logo





استراکچر(تار و پود) مکتب خمینی

يکشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۷ - ۰۳ مارس ۲۰۱۹

رضا راهدار

reza-rahdar.jpg
خمینی یک مسلمان شیعه دوازده امامی بود که در خمین زاده و در حوزه علمیه قم پرورش یافت و فقیه و عالم دینی بزرگی شد. بزبان ساده, آیت الله خمینی فرآورده روحانیت (پس از صفویه) و فقه شیعه (بزبان خودش فقه جعفری) است و تمام اسکلتش از آن بافته شده است. در این اسکلت اندیشه ای شکل گرفت که بر حسب زمان و مکان بارور شده و سر آخر به خمینی رهبر و امام شهرت یافت. خط سیر مکتب خمینی از نگارش کشف اسرار شروع و به ولایت مطلقه فقیه و حکومت اسلامی رسیده است. آیت الله خمینی مجتهدی (درفقه و اصول) بود که سیاست را به عاریه گرفت و نظراتش را بر حسب نیاز و ضرورت سیاسی زمان جابجا کرد و آنها را با زور و تشر و آتوریته مذهبی و حکومتی (از بدعت های خمینی می توان حکومت ولی فقیه و حکم حکومتی را نام برد) در هم آمیخت. اسکلت مکتب خمینی در زیر باز و ارزیابی می شود.

قرارگاه (کلاس) مکتب خمینی

می توان گفت که تمام کنش و تلاش خمینی در این کلامش خلاصه می شود. "ما می خواهیم اسلام را پیاده کنیم.” آقای خمینی در اولین نوشته مذهبی-سیاسی خود, کشف اسرار, می گوید: “….تنها حاكمي كه مي تواند با قسط بر ايران حكومت كند، كسي است كه از طرف مجتهدين باتقوا و آشنا به احكام الهي بدون توجه به هواها و فشارهاي نفساني انتخاب شود. سلطنت را بايد منكوب كرد؛ زيرا كه به غير از سلطنت خدا، همه سلطنت هاي ديگر مخالف منافع مردم و مستضعفين مي باشد. و سواي قانون الهي همه قوانين ديگر پوچ و بي فايده اند. حكومتي كه مبتني بر قوانين اسلامي بوده توسط فقهاي مذهبي كنترل شود، بر تمام حكومت هاي دنيا رجحان خواهد داشت”.[۱] او این تز را در نجف تکمیل کرده و در کتاب ولایت فقیه نوشت: “ما معتقد به ولايت هستيم؛ و معتقديم پيغمبر اكرم (ص) بايد خليفه تعيين كند و تعيين هم كرده است. آيا تعيين خليفه براى بيان احكام است؟ بيان احكام خليفه نمیخواهد. خود آن حضرت بيان احكام میكرد. همه احكام را در كتابى مینوشتند، و دست مردم میدادند تا عمل كنند. اينكه عقلًا لازم است خليفه تعيين كند، براى حكومت است. ما خليفه میخواهيم تا اجراى قوانين كند. قانون مجرى لازم دارد. در همه كشورهاى دنيا اين طور است كه جعل قانون به تنهايى فايده ندارد و سعادت بشر را تأمين نمیكند. پس از تشريع قانون، بايد قوه مجريه اى به وجود آيد. در يك تشريع يا در يك حكومت اگر قوه مجريه نباشد، نقص وارد است. به همين جهت اسلام همان طور كه جعل قوانين كرده، قوه مجريه هم قرار داده است. "ولىِّ امر" متصدى قوه مجريه قوانين هم هست… اعتقاد به ضرورت تشكيل حكومت و برقرارى دستگاه اجرا و اداره جزئى از ولايت است؛ چنانكه مبارزه و كوشش براى آن از اعتقاد به ولايت است.” [۲]

بزبان ساده, ولایت مطلقه فقیه آینه تمام نمای ایدئولوژی یا مکتب خمینی است. او با این تز خود را در ردیف (کلاس) کسانی قرار داد که به خلافت اسلامی فکر کرده و می کنند. خلافتی که امامت شیعی را با قدرت سیاسی در هم آمیخت. البته تا قبل از قدرت گیری خمینی و تشکیل جمهوری اسلامی کسی آنرا جدی نمی گرفت. او بدعت بزرگی در حوزه علمیه و فقه شیعه بنا نهاد که ثمراتش را در ۳۵ سال گذشته مشاهده کردیم. حوزه علمیه قم برهبری آیت الله حائری و بروجردی با جلب شاه و حکومتش حوزه را گسترش و رونق داده و تلاش سیاسی آنها در مبارزه با کفر و کمونیسم و بهائیگری خلاصه می شد.

در کنار رشد مارکسیسم و کمونیسم در ایران و روند شتابان تجدد و مدرنیسیم (چه در زندگی فردی و چه در امور سیاسی- اجتماعی) خطراتی جدی روحانیت و پایه های پوسیده سنتی آنرا تهدید می کرد. هر چند شیخ فضل الله نوری این خطر را در صدر انقلاب مشروطه پرچم کرده بود ولی بخت چندان با او یاری نکرد. این روند کماکان با حرکات خزنده در بتن جامعه راه خویش را می پیمود. راه خمینی که شیخ فضل الله را در سر و کاشانی را در پیش رو (شرکت در مبارزه سیاسی) داشت پس از خیزی کوتاه در ۱۵ خرداد ۴۲ شکست خورد. هرچند خمینی توانست با زیرکی ویژه شعار خطر نابودی اسلام (حق رای زنان و اصلاحات ارضی) را با مبارزات ضد دیکتاتوری سالهای ۴۰-۴۲ همراه کرده و خود را تا حد آیت الله ضد شاه بالا بکشد (تا آنزمان دربار با حوزه علمیه سر شاخ نشده بود هرچند رضا شاه دستشان را از دولت کوتاه کرده بود), ولی حرفی از سرنگونی و جابجائی حکومت و دولت و یا رهبری خمینی نبود. در واقع, با بیرون رانده شدن خمینی از ایران راه و کارش نیز از فضای سیاسی ایران رخت بر بست اما خودش بعنوان یک شخصیت سیاسی و مبارز در بین یاران و شاگردان و نیروهای سیاسی از احترام ویژه برخوردار بود.

آیت الله خمینی نهفت خویش را با حرکات سیاسی ضد سلطنتی رنگ آمیزی کرد و با پرچم و شعارها و خواسته های انقلابی جنبش همساز شده بود. در واقع مکتب خمینی را می توان به شرح زیر کلاس بندی کرده و رده آنرا در دنیای اسلام و بیرون از آن تبیین کرد:

1. اسلام سنتی همراه با فقه شیعی- اسلام خمینی در ردیف اسلامی سنتی است که به فرمالیسم اسلام در حاکمیت و اجرای شریعت خلاصه می شود
2.ترکیب سیاست با مذهب - مذهبی کردن سیاست. اسلام چون یهودیت و مسیحیت مذهبی سیاسی است و برقراری عدل و داد از شاخصه ویژه اجتماعی آن می باشد. ولی بدنبال مذهبی کردن سیاست نیست. یعنی نیامده است تا حکومت و حاکمیت سیاسی جامعه را با دین تعریف کرده و سنجش و قضاوت را با عینک دین ارزیابی کند.
حاکمیت ولایت فقیه در نوک اهرم قدرت. ولایت فقیه تنها ایدئولوژی برتر نظام است

“ولایت یعنی حکومت و اداره کشور و اجرای قوانین شرع مقدس ….در عصر غیبت ولی امر و سلطان عصر، نایبان عام آن حضرت که عبارت اند از فقیهان جامع شرایط فتوا و قضا، در اجرای سیاست و دیگر مسئولیتهایی که به عهده امام است، به جز جهاد ابتدایی، ‌جانشین آن حضرت هستند. “[۳]

گسترش جهانی و جهان شمول دانستن تز خویش - بر قراری حکومت جهانی اسلام

“جنگ امروز ما، ....، جنگ مكتب ماست عليه تمامى ظلم و جور؛ جنگ ما جنگ اسلام است عليه تمامى نابرابريهاى دنياى سرمايه دارى و كمونيزم،...، اين جنگ سلاح نمی‏شناسد، اين جنگ محصور در مرز و بوم نيست، اين جنگ، خانه و كاشانه و شكست و تلخى كمبود و فقر و گرسنگى نمیداند. اين جنگ، جنگ اعتقاد است، جنگ ارزشهاى اعتقادى- انقلابى عليه دنياى كثيف زور و پول خوشگذرانى است”.[۴]

این ویژه گیها و کردار خود خمینی در مسند قدرت, مکتب او را از دیگر مکتبها و قرائتها و گرایشها و جنبشهای دیگر اسلامی و اجتماعی جدا کرده است. آیت الله خمینی با این ترکیبات درهم و برهم مکتبی ساخت که در نوع خودش ویژه است. در زیر بافتها و راندمان ویژه مکتبش را بررسی خواهم کرد.

ماهیت تمامیت خواهی - توتالیتاریسم

فرهنگ عمید در تعریف توتالیتر یا تمامیت خواه می نویسد: “حکومت ایدئولوژیک که برای حفظ منافع یک گروه یا طبقه، آزادی‌های فردی و اجتماعی افراد را نادیده بگیرد و برای حفظ اقتدار خود، به خشونت و ترور متوسل شود”. [۵] و ویکی پیدیا می نویسد: “تمامیّت خواهی، یا توتالیتاریسم (به فرانسوی: totalitarisme) اصطلاحی در علوم سیاسی و توصیف گر نوعی از حکومت است که معمولاً دارای این شش خصوصیّت می باشد: یک ایدئولوژی کلّی، یک سیستم تک حزبی متعهّد به آن ایدئولوژی کلّی که معمولاً توسط یک نفر رهبری می شود، دارای پلیس مخفی گسترده، انحصار در سلاح های مورد استفاده، انحصار وسایل ارتباط جمعی، انحصار اقتصادی که ممکن است لزوماً و به طور مستقیم توسّط حزب صورت نگیرد.” [۶]

آیت الله خمینی بعنوان یک مرجع تقلید و رهبر مذهبی رسالت خویش را تشکیل حکومت اسلامی و اجرای تام و تمام شریعت فقه شیعه می دانست. او باور داشت که “تشکیل حکومت اسلامی یکی از احکام اولیه اسلام است به طوری که ایجاد آن مقدم بر تمامی احکام فرعیه حتی نماز, روزه و حج است. چه این که حکومت اسلامی شعبه ای از ولایت مطلقه رسول اللّه صلی‌الله‌ علیه‌ وآله‌ و سلم است” [۷] در همین راستا, او باور داشت که "حاکمیت منحصر به خدا است و قانون ، فرمان و حکم خدا است...”.[۸] قانون حکومت خمینی نه در مجلس منتخب مردم که از طرف خدا وبا فقها تبیین و با نام الله رسمیت می یابد. ".... قانون اسلام یا فرمان خدا، بر همهء افراد و بر دولت اسلامى ، حکومت تامّ دارد و همه افراد از رسول اکرم (ص) گرفته تا خلفاى آن حضرت و سایر افراد، تا ابد تابع قانون الهی هستند". [۹] آقای خمینی رسالت خویش را در حفظ و حراست چنین حکومتی می دید: " حفظ اسلام، حکومت اسلامی ایران به عنوان یک امانت و ایجاد مقتضیات بقای آن و رفع موانع و مشکلات، امری واجب است عموما بر جمیع مسلمانان و خصوصا بر ملت ایران.”[۱۰] او می گفت: ”ما می‏خواهیم معنویت انقلاب اسلامیمان را به جهان صادر کنیم.[۱۱]

خمینی تشکیل و حفظ حکومت اسلامی را در کنار واجبات و فرایض دینی (اقرار و شهادت به یکتایی خداوند, نماز, روزه, زکات, و حج) قرار داد و آنرا از احکام اولیه دین می دانست. او با این کار حکومت را با ایمان مذهبی مردم گره زد و مخالفان خویش را مرتد و از دین برگشته نامید. این تز بس فراتر از تمامیت خواهی و توتالیتاریسم عرفی سیاسی است و بروشنی ماهیت مکتب خمینی را رو نمائی می کند. خمینی حکومت را امر و امانت الهی می دانست و پیروی از “حکم حکومتی” بر مردم تکلیف و واجب کرده بود. او میگفت: “فقه، تئوری واقعی و کامل اداره انسان از گهواره تاگور است.”[۱۲]

افزون بر این خمینی آمده بود تا تز مکتبش را اجرا کند. او برای اینکار ستون و یا عمود خیمه مکتبش را با نهاد و یا انیستیتوی مذهبی روحانیت شیعه استوار کرد; اینرا با مردم و نقش آن اشتباه نگیرید. او تنها فقها را وارث پیامبر و نایب برحق امامان شیعه می دانست و نهاد روحانیت را تمام اسلام می دید. “اسلام منهای روحانیت اسلام منهای محتواست. محتوای اسلام را این‌ها دارند درست می‌کنند”. [۱۳] او با ایمان و اقرار دنبال حاکمیت روحانیت بود و آشکارا گفت: "اگر ۵۰ هزار نفر هم کشته شوند باید حکومت روحانی در این جا برقرار شود”. [۱۴] مهمتر از همه, خمینی خود را مسئول و پاسخگوی حرفهای ضد و نقیضش نمی دید. او آشکارا میگفت: ”ما می خواهیم اسلام را پیاده کنیم. پس ممکن است دیروز من یک حرفی زده باشم و امرور حرف دیگری را و فردا حرف دیگری را. این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زده ام باید روی همان حرف باقی بمانم”. [۱۵] آشکارتر از اینها, در مکتب او ملی و ملت و دمکراسی و دمکراتیک مفهومی غربی و ضد ارزشهای اسلامی است. او در این باره در گفتگو با اوریانا فالاچی در ۲ مهر ۱۳۵۸ گفته بود: "این ملت برای اسلام جنگیده نه آزادی ....و همه آشفتگی ها زیر سر همین هایی است که می گویید دمکرات هستند." [۱۶]

مکتب آیت آلله خمینی فراتر از مکتبهای عام توتالیتر و تمامیت خواه ویژگی دیگری نیز در بر داشت. او خود را یکه سالار و مقدس و ولی امر مردم دانسته و در ردیف امام و پیامبر قرار داده بود. جایگاهی که هرگز هیتلر و یا استالین و مائو از آن برخوردار نبودند. ویژگیهای تمامیت خواهی مکتب خمینی را می توان بشرح زیر خلاصه کرد:



1. ایدئولوژی برتر: ولایت مطلقه فقیه تنها ایدئولوژی برتر (اسلام ناب محمدی) رژیم بوده و تمام قرائتها و مکتبهای دیگر مردود و غیر توحیدی می باشند. ولایت فقیه خط قرمز رژیم است و همه آنهائیکه به آن باور ندارند “غیر خودی” می شوند. " اگر مسئله ولايت مطلقه فقیه كه مبنا و قاعده اين نظام است، ذره‏ اى خدشه‏ دار شود، ما گره كور خواهيم داشت.” [۱۷]
2. حاکمیت مطلق و یکه سالار ولی فقیه: هسته مرکزی این رژیم ولی فقیه است که تمام قدرت اجرایی و قضائی و قانون گذاری در او خلاصه می شود و تنها نظر اوست که برتری دارد. ”اگر 35 ميليون نفر (جمعیت ایران در آنزمان در مرز ۳۵-۳۶ میلیون بود) بگويند آري، من مي گويم خير...” [۱۸]
3. نظارت و کنترل دولت بر همه ي بنیادهای فرهنگی, رسانه ای (روزنامه, رادیو و تلویزیون, تئاتر و سینما, و حتی مسجد و منبر), اقتصادی، اجتماعی, سیاسی, بالاتر از آن رفتار و اخلاق خصوصی مردم (از پوشیدنی گرفته تا نوشیدنی و موسیقی و هنر)
4. حاکمیت انحصاری قدرت سیاسی: تمام قدرت در نهاد ولی فقیه خلاصه می شود و همه اشکال نظارتهای مردمی با هدایت و کنترل آن اداره می شوند. هیچ حزب و گروه و تشکیلاتی نمی تواند بیرون از این چارچوب قانونی و رسمی باشد.
5. ساختن جامعه بر اساس ایدئولوژی ولایت فقیه: در این نظام مردم همه باید با ساختار عمومی ولایت همگن باشند از پوشیدنی تا خوردنی و از هنر تا موسیقی همه و همه باید با رضایت نظام باشد و گرنه جرم و گناه خواهد بود.

در زیر به دو فاکتور اساسی شکل گیری این مکتب اشاره می کنم.

فاکتور مذهبی

آیت الله خمینی بیشتر از اینکه یک مبارز سیاسی باشد یک مسلمان و فقیه و آیت الله و مرجع تقلید شیعیان بود. او بالاتر از آن, خود را ولی و قیم مردم می دانست. در دکترین فقه اسلامی آمده است عالمان و فقها و مجتهدین با صلاحیت می توانند احکام اسلامی (فقهی) را استنباط و تبیین کنند. در شیعه نقش فقها را بالا برده و گفته اند که فقهای شیعه در زمان غیبت امام زمان، نایبان عام و جانشینان وی در امور شرعی می باشند. در این راستا امام را معصوم (پاک از اشتباه و خطا) کرده و در اوج آسمان نشانده و خود را نمایندگان زمینی آنها جا انداختند. در این راه ورود مستقیم به متون اصلی و نظرات بی پیرایه به قرآن و سخنان پیامبر و امامان به نسبت بسته شد و فیلترهای رنگارنگ بر اندیشه آن بزرگان کشیده شد تا جائیکه قرآن نیز از دسترس مردم گرفته شد (البته مقدس شد و مفید استفاده در سر قبر و زیارت گردید). می بینیم که چه غوغا و معرکه و دکانی بر پا کرده اند. از زمان صفویه و پس از آن این مقام رسمی شد و هزاران ملا و آخوند و روضه خوان سکان دار این مکتب و پیشقراول آن شدند. با این حساب, مردم مجبور شدند تا برای اجرای درست مذهب خویش از فقیه و ملا و آخوند پیروی نمایند. آیت الله خمینی نیز بیش از هر فقیه دیگر در بازار گرمی آخوندها افزود و آنها را برمسند قدرت و صدارت نشاند. او در کتاب تحریر الوسیله خویش آورده است که: “ولایت یعنی حکومت و اداره کشور و اجرای قوانین شرع مقدس ….در عصر غیبت ولی امر و سلطان عصر، نایبان عام آن حضرت که عبارت اند از فقیهان جامع شرایط فتوا و قضا، در اجرای سیاست و دیگر مسئولیتهایی که به عهده امام است، به جز جهاد ابتدایی، ‌جانشین آن حضرت هستند. "[۱۹]

بزبان ساده, پیروی از خمینی تکلیف شرعی و وظیفه الهی شد. بالاتر از آن, او خود را مسئول حراست اسلام و اجرای تکالیف فقهی معرفی کرده بود. او باور داشت که در این نقش همه مردم, نه تنها شیعیان, باید از او پیروی کرده و فرمانبر دستورات و فرامین او (تا حد تقلید و فریضه مذهبی) باشند. او می خواست با همین آتوریته بحران و مشکلات ناشی از انقلاب, بویژه ارتش و ملیتها و خود مختاری و استقلال منطقه ای حل و فصل کند. او نه می خواست و نه بخود اجازه می داد تا به حرفها و خواستها و مشکلات مردم گوش کند. تنها حرف و نظر او می بایست اجرا می شد. او در یک گفتار در سیمای جمهوری اسلامی به علمای سنی لقب منافق داده و به سر کوبی مستقیم در کردستان اقدام کرد (فرمانده کل قوا). او در آن گفتار خود “اولی الامر” (اشاره به آیه قرانی - ياايهاالذين امنو اطيعوالله و اطيعوالرسول و اولي الامرمنكم) معرفی کرده و اطاعت از خویش را تکلیف شرعی و الهی قرار داده بود. “شما مسْلم نیستید، شما منافق هستید؛ شما می خواهید مردم را گول بزنید. شمایی که الآن در کردستان دست به خرابی زده اید و مع ذلک میگویید ما سنی هستیم و اهل سنت هستیم، شما اگر اهل سنت هستید، به حسب فتوای علمای بزرگ اهل سنت، واجب است اطاعت کنید از اولی الامر. اولی الامر امروز دولتِ ما و ما هستیم. بر شما واجب است به حکم اسلام، که تبعیت کنید؛ و به حکم قرآن، به حسب رأی علمای خودتان، به حسب رأی مشایخ خودتان. شما اگر چنانچه مسْلم هستید، چرا تبعیت از قرآن نمیکنید؟ چرا به حسب آنطوری که علمای شما استفاده از آیه شریفه أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و اولی الأمر منکم اطاعت نمیکنید؟ شما در صورت مسلمان هستید، در ظاهر اظهار اسلام” [۲۰]

بروشنی می بینید که او چقدر بخود راضی و مقتدر بوده است. او این آتوریته مذهبی را با سیاست و حکومت گره زد و از مرجعیت فقهی به ولایت فقیه در حکومت رسید. بزبان ساده, او از قدرت و نفوذی که از مذهب و اعتقاد عامیانه مردم گرفته بود بخود حق می داد تا در امور سیاسی نیز “ولی” مردم باشد.

بدین گونه است که هژمونی دینی زیر ساخت و بن مایه تمامیت خواهی و توتالیتاریسم آیت الله خمینی می شود. این نگرش نیروی تخریبی با نفوذی را شکل داد که تمام عیار و آشکارا در برابر هر دیگر اندیشی و یا مبارزات سیاسی- اجتماعی ای غیر خودی ایستاد.

فاکتور سیاسی

واپس ماندن شرق درکل و ایران و کشورهای مسلمان نشین بویژه, از تمدن و نوآوری و پیش روی غرب پرسشی همآجین با شرمساری بر پیشانی ما و یا هر روشنفکر دردمندی نشانده بود. برای جبران چنین قهقرا راههای برون رفت زیادی از طرف مصلحان و روشنفکران ارائه و مطرح شدند. بدور از نیروها و جریانات و افراد مبارز و مترقی, عده ای به فرنگ بند کرده و غرب را اتوپیا و آرمان شهر خود قرار دادند و شرق را در کل تهی از تمدن و فرهنگی پویا می دیدند. از این رو به یقه دین چسبیده و باورهای مذهبی مردم را گیر و سد راه می بینند. اما نه تنها راه بیرون رفتی ارائه ندادند بلکه خود در بسیاری موارد زمینه ساز دیکتاتوری و استبداد نوع دیگر شدند. عقده عقب ماندگی بیشتر و عمیقتر می شد. در آن سو جریانات واپس گرا و سنتی با پرچم فناتیک و قشری گری مذهبی در برابر هرگونه نو آوری و تجدد و ترقی صف آرائی کرده و آنرا دشمن دین و آئین قلمداد می کردند. سنتی کهن را در پرتگاه نابودی می دیدند اما راه برون رفتی جز ایستادگی بر آن سنن کهن و نگهداری پوسته پوسیده آن نداشتند. در این گیر و دار و ماجرای این پوست اندازی, بن مایه و زیر بنای تغییر و دگرگونی فراموش شده بود. همگی روبنا را به تیر گرفتند; یکی با نعلین و دیگری با پوتین. رضا شاه به لباس و نعلین و چادر بند کرده بود و آخوند به فرم مذهبش چسبیده و به مکتب خانه و مسجدش آویزان شده بود. داستان و ماجرا بسیار گرانتر و سنگینتر از آن است که در اینجا نمی توان بدان پرداخت. بگذریم! با پایه های سنتی و بافت کهنه فئودالی, راههای مترقی اما نیم بند زمان مشروطه نیز نتوانست پشتوانه مردمی و انسجام سازمانی پایداری بدست آورد.

ماجرای شکست امیر کبیر و انقلاب مشروطه و بدنبال آن کودتای ۲۸ مرداد هنوز هم بدرستی و در اشل علمی بررسی و باز نشده اند. روشن نیست کی, چگونه و با چه زبانی باید گسست تاریخی و تاریخ قیامها و انقلابات گسسته ایران زمین را بازگو و بر رسی کرد؟ بهر حال کاری که باید بشود!

همراه با انقلاب مشروطه جدال سنت و مدرنیته (قهقرا و تجدد) برای اولین بار در ایران آفتابی و جدی شده بود. جناح و یا جریانی بود و رشد و تداوم خود را در خطر جدی می دید (آنها با اسلام پناهی خیز برداشته بودند تا پایگاه توده ای خویش را از دست ندهند) و از همین رو به مقابله و تخریب و دسیسه روی آوردند. محمد علی شاه با همیاری شیخ فضل الله نوری و پشتیبانی روسیه تزاری مجلس شورای ملی را به توپ بست و شیخ نیز فتوای حرامیت مشروطه را صادر کرد. اما از سوئی آیت الله نائینی و یارانش را می بینیم که با تمام وجود و ایمان خویش (آنها مصلحت اندیش و محافظه کار نبودند) پشتیبان مشروطه و پایان استبداد بوده و آنرا وظیفه و تکلیف اسلامی می دانستند. در چنان شرایطی شیخ نوری که زیر پایش را خالی یافته بود سپر دار اسلام سنتی شده و فریاد وا شریعتا سر داده بود. هر چند جریان مشروعه با مرگ او بگور سپرده شد, نهفت ارتجاعی آن چون خوره ای در دل ارتجاع مذهبی ریشه گرفت و به عقده ای چرکین بدل گردید. نهفت چنین عقده ای کار را به سیاست بازی روحانیت کشاند که از درونش گروهای افراطی و تفنگچی فدائیان اسلام نواب صفوی سبز شدند. فدائیان اسلام به حذف و نیست و نابود کردن مخالف معتقد بوده و ترور را با مبارزه قهر آمیز و انقلابی عوضی گرفته بودند. سرانجام این جریان به خمینی و یارانش رسید. خمینی با چنین فاکتور سیاسی وارد شد و آمده بود تا مسلمانان را از عقب ماندگی برهاند.

ماهیت سیاسی کاری خمینی - عقده و انتقام

جریان شیخ فضل الله با تنگ شدن فضا برای روحانیت در دوران رضا شاه, به رشد خزنده خود ادامه داد که سرانجام فدائیان اسلام و خمینی از آن سبز شدند. جریانی که کینه داشت و دنبال انتقام میگشت. بن مایه چنین جریان در قهقرائی ریشه داشت که خلافت اسلامی را مدینه, آرمانشهر, خویش کرده بود. آنها نه توان نوآوری در مبارزه فرهنگی و سیاسی- اجتماعی داشته و نه خواستار باز شدن فضای سیاسی ایران بودند. جریان خزنده سنتی- مذهبی که خمینی در آن نطفه بسته بود, هیچ دل خوشی از نو آوری و تجدد نداشتند (غرب برای آنها دیو وحشتناکی شده بود که نابودی اسلام را در سر داشت. برخی از آنها حتی یاد گیری زبان خارجی غیر از عربی را حرام دانسته و از سبک لباس و زندگی آنها نیز بیزار بودند. توالت فرنگی نمای شیطان داشت و رادیو و تلویزیون جعبه شیطانی بودند. بیچاره آقای کافی مزه “سوسیس اسلامی” عقده اش شده بود که با افتخار آنرا وارد شعارهای “انقلابی” سال ۵۷ کرده بود). مبارزه و فتواهای آنها در جلوگیری از تشکیل مدارس کلاسیک و غیر دینی را باید لکه ننگی بر پیشانی آنها دانست (به یقین می توان تحول در آموزش و پرورش کشور را از اقدامات با ارزش رضا شاه دانست). این جریان در مبارزه سیاسی با رضا شاه نیز بسیار عقب افتاده و واپس گرا عمل کرده و بیشتر سد راه مبارزات سیاسی- اجتماعی زمان بودند تا پیشرو و راهبر آن. آقای خمینی در این دوران حضور پیدائی در جنبش نداشت. اما درگفته های پس از انقلاب دشمنی و کینه عمیق خویش از انقلاب مشروطه را آشکار کرده و همدردی خود با شیخ فضل الله نوری و پس از آن با آیت الله کاشانی را بیان داشته است. با مروری ساده بر آثار و گفتار خمینی می توان به حقد و عقده خمینی از تاریخ و مردان و زنان تاریخ ساز ایران پی برد. در زیر به پاره ای از حرکات انتقام گیرانه خمینی اشاره می کنم.

از شگفتی روزگار اینست که رضا شاه با خواست و حمایت روحانیون و مبارزان مشروطه خواه روی کار آمد. اما بدون درک و بافت اجتماعی ایران سوار قایق سید ضیا الدین شده و با کودتای انگلیسی راه خود را از مشروطه خواهان جدا کرد و بنای استبداد را با تارو مار کردن اندیشه های پیشرو و نیروهای مترقی و انقلابی رنگ و روغنی تازه زد و با لباس پادشاه مشروطه دیکتاتوری فردی را شدیدتر از پیش حاکم کرد. رضا شاه برای تداوم و بقای سلطنت خویش روحانیون جیره خوار را دور خویش پناه داده و با جناح پیشرو روحانیت (مدرس و دیگران) در افتاد.

آیت الله خمینی هرچند در این دوران در گیر آموزش و درس و تدریس بود. او بدور از شرکت در مبارزات سیاسی از دور شاهد جریان سیاسی زمان بود. او هرگز چون آیت آلله نائینی و پیشتازان مشروطه و یا آیت الله مدرس و کاشانی و دیگر مبارزان مسلمان درگیر مبارزه سیاسی نشده بود. در زمانی که آیت الله حائری و بروجردی به حمایت دربار چشم دوخته و به بازسازی و رونق حوزه های علمیه مشغول بودند, خمینی تمام وقت در خدمت آنها بود. او گوئی در دل کینه ای بدوی نسبت به رضا شاه و جریان ضد روحانیت داشت و نگران رشد مارکسیسم و کمونیسم و بهائی گری و نو آوری و مدره شدن جامعه بود. او نهفت درونی خویش را, پس از برکناری رضا شاه, در اولین نوشته باصطلاح سیاسی- عقیدتی خود بنام کشف اسرار بیرون ریخت. کتاب او ردیه ای بود بر نوشته اسرار هزار ساله حکمی زاده. جالب است تا چرائی دست بقلم شدن او را نیز بدانیم. از او در این باره گفته اند که: “ یک بار در حال رفتن به مدرسه فیضیه مشاهده کردم که عده ای دارند راجع به کتاب اسرار هزار ساله بحث میکنند، ناگهان به ذهنم آمد که ما داریم درس اخلاق میگوییم حال آنکه این بحثها در حوزه ها هم نفوذ پیدا کرده است.” [۲۱] بدنبال آن آقای خمینی با بر آشفتگی و سراسیمه کلاسهای درس و آموزش را کنار گذاشته و تمام وقت به نوشتن کتاب کشف الاسرار می پردازد. جالب اینکه این کتاب نه در زمان رضا شاه که دوسال پس از برکناریش (در سال ۱۳۲۳ هجری شمسی) انتشار یافت. کینه از همان آغاز سر باز می کند; او در پیش درآمد نوشته خود نویسندگان را به فتنه گری متهم کرده و آنها را به جریان ضد شیعی وهابی پیوند زده و حکمی زاده و کسروی را تکرارکننده شبهات آنها می نمایاند. نکته با اهمیت و نظر گیر در این نوشته بعد سیاسی کاری خمینی است که نمونه اش در استادان و عالمان دینی حوزه کمتر سابقه داشته است. او پس از پایان نوشته اش (در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۲۳ ش) بیانیه ای انتشار داد و مردم را به قیام برای اسلام دعوت می کند. “براى نجات دین از دست مشتى شهوتران قیام كنید هان اى روحانیین اسلامى! اى علماء ربانى! اى دانشمندان دیندار! اى گویندگان آئین دوست! اى دینداران خداخواه! اى خداخواهان حق پرست! اى حق پرستان شرافتمند! اى شرافتمندان وطنخواه! اى وطنخواهان با ناموس! موعظت خداى جهان را بخوانید و یگانه راه اصلاحى را كه پیشنهاد فرموده بپذیرید و ترك نفعهاى شخصى كرده تا به همه سعادتهاى دو جهان نایل شوید و با زندگانى شرافتمندانه دو عالم دست در آغوش شوید.” [۲۲] آقای خمینی در آن بیانیه در باره رضاشاه می گوید: “قیام براى منافع شخصى است كه روح وحدت و برادرى را در ملت اسلامى خفه كرده. قیام براى نفس است كه بیش از ده میلیون جمعیت شیعه را به طورى از هم متفرق و جدا كرده كه طعمه مشتى شهوت پرست پشت میزنشین شدند. قیام براى شخص است كه یك نفر مازندرانى بیسواد را بر یك گروه چندین میلیونى چیره مىكند كه حرث و نسل آنها را دستخوش شهوات خود كند. قیام براى نفع شخصى است كه الان هم چند نفر كودك خیابانگرد را در تمام كشور بر اموال و نفوس و اعراض مسلمانان حكومت داده. قیام براى نفس اماره است كه مدارس علم و دانش را تسلیم مشتى كودك ساده كرده و مراكز علم قرآن را مركز فحشا كرده. قیام براى خود است كه موقوفات مدارس و محافل دینى را به رایگان تسلیم مشتى هرزه گرد بیشرف كرده و نفس از هیچ كس در نمىآید. قیام براى نفس است كه چادر عفت را از سر زنهاى عفیف مسلمان برداشت و الان هم این امر خلاف دین و قانون در مملكت جارى است و كسى بر علیه آن سخن نمىگوید. قیام براى نفعهاى شخصى است كه روزنامه ها كه كالاى پخش فساد اخلاق است، امروز هم همان نقشه ها را كه از مغز خشك رضاخان بیشرف تراوش كرده تعقیب مىكنند و در میان توده پخش مىكنند. قیام براى خود است كه مجال به بعضى از این وكلاى قاچاق داده كه در پارلمان بر علیه دین و روحانیت هر چه مىخواهد بگوید و كسى نفس نكشد.” [۲۳]

نهفت کین ورزانه درونی و عقده زهرآگین خمینی در همه جای این بیانیه موج می زند. جالب اینکه خود خمینی پس از آن فراخوان دیگر پیدایش نمی شود!!! روشن نمی باشد که او آن اعلامیه را برای جه کسانی داده است؟ آنهم در زمانی که فضای سیاسی - اجتماعی باز و فعالیت فرهنگی و سیاسی به نسبت آزاد شده بود!!

آقای خمینی از آن پس دیگر پیدایش نمی شود. در اینجا باید پرسید او اگر با ایمان و باور آن حرفها را در کتابش آورده باشد چرا خود بدان عمل نکرد؟ چرا تنش را به ناملایمات مبارزه سیاسی- اجتماعی آلایش نداد و یا دست کم در کنار دیگر مبارزان باقی نماند؟ می توان گفت که خمینی جندان با مبازره سیاسی همگام و همخانه نبود. اما حرفه سیاسی کاری و بازی با آنرا خوب می دانست. او به حجره رفت تا اینکه پس از درگذشت آیت الله بروجردی, آنجا که دوباره شرایط را برای رهبری خویش مهیا دیده بود, سری بر آورد و خود نمایی کرد. داستان زندگی و مبارزات خمینی در فصل اول کتاب بررسی کردم که نیازی به تکرار آن نمی باشد. در اینجا به چند نکته در باب ماهیت سیاسی کاری خمینی اشاره می کنم

برقراری حکومت اسلامی - بن مایه تز سیاسی خمینی

آیت الله خمینی از سال ۱۳۴۳ در نجف خانه گرفت و نقش چندانی در جنبش و رهبری آن نداشت جز ارتباط و گفتگو با تعدادی از شاگردان و هواداران دور و نزدیکش. او در سال ۴۸ به فکر حکومت اسلامی افتاد و به تدوین تز ولایت فقیه پرداخت. بن مایه و چرائی امر روشن نیست. آیا برای رقابت با حکومتهای مارکسیستی و کمونیست بود یا سودای امپراتوری عثمانی را در سر داشت؟ یا از سید قطب و اخوان المسلمین مایه گرفته و چون ابو علی مودودی فکر خلافت اسلامی در سر داشت؟ خودش اشاره ای به اینها نکرد ولی برقراری حکومت اسلامی را تنها راه سعادت مسلمانان می دانست.

او واپس ماندگی مسلمانان را پیش مایه تز خود قرار داده و با ابراز انزجار از دول بیگانه و دگر اندیشان ایرانی راه چاره را در برقراری حکومت فقهی بر خاسته از شیعه می نگارد. او در پناه چنان نیتی به طرح حکومت اسلامی پرداخته و تنها حکومت بر حق و شایسته را از آن اسلام و فقیه شیعه می دانست. دعوت او از مردم برای مبارزه سیاسی آزادی و برابری اجتماعی و حکومت مردمی نیست. در نهفت او یک چیز خفته و آنهم گرفتن و اداره حکومت به سبک و سیاق خویش بود. او در این زمینه به اندیشه و باور دیگر علما و فقیهان و مراجع بزرگ نیز اهمیت چندانی نداده و مکتب خویش را خود با باور خویش بنا نهاد. از اینرو حرکت و نهضت و کارکردش, حتی پس از پیروزی و حاکمیت, با نوعی عقده و کینه جوئی همراه بوده است. او در هژمونی و توتالیتاریسم خود نیز نمونه بوده است. در زیر به گوشه هائی از این نهفت در کتاب ولایت فقیه اشاره می شود.

“نهضت اسلام در آغاز گرفتار يهود شد؛ و تبليغات ضد اسلامى و دسايس فكرى را نخست آنها شروع كردند؛ و به طورى كه ملاحظه مىكنيد دامنه آن تا به حال كشيده شده است. بعد از آنها نوبت به طوايفى رسيد كه به يك معنى شيطانتر از يهودند. اينها به صورت استعمارگر از سيصد سال پيش، يا بيشتر به كشورهاى اسلامى راه پيدا كردند؛ و براى رسيدن به مطامع استعمارى خود لازم ديدند كه زمينه هايى فراهم سازند تا اسلام را نابود كنند. قصدشان اين نبود كه مردم را از اسلام دور كنند تا نصرانيت نضجى بگيرد؛ چون اينها نه به نصرانيت اعتقاد داشتند و نه به اسلام؛ لكن در طول اين مدت، و در اثناى جنگهاى صليبى، احساس كردند آنچه سدى در مقابل منافع مادى آنهاست و منافع مادى و قدرت سياسى آنها را به خطر مىاندازد اسلام و احكام اسلام است و ايمانى كه مردم به آن دارند. پس، به وسايل مختلف بر ضد اسلام تبليغ و دسيسه كردند. مبلغينى كه در حوزههاى روحانيت درست كردند، و عمالى كه در دانشگاهها و مؤسسات تبليغات دولتى يا بنگاههاى انتشاراتى داشتند، و مستشرقينى كه در خدمت دولتهاى استعمارگر هستند، همه دست به دست هم داده در تحريف حقايق اسلام كار كردند. به طورى كه بسيارى از مردم و افراد تحصيلكرده نسبت به اسلام گمراه و دچار اشتباه شدهاند.” [۲۴]

او در باره مشروطه می گوید:”توطئهاى كه دولت استعمارى انگليس در آغاز مشروطه كرد به دو منظور بود: يكى كه در همان موقع فاش شد، اين بود كه نفوذ روسيه تزارى را در ايران از بين ببرد. و ديگرى همين كه با آوردن قوانين غربى احكام اسلام را از ميدان عمل و اجرا خارج كند….تمام اينها نقشه هايى است كه از چند صد سال پيش كشيده شده؛ و بتدريج دارند اجرا مىكنند و نتيجه مىگيرند. ابتدا مدرسهاى در جايى تأسيس كردند؛ و ما چيزى نگفتيم و غفلت كرديم. امثال ما هم غفلت كردند كه جلو آن را بگيرند و نگذارند اصلًا تأسيس شود. كم كم زياد شد، و حالا ملاحظه مىفرماييد كه مبلغين آنها به تمام دهات و قصبات رفته اند و بچه هاى ما را نصرانى يا بىدين مىكنند. نقشه آن است كه ما را عقب مانده نگه دارند، و به همين حالى كه هستيم و زندگى نكبتبارى كه داريم نگه دارند تا بتوانند از سرمايه هاى ما، از مخازن زيرزمينى و منابع و زمينها، و نيروى انسانى ما استفاده كنند.” [۲۵]

آیت آلله خمینی با این زمینه سازی و چاشنه گیری نهفت و ماهیت اصلی کار سیاسی اش را در همین کتاب بروشنی بیان می کند.

“ما معتقد به «ولايت» هستيم؛ و معتقديم پيغمبر اكرم (ص) بايد خليفه تعيين كند و تعيين هم كرده اس… اينكه عقلًا لازم است خليفه تعيين كند، براى حكومت است. ما خليفه مىخواهيم تا اجراى قوانين كند. قانون مجرى لازم دارد. در همه كشورهاى دنيا اين طور است كه جعل قانون به تنهايى فايده ندارد و سعادت بشر را تأمين نمىكند. پس از تشريع قانون، بايد قوه مجريهاى به وجود آيد. در يك تشريع يا در يك حكومت اگر قوه مجريه نباشد، نقص وارد است. به همين جهت اسلام همان طور كه جعل قوانين كرده، قوه مجريه هم قرار داده است. «ولىِّ امر» متصدى قوه مجريه قوانين هم هست. ضرورت اجراى احكام و ضرورت قوه مجريه و اهميت آن در تحقق رسالت و ايجاد نظام عادلانه اى كه مايه خوشبختى بشر است سبب شده كه تعيين جانشين مرادف اتمام رسالت باشد…اعتقاد به ضرورت تشكيل حكومت و برقرارى دستگاه اجرا و اداره جزئى از ولايت است؛ چنانكه مبارزه و كوشش براى آن از اعتقاد به ولايت است. [۲۶]

تز سیاسی خمینی و شعار تام و تمام آن بر قراری حکومت اسلامی و اجرای شریعت آن بود; “جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر”. او پس از کسب قدرت کامل سیاسی تزش را تکمیل کرد و گفت:

"حاکمیت منحصر به خدا است و قانون ، فرمان و حکم خدا است . قانون اسلام یا فرمان خدا، بر همهء افراد و بر دولت اسلامى ، حکومت تامّ دارد و همه افراد از رسول اکرم (ص) گرفته تا خلفاى آن حضرت و سایر افراد، تا ابد تابع قانون الهی هستند”.[۲۷]. بزبان ساده ماهیت و فاکتور اصلی کار سیاسی خمینی در این جمله خلاصه می شود : " حفظ اسلام، حکومت اسلامی ایران به عنوان یک امانت و ایجاد مقتضیات بقای آن و رفع موانع و مشکلات، امری واجب است عموما بر جمیع مسلمانان و خصوصا بر ملت ایران.” [۲۸]

در زیر به هدف و راندمان سیاسی کاری آقای خمینی بیشتر اشاره می کنم.

هدف اول - تشکیل حکومت اسلامی

آیت الله خمینی در فرانسه, از هنگامی که بوی حمایت قدرتهای بزرگ استکباری به مشامش رسید, کتاب ولایت فقیه و تز حکومت اسلامی را در چمدان جادوئی قفل کرد و در آنجا از حق شهروندی و حقوق بشر و آزادی و برابری و حکومت دمکراتیک و ملی حرف زد و قول قانون اساسی و مجلس موئسسان ملت داد. او با آن وعده و نوید میلیونها ایرانی را همراه و همگام خویش کرد تا اینکه در دوازده بهمن ۵۷ با هواپیمای ویژه به ایران آمد. در ۲۲ بهمن همان سال رژیم سلطنتی سرنگون شد و قدرت چرخشی تازه خورد و خمینی, بجای شاه بنام امام, بر آن نشست. اما چندی نگذشت که درٍ چمدان جادوئی باز شد و گفتمان ولایت و ولی فقیه سرباز کرد. آیت الله خمینی, که “امام” شده بود, در ۱۲فروردین ۱۳۵۸ جمهوری اسلامیش را به تصویب مردم رساند. بدنبال آن پیروزی وعده مجلس موئسسان را زیر پا گذاشت و دستور تشکیل مجلس خبرگان را داد. خبرگان برگزیده قانون اساسی ولایت فقیه را تبیین و تنظیم کرده و در ادامه ولایت مطلقه فقیه را رکن اساسی جمهوری اسلامی ساخته و پرداخته خمینی قرار دادند.

در واقع آقای خمینی با برقراری جمهوری اسلامی به هدف اول خویش رسید. پس از آن, وی تز ولایت فقیه را اجرائی کرد و پیروی بی چون و چرا از فرامین رهبر را تکلیف شرعی نامید. با ولایت فقیه محور دایره خودی و غیرخودی مشخص شد. او آشکارا گفت: ” حفظ اسلام، حکومت اسلامی ایران به عنوان یک امانت و ایجاد مقتضیات بقای آن و رفع موانع و مشکلات، امری واجب است عموما بر جمیع مسلمانان و خصوصا بر ملت ایران.[۲۹] خط پرگار دایره خودی با ولایت باز و بسته می شود.

هدف دوم - باز یابی خویشتن در آینه دشمن

«برنامه ملت ما، برنامه قلیل المدّه، این است که دشمن را شناختید و از میدان به در کردید، حالا هم دشمن را بشناسید و از میدان ردش کنید. دشمن ما فقط محمدرضا نبود، هر کس مسیرش، مسیر اسلام نباشد،دشمن ماست.» [۳۰- ٖصحیفه نور، ج 6، ص 257]

آیت الله خمینی با تشکیل حکومت بر آمده از ولایت فقیه و با زور و باور مذهبی به تکمیل و قدرت گیری هر چه بیشتر نیروهای خود پراخت و تا توانست اداره و مدیریت اجتماعی را به آخوند و خط امامیها سپرد. قضاوت و وکالت را در بست در اختیار گرفت. هر چند مهندس بازرگان نخست وزیر و رئیس دولت موقت بود, همه کاره خود و برنامه سازان پنهانی بودند. بدستور و کمک او تصفیه های وحشت برانگیزی در جامعه شکل گرفت. او با اینها نیز آرام و قرار نگرفت و فرمان انقلاب فرهنگی داد و دانشگاها و مدارس آموزش عالی را برای پاکسازی کامل تعطیل و قفل کرد. هدف او تکمیل دایره خودی و پاکسازی هر فکر و اندیشه و فردی بود که پتانسیل ناباوری داشت. خمینی به هیچ قیمتی نمی توانست با ناباوران اصل ولایت فقیه و یا اضداد آن همراه و همگام شود و یا بعنوان یک رهبر و فقیه بزرگ زندگی و آزادی و بودن دگر اندیش را تضمین کند, هرچند در قانون اساسی چنین وعده ای داده شده بود. بر عکس, او همه را همگام و همراه و پشتیبان خویش می خواست. حرف وحدت او در واقع وحدت با او بود. برهان و گویش آنهائی که خشونت و تمامیت خواهی را به دیگران نسبت می دهند چقدر ساده باوری و بی یایه است. آنها یا از نهفت کار و برنامه و یا خدعه خمینی سر در نمی آوردند و یا برای نامی و نانی خود را به بیراهه زده و می زنند.

آقای خمینی با برقراری و پایه گذاری حکومت ولایت فقیه و با تبیین هدف اصلی خویش به شناسائی و باز نمایی دشمنان خویش پرداخت تا از این زاویه هویت دیگرش را ثابت کند. او با ردیف کردن دشمن می خواست خویشتن خویش را بازسازی کند. دو در واقع با تابلو کردن دشمن سیمای خویش را جستجو می کرد. هر آنچه که خودی نباشد دشمن خواهد بود. او دم همه ناباوران نظامش را به آمریکا می بست. “ آمريکا از انگليس بدتر، انگليس از آمريکا بدتر، شوروى از هر دو بدتر، همه از هم بدتر و همه از هم پليدترند،” [۳۱]

نهفت او از این کار تقویت دوست و شفاف کردن دایره خودی بود. در تز او اسلام مرکز ثقل همه چیز بود. “ مسلمانان، از هر ملت و مذهب که هستند، باید بخوبی بدانند که دشمن اصلی اسلام و قرآن کریم و پیامبر عظیم‌الشأن (ص)، ابرقدرتها، خصوصاً آمریکا و ولیدة فاسدش اسرائیل است که چشم طمع به کشورهای اسلامی دوخته.” [۳۲]

آقای خمینی فرمان داد تا دشمن را در هر لباس و مکان و زمان شناسائی کنند. «باید شما دشمنتان را بشناسید، اگر نشناسید نمی توانید دفعش کنید.» (۳3 همان، ج۱۲، ص ۱۹۶)

او با زیرکی ویژه خویش نمودار دشمن را با شیطان ترسیم کرد و آنرا با باور مذهبی در هم آمیخت (شیطان بزرگ آمریکا). وقتی دشمن با حربه مذهب و ایدئولوژی تعریف شود دیگر نیازی به تفسیر و تحلیل ندارد, لازم هم نیست تا وارد چرائی و چگونگی آن شد و با نمودار عملکرد دشمن را ترسیم کرد. در فرهنگ خمینی هر نامسلمانی دشمن بود و این دشمنی در میان مسلمانان نیز به نسبت دوری و نزدیکیشان به کانون ولایت فقیه تبیین و وانمود می شد. دشمنان رونمائی شده خمینی در اشلی گسترده از درون بیت رهبری گرفته تا آمریکا و اسرائیل و انگلستان و شوروی و حتی دولتهای سنی مذهب منطقه گسترده می شد. در درون نظام همه جاسوس هم بوده (بیت رهبری, شورای نگهبان, و مجمع تشخیص مصلحت نظام هر یک ارگانهای جاسوسی خود را دارند) و وقتی که به دشمن بیرونی میرسند تمام آنها متحد عمل می کنند. می توان گفت که در تاریخ بشریت هیچکس به اندازه خمینی و نظامش از مذهب استفاده ابزاری نکرده است.

او شدت و حساسیت روی دشمن را در اشل جهانی برای مسلمانان تکلیف کرده بود. آیت الله خمینی تنها راه ماندن خویش را در گرمی تنور جنگ می دید و هر روز بحرانی تازه ساز می کرد, چون بخوبی می دانست که زندگی در آرامش صلح و بهروزی و شادابی مرگ تدریجی رژیمش را در بر خواهد داشت. از این رو می بینبم که او پس از تشکیل دولت خودی و سپاه و بسیج و کمیته های هزار لا, بدنبال جبهه بیرونی رفت و دستور داد تا ستاد و سازمانهای خودی را در کشورهای دیگر بازسازی و یاری کنند. البته همراه با پول هنگفت و بر انگیختن روسوبی ترین لایه های مذهبی - اجتماعی جهان. او برای تست هواداران و واکنش جهانی فتوای مشهور قتل سلمان رشتی, نویسنده کتاب آیات شیطانی, را صادر کرد. من در آن زمان در جمعی که برای اعتراض به آن فتوا گرد آمده بودیم, گفتم که خمینی با این فتوا پایگاه و قرارگاه و تکیه گاه اصلی سیاسی- اجتماعی خویش را, نه در ایران که در پهنه گیتی, نشان داده است. او بروشنی بیان کرد که تنها پناهگاه او در مبارزه با “استکبار” خود ساخته اش بنیادگرایان قشری می باشند نه مبارزان و اندیشمندان ضد امپریالیسم و ضد استکبار جهانی. او هرگز پشتیبان نیروهای بالنده و باردار و پیشرو نبود (فقر و سرمایه و یا تضاد و طبقه برایش مفهومی نداشت. در مکتب او طاغوت و استکبار در کفر و ایمان خلاصه می شود). او باورش را در برخورد به نیروهای ملی و مترقی و انقلابی ایران بارها نشان داده بود. در همین راستا بود که او به بازسازی و حمایت نیروهای وفادار حزب الله و جهاد اسلامی در لبنان و سوریه و فلسطین اقدام کرد و با چه هزینه سنگینی خود را بر آنها غالب کرد. امیدوارم روزی حساب پولهای بر باد رفته از سفره فقر و بدبختی مردم ایران در ردیف خیانت و جنایت رژیم جمهوری اسلامی رقم زده شود. آقای خمینی با بیان اینکه ”ما می‏خواهیم معنویت انقلاب اسلامیمان را به جهان صادر کنیم. آشکارا راه نفوذ و دخالت نیروها و هوادارانش در کشورهای دیگر را باز کرد.

تئوری خشونت

بحث تئوریک خشونت در اندیشه و مکتب خمینی گفتار جداگانه ای نیاز دارد که باید بدان پرداخت. ولی در اینجا بدنبال گفتارهای پیشین فقط به پندار و کردار خشونت بار خمینی اشاره می شود. همانگونه که در بحث کینه و انتقام اشاره کردم, کینه و خشونت در تک تک اعلامیه ها و گفتارها و سخنرانیها و فتواهای آقای خمینی موج می زند. از اولین نوشتار سیاسی او, کشف اسرار, گرفته تا آخرین آن که وصیت نامه ایشان باشند. نظر او در دیدگاه سیاسیش همواره بر حذف یا ترد استوار بوده است. او خود هرگز درگیر کار فرهنگی و روشنگری نمی کرد; حتی در مقام مدرس حوزه نیز از آتوریته استادی استفاده می کرد و تن به چالش و استدلال و نقد و انتقاد نمی داد. او اسلام را در کل در اجرای شریعت و حاکمیت سیاسی آن می دید. آیت الله خمینی اسلامش را در مرکز ثقل قدرت قرار داده و ولایت فقیه را تنها ایدئولوژی برتر می پنداشت. در نگاه او ولایت فقیه اصل است. “تشکیل حکومت اسلامی یکی از احکام اولیه اسلام است به طوری که ایجاد آن مقدم بر تمامی احکام فرعیه حتی نماز, روزه و حج است. چه این که حکومت اسلامی شعبه ای از ولایت مطلقه رسول اللّه صلی‌الله علیه وآله و سلم است” [۳4 - همان] او در ادامه گفت: ”هركه به رسول خدا اهانت كند ، هر كه به ائمه هدي اهانت كند ، واجب‏ القتل است.” [۳5] یعنی اولین گام نزدیکی و یا وحدت با نظام قبول و پیروی از “ولی فقیه” است. زیرا با رد و یا ناباوری به این اصل از دایره خودی بیرون خواهید شد. و آنهائیکه به نوعی به این اصل توهین کرده و یا دنبال اهانت و سست کردن آن باشند, در صف دشمن قرار می گیرند. خمینی خود بروشنی میگفت:” هرکس مسیرش مسیر اسلام نباشد دشمن ماست، با هر اسم که می خواهد باشد هرکس جمهوری (بدون اسلام) را بخواهد دشمن ماست برای اینکه دشمن اسلام است.” [۳6] و حکم دشمن نیز در نظام جمهوری اسلامی بر همگان روشن است. بدین گونه است که دستور قتل مخالفین بسادگی صادر و اجرا می شود.

در تداوم و پیگیری چنین اندیشه ایست که مفهوم دشمن زاده می شود. دشمنی هویتِ گروها و دیگرانِ مخالف و یا هر دگر اندیشی است، هر که با ما نیست بر ماست. دشمن سد راه و مانع است. چون اگر دشمن نباشد نبردی در کار نخواهد بود. تنها با تراش دشمن و ترس از آن است که جبهه خودی تقویت و استوار می شود. با لیبرالیسم نمی توان دایره و محور مکتب را حراست کرد و یا آنرا گسترش داد. در این نگرش لازم نیست دشمن شاهد و رو در رو نشان داده شود. دشمن مکتب در واقع شیطان است که می تواند در نهان و پیدا کارش را پیش ببرد. او توده ای می خواست تا نپرسد دشمن کیست و چرا دشمنی می کند و یا دشمنی سر چیست؟ در ایدئولوژی و مکتب دشمن جایگاه دیگری دارد. و هوشیاری و زرنگی رهبر در این است تا دشمن را برجسته و متهم کند. همزیستی مسالمت آمیز با دشمن کفر و مرگ است. "آنروزی که آمریکا از ما تعریف کند، روز عزای ماست". [۳7]

بدین گونه آیت الله خمینی حکومت را با مهر ولایت فقیه قفل کرد و راه هر دگر اندیشی و دگر بینی و مخالفت و اپوزیسیون را بست. او برای تنگ و تنگتر کردن حلقه رهبری ابتکار(خدعه) ويژه ای بکار گرفت و در کنار ولایت مطلقه فقیه حکم حکومتی را در دستور کار قرار داد و با این ترفند به یک یکه سالار بی همتا بدل شد.[۳8] از نظر خميني احكام حكومتي از نوع احكام اوليه و زمان بند ميباشد و در صورت تعارض با احكام فرعي ديگر و فتاواي مجتهدين حق تقدم با احكام حكومتي است. بزبان ساده ولی فقیه در این نظام تنها نظر دهنده و تصمیم گیرنده است, نه مجلس و نه حتی شورای نگهبان. تبعیت از فتوا فقط بر مقلدین آن مرجع لازم است، اما تبعیت از حکم بر همگان و حتی مراجع نیز واجب میگردد. می بینیم که خمینی برای قدرت و تمامیت خواهی خویش تا کجا پیش رفته است. در این نگرش است که دشمنان از درون و بیرون ردیف می شوند و دشمن ستیزی پاره ای از ایمان و فریضه مذهبی, در مکتب خمینی, قرار می گیرد. آیا برای انجام چنان رسالت راهی جز حذف و برکناری و خشونت باقی می ماند. او خود بروشنی می گوید:

“مگر بیش از این است که ما را در دنیا به خشونت و تحجر معرفی میکنند؟ مگر بیش از این است که با نفوذ ایادی قاتل و منحرف خود در محافل و منازل، عزت اسلام و مسلمین را پایکوب میکنند؟ مگر بیش از این است که فرزندان عزیز اسلام ناب محمدی در سراسر جهان بر چوبه های دار میروند؟ مگر بیش از این است که زنان و فرزندان خردسال حزب اللَّه در جهان به اسارت گرفته میشوند؟ بگذار دنیای پست مادیت با ما چنین کند ولی ما به وظیفه اسلامی خود عمل کنیم” [۳9]

“ما انقلابمان را به تمام جهان صادر مي کنيم چراکه انقلاب ما اسلامي است و تا بانگ لااله الاالله و محمد رسول الله بر تمام جهان طنين نيفکند مبارزه هست و تا مبارزه در هر کجا جهان عليه مستکبرين هست ما هستيم”. [40] . او قبل از بن لادن و داعش (دولت اسلامی عراق و شام) گفته بود: “بايد تمامي قدرت ها و ابرقدرت ها بدانند که ما تا آخرين نفر و تا آخرين منزل و تا آخرين قطره خون براي اعتلاي کلمه الله ايستاده ايم و بر خلاف ميل تمام آنان، حکومت نه شرقي و نه غربي را در اکثر کشورهاي جهان پي ريزي خواهيم نمود”.[۴1] . “ما با خواست خدا دست تجاوز و ستم همه ستمگران را در کشورهاي اسلامي مي شکنيم و با صدور انقلابمان که در حقيقت صدور انقلاب راستين و بيان احکام محمدي (صلي الله عليه وآله) است، به سيطره و سلطه و ظلم جهانخواران خاتمه مي دهيم و به ياري خدا راه را براي ظهور منجي مصلح کل و امامت مطلق حق امام زمان ـ اروحنافداه ـ هموار مي کنيم.» [۴2]

آنطور که اشاره کردم, خشونت در بافت مکتب خمینی تنیده شده است. اولین نمود چنین بازتابی چگونگی تحمل و تأمل و تضمین کامل آزادی دگر اندیش و مخالف است, چه مخالف سیاسی و چه مخالف مکتبی. آیا آقای خمینی چنین درایت و باز بینی را از خود نشان داد؟ در زیر به چند نمونه از کردار او در برخورد با مخالفانش را برای نمونه باز گو می کنم.

سر خط دکترین خمینی از اینجا ریشه می گیرد که: ”هركه به رسول خدا اهانت كند ، هر كه به ائمه هدي اهانت كند ، واجب‏ القتل است.” [۴3] بدور از اینکه چنین حکمی در کجا و با چه تلاش و کسانی تدوین شد, جنین وحشیگری ضد انسانی تراویده اندیشه واپسگرای خلفای بنی امیه و فقهای وابسته بوده است که در اسلام به انتقام گیری تبدیل شده است. اما در شیعه هرگز کسی مخالفان امام را ترور و یا اعدام نکرده است. حتی قاتلان حضرت علی و چندین امام شیعه (امام حسن, امام موسی کاظم, امام رضا, امام حسن عسگری) نیز ترور نشدند. اما خمینی خود را ولی فقیه و امام مسلمین دانسته و با درس آموزی از فقه و شریعت مخالفان خود را با این ترفند محکوم و از میدان بدر می کند. انبوه کسانی که در ایران پس از خمینی محکوم و اعدام و یا سر به نیست شده اند, از سران و وکلا و کارگزاران رژیم شاه گرفته تا مجاهد و ملی و مارکسیست و کمونیست, گواه روشنی بر چنین استدلال می باشد. ترفند دیگر خمینی برای ترد و سر به نیست کردن مخالفان استفاده از ترم «منافق» و کفر و الحاد و ضد اسلام و «فتنه گر» می باشد. مگر درهمین تازگی, دوم مهر ۱۳۹۳, محسن امیراصلانی زنجانی به اتهام “فساد فی الارض، بدعت در اصول و فروع دین اسلام و تفسیر جدید از قرآن” اعدام نشد؟ [44] وقتی شعار مرگ و بگیر و ببند از محراب و منبر و در صدا و سیمای رژیم از بام تا شام ادامه دارد, مگر می توان انتظار روزگاری بهتر از این داشت؟

انگیزه و چرائی

اکنون سالهاست که خمینی رفت ولی این پرسش همواره زنده و پابرجاست که چرا آیت الله خمینی بجای حکومت مردم سالار و ملی و دمکراتیک تن به ولایت فقیه و حکومت فقه اسلامی داد؟ بزبان ساده, او با آن شتاب به کجا می رفت و هدفش چه بود؟

آیا او برای انتقام از بیداد و ستم و تجاوز و استعمار و استبداد و استثمار آمده بود؟ آیا دغدغه او حقوق پایمال شده میلیونها کودک و زن و مردی بودند که از روز تولد تا خشت قبر جز رنج و درد و فقر و بدبختی چیزی در توشه نداشته و همواره از ستمی به ستمی بزرگتر پاس داده میشوند؟ آیا او برای بشریت و برابری حقوق اجتماعی و سیاسی آنها سر بلند کرده بود؟ به یقین جواب این پرسشها منفی است. اما می توان گفت که او برای انتقام خیز بر داشته بود. قیامی نه برای انسانیت و آزادیش و نه برای داد و عدالتی که شعار اولیه انقلاب بود. او برای قهقرا و حاکمیت جهل و جنون “اسلامی” خیز بر داشت. "این ملت برای اسلام جنگیده نه آزادی ....و همه آشفتگی ها زیر سر همین هایی است که می گویید دمکرات هستند." [45]

انگیزه او برقراری حکومت اسلامی و اجرای فقه شیعه بود. او در این راه مرز و حد جغرافیائی نمی شناخت و دنیا را زیر سر داشت. رژیم خمینی میلیونها میلیون دلار از پول و ذخایر ملی برای اینکار هزینه کرد و تا توانست مزدور و جیره خوار خرید و از گروهای شناخته و ناشناخته تروریست هوادار درست کرد. او نه تنها ایران که منطقه را زیر سلطه می خواست.

“روز قدس یک روز اسلامی است، و یک بسیج عمومی اسلامی بود. و من امیدوارم که این امر مقدمه باشد از برای یک «حزب مستضعفین» در تمام دنیا. و من امیدوارم که یک حزب به اسم «حزب مستضعفین» در تمام دنیا به وجود بیاید، و همه مستضعفین با هم در این حزب شرکت کنند، و مشکلاتی که سر راه مستضعفین است از میان بردارند، و قیام در مقابل مستکبرین و چپاولگران شرق و غرب کنند و دیگر اجازه ندهند که مستکبرین بر مستضعفین عالَم ظلم کنند، و ندای اسلام را و وعده اسلام را - که حکومت مستضعفین بر مستکبرین است و «وراثت ارض» برای مستضعفین است - متحقق کنند. تاکنون مستضعفین متفرق بودند، و با تفرقه، کاری انجام نمیگیرد. اکنون که نمونه ای از پیوند مستضعفین در بلاد مسلمین تحقق پیدا کرد، این نمونه باید به یک سطح وسیعتری، در تمام قشرهای انسانهای تاریخ، تحقق پیدا کند به اسم «حزب مستضعفین»، که همان «حزب الله» است و موافق اراده خدای تبارک و تعالی است که مستضعفین، وارث ارض باید بشوند. ما از جمیع مستضعفین عالَم دعوت میکنیم که با هم در «حزب مستضعفین» وارد بشوند، و مشکلات خودشان را با دست جمع و اراده مصمم عمومی رفع کنند؛ و هر مسئله ای که در هر جا و در هر ملتی پیش میاید به وسیله «حزب مستضعفین» رفع بشود. [46]

آقای خمینی در واقع از همان روزهای اول به قدرت رسیدن به دنیا اعلام جنگ داده بود, شعار نه شزقی نه غربی جمهوری اسلامی را دولتی کرده بود, ولی آنرا آشکارا در تیر سال ۱۳۶۷در بیانیه ای اعلام کرد. در آن بیانیه گفت :

“جنگ امروز ما، جنگ با عراق و اسرائیل نیست؛ جنگ ما، جنگ با عربستان و شیوخ خلیج فارس نیست؛ جنگ ما، جنگ با مصر و اردن و مراکش نیست؛ جنگ ما، جنگ با ابرقدرتهاى شرق و غرب نیست؛ جنگ ما، جنگ مکتب ماست علیه تمامى ظلم و جور؛ جنگ ما جنگ اسلام است علیه تمامى نابرابریهاى دنیاى سرمایه دارى و کمونیزم؛ جنگ ما جنگ پابرهنگى علیه خوشگذرانیهاى مرفهین و حاکمان بىدرد کشورهاى اسلامى است. این جنگ سلاح نمىشناسد، این جنگ محصور در مرز و بوم نیست، این جنگ، خانه و کاشانه و شکست و تلخى کمبود و فقر و گرسنگى نمىداند. این جنگ، جنگ اعتقاد است، جنگ ارزشهاى اعتقادى- انقلابى علیه دنیاى کثیف زور و پول و خوشگذرانى است. جنگ ما، جنگ قداست، عزت و شرف و استقامت علیه نامردمیهاست. رزمندگان ما در دنیاى پاکِ اعتقاد و در جهان ایمان تنفس مىکنند و مسلمین جهان هم که مىدانند جنگ بین استکبار و اسلام است، جهانخواران را آرام نخواهند گذاشت و ضربه هاى خود را بر همه کاخنشینان وارد مىکنند.”.[47]

بدین گونه خمینی اهداف و نیت بلند مدت خویش را ترسیم و تبیین کرد و وعده ای را که در کتاب ولی فقیه اشاره کرده بود در وصیت نامه اش تکمیل کرد.

“و شما ای مستضعفان جهان و ای کشورهای اسلامی و مسلمانان جهان بپاخیزید و حق را با چنگ و دندان بگیرید و از هیاهوی تبلیغاتی ابرقدرتها و عُمال سرسپردة آنان نترسید؛ و حکام جنایتکار که دسترنج شما را به دشمنان شما و اسلام عزیز تسلیم می‌کنند از کشور خود برانید؛ و خود و طبقات خدمتگزار متعهد، زمام امور را به دست گیرید و همه در زیر پرچم پرافتخار اسلام مجتمع، و با دشمنان اسلام و محرومان جهان به دفاع برخیزید؛ و به سوی یک دولت اسلامی با جمهوریهای آزاد و مستقل به پیش روید که با تحقق آن، همة مستکبران جهان را به جای خود خواهید نشاند و همة مستضعفان را به امامت و وراثت ارض خواهید رساند. به امید آن روز که خداوند تعالی وعده فرموده است.” [48]

تز آقای خمینی در واقع, انتقام نامه ای بود که در تمام وجود او لانه کرده بود. درد و دغدغه او نه آزادی و عدالت و برابری بشریت بلکه هژمونی بی چون و چرای فقه و شریعتش بود. گوئی خمینی در حصار یک سنگ و یا دیوار آهنین ایدئولوژی ای قفل شده بود که هرگز دنیای بیرون را لمس و درک نکرده بود. در کجای اسلام از حاکمیت یک اندیشه , یک برداشت, و یک قانون بر جهان آمده است؟ اگر چنین بود چرا اینهمه فرقه و گروه و سکت و دسته در اسلام سبز شده اند؟ تز اتحاد “مستضعفین” و حزب الله او از کجا ریشه می گرفت و به چه سمتی نشانه داشت؟ هر چه بود از اندیشه اش چیزی جز یک حکومت فاشیست مذهبی و توتالیتر واپسگرا سر بر نیاورد و غیر از این نیز نمی توانست باشد. با علم تاریخ و سیاست بازی نمی توان کرد. جالبتر اینکه, امروزه رقیبان پاپس مانده و فاشیستر از آنها (القائده و داعش- دولت اسلامی عراق و شام) در برابرشان سبز شده و خواهان بر قراری “خلافت” تمام شده اسلام می باشند. شگفتر از آن اینست که اینها برای قافله سالاری شانه به شانه استکبار جهانی زده و برای بیرون راندن رقیب چند اسبه دنبال همکاری و همگامی با آمریکا میگردند.

براستی باید پرسید که آیت الله خمینی چرا دست به چنان خیانت و جنایت زد؟ چرا با لقب امام آمد و به ولی فقیه مطلق بدل شد؟ چرا بجای حکومت دمکراتیک و مردم سالار به جمهوری اسلامی رسید و خود یکه سالار و تنها نمود حق شد؟ چرا به قتل و اعدام سران و دست اندرکاران رژیم شاه بدون محاکمه علنی واصولی فرمان داد؟ انقلاب فرهنگی و پاکسازیهای نابخردانه و نا جوانمردانه اداری و اجتماعی, جلوگیری و غیر قانونی کردن فعالیت احزاب و گروهای غیرخودی را براه انداخت؟ چرا, دستور دستگیری و شکنجه و کشتار و قتل هر آنکس که با او خودی و دمساز نبود را صادر کرد؟ و چرا پس از باخت نابخردانه در جنگ, جنگی که آنهمه قربانی و خسارت ببار آورد و گرفتن قدس را در سر داشت, دستور رسمی قتل عام زندانیان سیاسی و عقیدتی را داد؟ چرا با نزدیکترین یار وفادار و جانشین بی مانند خویش, آیت الله منتظری, در افتاد؟ آیا او اینهمه را برای اسلام کرد؟ آیا انگیزه اش باور مدهبی او بود؟ آیا با بر قراری حاکمیت اسلامی و ولایت فقیه دنبال برقراری عدالت و دادگری بود؟ آیا او در واقع به مفهوم گفتار خودش در باره دیکتاتوری آگاه بود؟ “ اینهائی که دیکتاتور شدند اینها اینطور نبوده است که از اول دیکتاتور زائیده شده باشند، آنها هم مثل سایر مردم، بعد هم وقتی که به مقامی رسیدند اینطور نبوده که از اول دیکتاتوری کرده باشند، لکن قدم به قدم، ذره ذره رو به دیکتاتوری رفتند یک وقت هیتلر از کار درآمدند، یک وقت استالین از کار درآمدند.” [49] اینها پرسشهائی هستند که در پرونده خمینی و نظامش ثبت شده اند و تا آینده ای دراز دامنگیرش خواهند بود.

پی نوشتها:

کشف اسرار, ص ۲۳۳
ولایت فقیه, ص۱۰
تحریر الوسیله، ج1، ص۴۸۲
صحیفه نور, ج ۷, ص ۱۸۲
فرهنگ عمید
ویکیپیدیا
صحیفه امام, ج2, ص170
صحیفه امام، ج ۵, ص ۳۸۷
همان, ج؟, ص؟
همان
همان
همان
صحیفه امام ج۸ ص۱۳
بنی صدر, کتاب درس تجربه، ص138
صحیفه امام,
همان,جلد هجدهم،ص ۱۷۸
مشروح مذاكرات شوراى بازنگرى قانون اساسى جمهورى اسلامى، ج 3، ص 1640
سخنرانی خمینی, صحیفه ؟, ۲۵ خرداد ۶۰
تحریر الوسیله، ج1، ص۴۸۲
صحیفه امام خمینی, جلد ۹, ص ۲۳۶
همان,
نخستین بیانیه سیاسی خمینی - http://www.yjc.ir/fa/news/3975466/
کشف اسرار, ص ۲۳۳
همان
ولایت فقیه, مقدمه,ص ۷
همان
همان
صحیفه امام, ج ۵, ص ۳۸۷
همان
صحیفه نور، ج 6، ص 257
صحیفه نور، ج 6، ص 257
همان
سخنرانی در باره کاپیتولاسیون ۲۱ مهر 1343
صحیفه امام، ج 19، ص 28
صحیفه نور/جلد ۲،ص۱۷۰
همان
همان
همان
تعریف حکم حکومتی - حکم حکومتى دستورى است از سوى حاکم براى عمل کردن به یک حکم شرعى تکلیفى، و تفاوت آن با فتوا این است که در اجرایى بودن، حکم حاکم در طول احکام شرعى است. [بهرامی، قدرت الله، امام خمینی از دیدگاه مقام معظم رهبری، ص 93، پژوهشگاه تحقیقات اسلامی سپاه، تهران، بی تا.] علامه طباطبایی در تبین احکام حکومتی می گوید: "احکام حکومتى تصمیماتى است که ولى امر در سایه قوانین شریعت و رعایت موافقت آنها به حسب مصلحت زمان اتخاذ مى کند و طبق آنها مقرراتى وضع نموده و به اجرا در مىآورد، این مقررات لازم الاجرا بوده، و مانند شریعت داراى اعتبار هستند، با این تفاوت که قوانین آسمانى، ثابت و غیر قابل تغییر، ولى مقررات وضعى، قابل تغییرند، و در ثبات و بقا تابع مصلحتى هستند که آنها را به وجود آورده است؛ و چون پیوسته زندگى جامعه انسانى در تحول و رو به تکامل است، طبعاً این مقررات تدریجاً تغییر و تبدل پیدا کرده، جاى خود را به بهتر از خود خواهند داد". [طباطبایی، محمد حسین، معنویت تشیع، ص 65، نشر شرکت سهامی انتشار، تهران، به نقل از حاکمیت دینی، ص191.]
از پیام امام خمینی به مهاجرین جنگ تحمیلی دردوم فروردین 1368
صحیفه نور, ج ۱۱, ص ۲۶۶
همان, ج ۲۰, ص ۶۱
صحیفه نور، جلد ۲۰ -صفحه ۱۳۲
ایران امروز, http://www.iran-emrooz.net/index.php/news1/52579/]
صحیفه نور, ج ۱۸, ص ۱۷۸
صحیفه نور جلد ۹ صفحه ۲۸۱
صحیفه امام, ج ۱۲, ص ۶۸
وصیت نامه امام
صحیفه نور, ج ۱۴, ص ۲۳۸

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد