از اعتراض به ترامپ بازمیگشتیم
و میخواستیم در پارک گلدن گیت بگردیم.
کنارِ ساندویچفروشی ایستادیم
که بوی تهران میداد.
وندی گفت: "انگار ایرانیست
نامش دیوید حبش است."
گفتم "نه" و پرسیدم: "اهل کجائید؟"
گفت: "پدربزرگم از اورشلیم آمده
و این مغازه مال او بوده."
بگو بعد چه گفتم و شنیدم.
بیاد دوست ازدسترفته حسین افتادم
که پس از یورشِ سیاهکل
از ایران به دوبی رفت
تا به جنبش فلسطین بپیوندد.
دیوید ساندویچی بزرگ بدستم داد
که به تابوتی میمانست.
گفتم: "یک روز
مردگانمان را بهخاک میسپاریم"
و بیرون آمدیم.
در پارک نشستیم
و به ساندویچها کل زدیم.
شیرین بودند و تند
و مانند ساندویچهای ایران
سرشار از خیارشور.
مجید نفیسی
بیستم فوریه دوهزارونوزده