهایی شگفتیآور سود بجویند.
ــــــــــــــــــــــــ
[۱] - منطقالطیر: فریدالدین عطار، به اهتمام صادق گوهرین، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ بیست و پنجم، بیتهای ۲۳۲۱- ۲۳۵۳.
[۲] - پیشین: ص۳۲۹.
[۳] - فرهنگ فارسی: محمد معین، تهران، امیرکبیر، چاپ هفتم، ذیل مادهی ققنس.
[۴] - فرهنگ نگارهای نمادها در هنر شرق و غرب: جیمز هال، ترجمهی رقیهی بهزادی، تهران، فرهنگ معاصر، چاپ دوم، ص۷۶.
[۵] - راز پیوند پژوهشی در تجزیه و ترکیب اضداد روانی در کیمیاگری: کارل گوستاو یونگ، ترجمهی پروین فرامرزی؛ فریدون فرامرزی، مشهد، بهنشر، ۱۳۸۱، ص۳۱۸.
[۶] - پیشین: ص۳۱۹.
[۷] - اوستا کهنترین سرودههای ایرانیان: گزارش و پژوهش جلیل دوستخواه، تهران، انتشارات مروارید، چاپ سیزدهم، جلد دوم، فرگرد دوم، بند۴۲.
[۸] - بندهش: فرنبغ دادگی، گزارنده مهرداد بهار، تهران، توس، چاپ سوم، ص۱۰۲.
[۹] - اسطوره، امروز: رولان بارت، ترجمهی شیریندخت دقیقیان، تهران، نشر مرکز، ۱۳۷۵، ص۸۱.
[۱۰] - قرآن: ۱۶/۲۷ (وقال یا ایهاالنّاس عُلّمنا منطقالطیر، و گفت به ما زبان مرغان آموخته شده است، ترجمهی بهاءالدین خرمشاهی).
[۱۱] - استوره، امروز: رولان بارت، پیشین.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد