logo





خانه ای مهربان در شهر!
خانه میرزا سلیمان محسن اردبیلی .خانه« سعید محسن»
شهر من زنجان (قسمت سی وچهارم)

يکشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۷ - ۱۰ مارس ۲۰۱۹

ابوالفضل محققی

abolfazl_mohagheghi_0.jpg
خانه ای را به خاطر می آورد با ایوانی نسبتاطولانی که با چند پله به حیاطی بزرگ منتهی می گردید.حیاطی با دیوارهائی که قسمت پائینی آن آجرهای خشتی مربع شکل داشت و بالای آن دیوار های سفید .

گوشه حیاط خم های بزرگ سبز وآبی رنگی به ردیف چیده شده بودند. با در پوش های چوبی. خم هائی که برای بسیاری از خانواده های قدیمی زنجان آشناست. خم های ترشی های مختلف برای زمستان وتابستان.شهری که ترشی ،ماست و دوغ جز جدائی ناپذیرسفره بسیاری از خانواده ها بود.

هنر ترشی انداختن! هنری خاص که هر کس قادر نبود به خوبی از عهده آن بر آید.

زنانی چند در نخستین اطاق کناری ایوان گرم صحبتند. زنی با چشم های میشی روشن وبسیار مهربان که در قاب صورتی سفید وگرد قرار گرفته صاحب خانه است .چنان مهربان که پسرک از همان لحظه ورود متوجه می شود وبی پروا فرصت طلبانه دایره میدان شلوغی خود را گسترش می دهد از اطاق به ایوان واز ایوان به حیاط .مادر بر آشفته است .اما مهماندار که" خانمی" صدایش می کنند به لبخند شیرینی در کف دستش می نهد و می گوید" اگر بچه ها شلوغی نکنند که خانه بی روح می شود مهمانی آمده بگذارید راحت باشد." او هرگز آن شیرینی وآن لبخند مهر آمیز از خاطرش نرفته است .

هنوز بعد از شصت سال تمام اجزای آن چهره مهربان را به خاطر می آورد.زنی که مادر" سعید محسن" بود. از یک خانواده قدیمی ونسبتا متمول زنجان .خانواده "نبئی" .همه اورا به خاطر مهربانی و قدرت بی نظیرش در رهبری خانه پر رفت آمد میرزا سلیمان ونفوذی که بر میرزا داشت "خانمی " صدا می کردند .

در اطاق وسطی چند مرد پر سر وصدا تر از اطاق خانم ها مشغول صحبتند.صحبت از سیاست است از گذشته که میرزا سلیمان طلبه جوان خوش سیما وقوی هیکلی بود ودرس طلبگی می خواند .زمانی که از کوچه می گذشت دختران بازیگوش زنجانی از لای در نگاهش می کردند وگاه به بهانه ای سلامش می دادند. پدر می گوید وشیخ سلیمان قاه قاه می خندد. آن از سال های دور همدیگر را می شناسند. صدای خنده اطاق را پرکرده است .مردی است با ریشی نسبتا بلند وچشمانی روشن که به آبی کم رنگ می زند با هیکلی تنومند . نگاهش چنان عمیق وگیرا است که می تواند شیطنت کودک بازیگوش رامهار کند.

خانه، خانه" میرزا سلیمان محسن اردبیلی" است .خانه مردی که سعید محسن در آن بر بالید بزرگ شد ودر فرازی نقشی مهم در تاریخ مبارزاتی ایران بازی کرد .

از بنیان گذاران سازمان مجاهدین خلق بود. مردی که حضور نامش سال ها بعداز اعدام شدنش در زمان حکومت شاه دربر آمدی دیگر در زمان انقلاب زنجان را به یکی از پایگاه های اصلی مجاهدین مبدل ساخت.

میرزا سلیمان محضر دار بزرگ شهر بود. بعد از انقلاب سفید و تقسیم زمین در بین دهقانان دفتر خانه او مسئول دادن سند منگوله دار به دهقانان شد . محال خمسه که زنجان مرکز آن به حساب می آمد از نظر تعداد ملاکین و گستردگی دهات جزو بزرگترین مراگز ی به حساب می آمد که اصلاحات ارضی در آن صورت می گرفت و دهقان ها سند رسمی دریافت می کردند .

تقسیم زمین فئودال های بزرگی مانند محمود خان ذوالفقاری ، امیر افشار ،میربها ، اعتماد امینی ، دارائی و.. که صد ها روستا متجاوز از( یک هزار دویست ده )را در بر می گرفت.کاری بزرگ و زمان بر بود.امری که این دفتر خانه را به مهم ترین ودر عین حال برو بیا ترین دفتر خانه شهر مبدل ساخت .

وضعیت آقای شیخ سلیمان اردبیلی دست ودل بازو خراج را بهبود بخشید.

خانه پر مهمان ،مردی خوش خوراک که خود به آن اذعان داشت "شیخ سلیمان برای هر چیزی بی خودی هزینه نمی کند جز برای غذای خوب. "

مردی پر کار بود وتا حدودی بذله گو .اهل مطالعه خواندن هیچ روزنامه و مجله ای را از دست نمی داد . شبی ها با دیسی از میوه بر بالای سر می خوابید و نیمه های شب از خواب بر می خواست میوه می خورد وساعتی به خواندن می گذراند . قوطی مخصوصی در دفتر خانه اش بود که پول خرد های رایج در آن موقع که ارزش خرید خوبی هم داشتند در آن ریخته می شد .میرزا سبیمان آخر هر هفته بدهی آقا صمد روزنامه فروش، آقا تقی میوه فروش سر بازار و نانوا را از درک همان جعبه پول خرد تسویه می کرد.

از احترام اجتماعی زیادی بر خور دار بود .نهایت گذر بسیاری از زنجانی ها به دفتر خانه او می افتاد.ابهت خاص خود را داشت.

من سال ها بعد که بزرگ شده بودم وقتی نخستین بار تصویر الکسی تولستوی را با کلاه شاپو وکت بلند و ریش انبوه وچشمان عمیقش دیدم بی اختیار به یاد آقای میرزا سلیمان افتادم.بیاد روز های کودکی ودو چشمی که میخکوبم می کرد.

مردی که یکی از نمود های شاخص شهر من بود. با آن جلیقه وساعت زنجیر دار جیبی و پیراهن سفید وکلاه شاپوئی که به عکس انحنای وسط آن را نه به داخل کلاه بلکه به قسمت بیرونی می داد که ویژه خود او بود.

فرزندان ارزنده ای تربیت کرد.آقای یوسف اردبیلی که در دبیرستان پهلوی تدریس می کرد .مردی محجوب ،مهربان و دوست داشتنی با احاطه بسیار بر تاریخ وعربی .سخت گوش، فروتن وبی ادعا. که بخش عظیم عمر خود را صرف تحقبق ونوشتن کرد و مجموعه ارزشمندی از تاریخ زنجان را به نگارش در آورد. بی آن که ادعائی داشته باشد . بزرکترین مجموعه کتاب دست نوشته وخطی را جمع آوری کرد کتاب خانه ای در نوع خود بی نظیرساخت.

عبداله محسن پسر کوچکتر جوانی شاداب ، پرتحرک وبسیار با هوش که چند سالی بزرکتر از من بود ودانشجوی دانشکده فنی تبریز .طعم زندان شاه را چشید. صبورانه با همان روحیه شاد طاقت آورد وبعد انقلاب به هیچ جریانی نپیوست وتلاش کرد از طریق تخصص دانشگاهی خود مصدر کار گردد.سال ها در زنجان در شرکتی خصوصی دست به کارهای تولید زد. شنیدم که" گفته بود اگر برادرم بر گردد وحال روز مجاهدین وسیاست های امروز آن ها را ببیند چه میزان متاثر خواهد شد ."

دستگیری پسرش" سعید محسن اردبیلی " ضربه ای سخت برمیرزا سلیمان و همسرش خانم نبئی زد .اما شیخ ومادر چنان صبورانه طاقت آوردند که قابل تصور نیست .

در جریان دادگاه پسرش که علنی بود بنا بر روایت عزیزی که در محضر او کار می کرد ." هر بارکه برای شرکت در دادگاه می رفت به مشدی حسن خدمت کار دفتر خانه می گفت دوبلیط اتوبوس بخر .من درشت هیکلم مسافربغل دستم اذیت می شود." می رفت بر میگشت هربار گرفته تر واندوهگین تراز قبل .اما هرگز ننالید "من به پسرم افتخار می کنم از بچگی چنین بود هیچ چیز برای خود نمی خواست همیشه حواسش به آدم های ضعیف ومستمند بود .منضبط بود و دقیق."

زمانی که پسرش اعدام شد اجازه هیچ گونه مراسمی داده نشد و تنها سوکی آرام در خانه بود با تعداد معینی که یادش را دوراز چشم ساوک گرامی داشتند .من آن موقع زنجان نبودم بعد ها از مادرم شنیدم که چگونه خانمی این درد را تحمل می کرد .

دوستی برایم گفت." یک روز اورا دیدم که در اطاقش تکیه داده بر صندلی خیره شده به گوشه اطاق ، با قطرات اشگی که از چشمان پر ابهتش جاری بود .من هرگز آن گونه اورا ندیده بودم ."

دادگاه سعید محسن و دیگر رهبران مجاهدین یکی از مهم ترین دادگاه های علنی زمان شاه بود. " در بندر عباس با عابرینی مواجه شدم که هرکدام ساق پائی به اندازه یک توپ پارچه داشتند.وقتی سوال کردم معلوم شد که این کرم مخصوص آب (بیوک) است واز راه آشامیدن وارد بدن می شود وسپس از ساق پا بیرون می اید .احساس ترحمی که نسبت به این افراد در من به وجود آمد هیچوقت فراموش نمی کنم .قبول این که این مردم به چنبن حالت ناراحت زندگی می کنند فشاری بود که من قدرت تحمل آن را نمی توانستم بکنم." از دفاعیات سعید محسن.

بعد ازانقلاب این خانه در مرکز توجه صد ها مجاهدی بود که در زنجان سر بر آوردند.

قبل از انقلاب مجاهدین در زنجان فعالیتی که قابل ذکر باشد نداشتند ویا لاقل من نشنیدم .هیچ هسته ومحفلی .

نخستین دسته جات همزمان با اوج گیری انقلاب و بیشترین بعد از انقلاب شکل گرفت .که عمدتا ملهم از حضور تاریخی ومعنوی سعید محسن " بود .مردی که قدرت تحمل درد ورنج کشیدن مردم ستم دیده را نداشت وسر در این را نهاد .

خانه ای سفید با خم های در کنج خانه که حکایت از آرامش می کنند. همرا با خنده بلند مردی استثنائی.زنی که مهربانی ودلسوزیش در حق مستمندان شهر زبان زد بود. هیچ فقیری از آن خانه بی طعام بر نمی گشت. کم نبودند از چنین خانه هائی در شهر. مردمانی مهربان در گذر زمان. در شهری که روزی مهربانی شاخصه آن بود.

کسی بر درخانه میرزا سلیمان می زند !هان مشدی حسن است با زنبیلی بر دست که از بازار می آید. خانه ای که مشدی حسن خدمتکار نیز جز سند منگوله دار آن خانه وعضوی از آن شمرده می شود شهر من زنجان چنین بود. ادامه دارد ابوالفضل محققی .

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد