logo





عبید و قداست‌زدایی از گستره‌ی اسلام

سه شنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۹ فوريه ۲۰۱۹

س. سیفی

عبید در نقد مسجد و مسجدی تا به آنجا پیش می‌رود که از مؤذن مسجد هم به عنوان دشمنِ خواب و آسایش مردم یاد می‌کند. او خیلی خلاصه و مجمل می‌نویسد: "المؤذن: دشمن خواب". به تعبیر عبید مؤذن خواب و آرامش مردم را از ایشان بازمی‌ستاند. او در رفتار خودخواهانه‌‌‌ی مؤذن نمونه‌های کاملی از دگرآزاری را سراغ می‌‌گیرد. اما مؤذنان در فضای همین دگرآزاری است که وجاهت دینی خود را برای عوام‌الناس جار می‌زنند. وجاهتی که تنها در مسجد می‌توان به چند و چون آن باور داشت.
رساله‌ی ده فصل عبید زمینه‌های کافی برای نویسنده‌ی آن فراهم دید تا او با آسودگی خاطر بیش‌‌تری قداست‌زدایی از ساحت دین اسلام را بر خود واجب بشمارد. رویکردی که نمونه‌ای روشن از آن، کم‌تر در جایی از ادبیات کلاسیک فارسی یافت می‌‌شود. او ضمن همین هدفگذاری جدید، آشکارا حجرالاسود را دیگ شراب می‌‌نامد. انگار کارکردی به‌تر از آن برایش سراغ ندارد. در ذهن نقاد عبید به واقع حجرالاسود با این کارکرد جدید ارزش می‌یابد. او خیلی روشن و آشکار نمادهای برآمده از ساختار دین را با نمونه‌هایی متناقض از ضد آن در هم می‌شکند. تا جایی که خیلی راحت نمونه‌ی جدید و نو را به جای نمونه‌ی کهنه و قدیمی آن می‌نشاند. در همین فرآیند به درستی تنها ضدهای ناهمسان هستند که برای او ارزش می‌آفرینند. ارزشی که می‌توان کارایی مثبت آن را در زندگی اجتماعی توده‌های مردم، قدر دانست. طرد نقش‌آفرینی سنتی حجرالاسود به اتکای دیگ شراب نیز از همین قاعده‌ی عمومی سود می‌جوید. قاعده‌ای که ضمن نقشی از "استثنا"، در ابتدا قاعده‌ی پیشین را به چالش می‌گیرد تا سرآخر همین استثنا به عنوان قاعده‌ای همیشگی بر جای آن بنشیند. به طبع این قاعده‌مندی هنجارشکنانه و نوظهور هرگز با طبیعت کهنه و وامانده‌ی فرهنگ مسلط و رسمی همسویی نخواهد داشت. ولی بدون تردید مردمانی از لایه‌‌های زیرین جامعه بر درستی آن صحه خواهند گذاشت. آخر چه چیزی به‌تر از اینکه در فضای حجرالاسود بتوان کارکردی دگرگونه اما اثرگذار و مردمی را دنبال کرد؟

در نمونه‌ای دیگر، او کارکرد سنتی مسجد را نیز به چالش می‌گیرد. چون در رساله‌ی ده فصل نوشته است "المسجد: گوزگاه مسافران". در زمانه‌‌ی ما نیز همانند زمانه‌ی عبید، مسجد از همین کاربری خود جا نمی‌مانَد. چون مردم تنها برای "قضای حاجت" خویش به مسجد روی می‌آورند. در واقع با این دیدگاه، از سوی عبید کارکرد دیگری برای مسجد تعریف می‌گردد. چون این خود مسجد است که جایگاه تعریف شده‌اش در جامعه را وامی‌گذارد تا به محلی همگانی برای آبریزگاه عابران و مسافران تبدیل شود. عبید ضمن نشانه‌گذاری‌های طنزآمیز خود، کثافت آبریزگاه‌های عمومی را در مقابل قداست ساختگی و تصنعی مسجد می‌نشاند. در این تناقض طنزآمیز، او مسجد را از محلی به عنوان عبادت می‌رهاند تا کاربرد واقعی آن را به عنوان مکانی برای آبریزگاه قدر بداند.

عبید در نقد مسجد و مسجدی تا به آنجا پیش می‌رود که از مؤذن مسجد هم به عنوان دشمنِ خواب و آسایش مردم یاد می‌کند. او خیلی خلاصه و مجمل می‌نویسد: "المؤذن: دشمن خواب". به تعبیر عبید مؤذن خواب و آرامش مردم را از ایشان بازمی‌ستاند. او در رفتار خودخواهانه‌‌‌ی مؤذن نمونه‌های کاملی از دگرآزاری را سراغ می‌‌گیرد. اما مؤذنان در فضای همین دگرآزاری است که وجاهت دینی خود را برای عوام‌الناس جار می‌زنند. وجاهتی که تنها در مسجد می‌توان به چند و چون آن باور داشت.

عبید نه تنها برای دیدن اشیا پیرامون خویش از زاویه‌‌ی دید ویژه‌ای سود می‌جوید بل‌که چه‌بسا همین اشیا و پدیده‌های پیرامون خود را در جایگاه و زاویه‌ی ویژه‌ای می‌نشاند تا ضمن پرتوافکنی به فضای تاریک آن، به‌تر دیده شوند. همچنان که او در رساله‌ی ده فصل خود در شکل و شمایل امام جماعت مسجد، نمونه‌‌ای از قد و بالای "کلنگ" (پرنده‌ای به هیأت دُرنا یا لکلک) را سراغ می‌گیرد. شاید نقش‌آفرینی امام جماعت در رکوع نماز چنین تمثیلی را بر ذهن نقاد عبید می‌نشاند. همچنان که به صراحت می‌نویسد: "الامام: کلنگ پیشرو". اما همین کلنگ چون در جلوی صف نمازگزاران جانمایی می‌شود، ضمن تمثیل ابتکاری عبید کلنگ پیش‌رو نام می‌گیرد. در نتیجه مأموم را هم "کون‌پرست" می‌نامد. لابد به این اعتبار که او همواره در پسِ امام به سر می‌برد تا اقتدای به امام و پیشنماز را لازم ‌بشمارد. عبید در این خصوص خیلی روشن و صریح نوشته است: "المقتدی: کون‌پرست".

همچنین عبید در نمونه‌های دیگری از این دست، مفتی را "بی‌دین" می‌نامد. چون همین مفتی که قرار است برای پیروان مسلمان خود فتوا صادر کند، دین را از پایه و اساس باور ندارد. بدون تردید رفتارشناسی اجتماعی مفتیان در قرن هشتم هجری قمری، چنین دیدگاه منتقدانه‌ای را در ذهن عبید قوت بخشیده است. چون او نیز همانند مردمان زمانه‌اش به درستی پذیرفته است که "المفتی: بی‌دین" است. در همین راستا برای شناسایی حاجی نیز عبارت علیه‌اللعنه را مناسب می‌یابد و می‌گوید: "العلیه‌اللعنة: حاجی". اما در تکمیل و توضیح این نشانه‌‌‌گذاری‌ تمثیلی می‌‌آورد: "العلیه‌اللعنة والعذاب: آنکه دو بار حج کرده". یعنی کسی را که دو بار به حج رفته، هم به لعنت و هم به عذاب بشارت می‌دهد. عبید در نمونه‌ای دیگر ضمن بازتاب رفتار حاجیان یادآور می‌گردد: "الحاجی: آنکه قسم دروغ به کعبه خورَد". انگار هرگز رفتار درست و صوابی در هنجارهای دینی حاجیان نمی‌بیند. چون به گمان او همیشه حاجیان هنجارهای ناصوابی از خود در جامعه بر جای نهاده‌اند. در این فرآیند پیداست که کنش اجتماعی حاجیان با رفتارهای متظاهرانه‌ی دینی ایشان، به چالش بر می‌خیزد.

عبید جدای از این، محمد پیامبر اسلام را نیز هرگز از نیش تند طنز خود بی‌نصیب نمی‌گذارد. چون آشکارا می‌نویسد: "الرسول: خیرخواهِ دشمنان". عبید پیامبر اسلام را به این دلیل خیرخواه دشمنان می‌پندارد که او در رفتار خودانگارانه‌اش همواره انسان‌ها را از خوشی‌های هستی باز می‌دارد. چون عشق آزادانه‌ی انسان‌ها را نمی‌پذیرد و سرخوشی و شراب‌نوشی آدمی را هم کاری عبث می‌خواند. تازه قرار می‌گذارد که مردم را به بهانه‌ی سرخوشی و عشق‌های آزادانه در جهنم خداوند بسوزانند. پیداست که در نگاه عبید، رسول خدا نیز همانند خداوند آسمانی‌اش از روان‌پریشی حاد رنج می‌برد. چنانکه هرگونه سرخوشی و شادکامی، به طور غیر طبیعی ناراحتی این خدا و رسول او را برمی‌انگیزد.

اما در سامانه‌ای که خداوند در این دنیا برای نظارت بر اعمال پیروان خود فراهم می‌بیند گروه‌هایی از فرشتگان را هم به کار می‌گمارد. گفتنی است که در نگاه عبید فرشتگان مأموران مخفی خداوند به حساب می‌آیند. چون می‌نویسد: "الفرشته: چغل مخفی". عبید با دیدگاه‌هایی از این دست، هستی‌شناسی دین رایج عصر و زمانه‌اش را به استهزا می‌گیرد. چنانکه در همین راستا از قانونمندی "برهان خُلف" برای اثبات مدعای خویش یاری می‌جوید. چنین برهانی طنزی کوبنده و گزنده را بر ذهن مخاطب می‌نشاند که رهایی از آن حتا برای شنونده‌ی سطحی‌نگر و ‌ول‌انگار هم ناممکن می‌نماید.

عبید در فصل دیگری از رساله‌‌ی ده فصل، افشا و نقد رفتار شیطانی "مشایخ" زمانه‌‌اش را هم لازم می‌بیند. چون در واگویه‌های خود از شیخ، شخصیت واقعی‌ او را با رفتار ابلیس برابر می‌خواند. به همین دلیل هم شیخ را با شناسه‌ای از ابلیس به خواننده می‌شناساند. همچنان که ضمن روشنگری از کارکرد اجتماعی شیخ، یادآور می‌شود: "الشیخ: ابلیس". ولی عبید در بازشناسی شیخان عصر و دوره‌اش به این هم اکتفا نمی‌کند و جهت روشنگری بیش‌تر از جایگاه شیخ در جامعه، می‌نویسد: "المهملات: کلماتی که او در معرفت راند". چون معرفت و شناخت شیخ را از هستی، نمونه‌ی کاملی از مهملات یافته است. سوای از این، عبید "شیاطین" را نیز به تمامی از پیروان شیخ می‌خواند. چنانکه در توضیح تکمیلی خود می‌افزاید: "الشیاطین: اتباع او".

فصلی از رساله‌ی ده فصل نیز به قاضیان اختصاص می‌یابد. عبید از همان ابتدای این فصل به خواننده‌ و مخاطب یادآور می‌گردد: "القاضی: همه او را نفرین کنند". کارکردی از قاضی که همچنان در زمانه‌ی ما نیز به اعتبار خود باقی مانده است. ناگفته نماند همین قاضیان بودند که در عصر عبید برای رفتارهای خصمانه‌ی خود با مردم عادی، دستور و حکم شرعی اسلام را بهانه می‌کردند. چنانکه از عملکرد نامردمی قاضی سرانجام برای او نفرینی همگانی بین توده‌های مردم بر جای می‌ماند. عبید در توضیح بیش‌‌تر از عملکرد غیر اخلاقی و نامردمی قاضی می‌‌گوید: "الحلال: آنچه نخورند". همچنین در همین راستا به منظور شناخت دقیق و درست قاضیان می‌نویسد: "مال‌الایتام والاوقاف: آنچه بر خود از همه چیز مباح‌تر دانند". عبید در ادامه‌ی همین فصل، خطیب را هم خیلی خلاصه، "خر" می‌نامد و می‌نویسد: "الخطیب: خر". آنوقت سراغ واعظ می‌رود و یادآور می‌شود: "الواعظ: آنکه بگوید و نکند". عبید در شناخت فقیه هم به آوردن واژه‌ی "المفلوک" کفایت می‌ورزد.

عبید همچنین ضمن بازتاب تنگناها و کاستی‌های عصر خود در رساله‌ی ده فصل تمامی آسیب‌های اجتماعی آن را بدون استثنا به پای اسلام و دین رسمی می‌نویسد. با چنین نگاهی است که خداوند به همراه پیامبرش از تیغ انتقاد او بر کنار نمی‌مانند. او آگاهانه و دانسته آنان را نیز بر کرسی اتهام می‌نشاند تا ضمن حقوقی برابر با آدم‌‌ها، پاسخگوی رفتارهای نابهنجار خویش باشند. رفتاری که همراه با بازتولید در فضای جامعه، فساد و تباهی را برای آدمیان به یادگار نهاده است.

از سویی عبید برای انعکاس آسیب‌های جامعه، قالب‌های ادبی رسمی و سنتی زبان فارسی را مناسب نمی‌بیند. به همین دلیل هم در آفرینش رساله‌ی ده فصل قالب ادبی جدیدی از خود به یادگار می‌گذارد. قالبی تازه و نو که ابتکار آن را به حتم باید به نام عبید به ثبت رسانید. اما متأسفانه این قالب جدید پس از مرگ او برای همیشه مطرود باقی ماند. عدم پیوند شاعران و نویسندگان کلاسیک زبان فارسی با لایه‌های پایینی جامعه به طبع چنین راهکار ناصوابی را به آنان تحمیل می‌کرد. چون شاعران و نویسندگان کلاسیک ما همیشه زبان و قالبی را دنبال می‌کردند که این زبان و قالب بتواند سنت‌های نوشتاری و درباری حاکمان زمانه را غنیمت بشمارد.

در ضمن بین زبان گفتاری عبید در رساله‌ی ده فصل، با قالبی که او برای ارتباط با مخاطب خویش برمی‌گزیند، هماهنگی و همسانی به چشم می‌آید. زبان و گفتاری که دریافت و فهم آن بیش از هر زبان دیگری برای لایه‌های زیرین از مردمان جامعه آسان می‌نماید. اصل موضوع به آنجا بازمی‌گردد که عبید بر خلاف تمامی نویسندگان و شاعران پیشین زبان فارسی، مخاطب خود را از مردمان عادی کوچه و بازار برمی‌گزیند. در واقع او برای ارتباط لازم با چنین مخاطبانی به زبانی جدید نیاز داشت. عبید این نکته را خوب می‌فهمید و برای رسیدن به چنین هدفی قالب و زبانی را در رساله‌ی ده فصل به کار گرفت که ابتکار عمل آن را باید به نام خود او نوشت. با این رویکرد بود که بسیاری از واژه‌های جدید نیز به رساله‌ی ده فصل راه یافت. به حتم مردم چنین واژه‌هایی را از پیش فقط در محاوره‌ی عمومی خویش به کار می‌گرفتند. اما نویسندگان و شاعرانی که در مدارس و مراکز وابسته به هرم قدرت تربیت می‌شدند، هرگز چندان اعتنایی به این واژه‌های عادی و معمولی نشان نمی‌داند. چون همواره خط فاصل روشنی بین ایشان و توده‌های عادی مردم ترسیم می‌‌شد که حدود پنج قرن پس از عبید فقط مشروطه توانست این خط فاصله‌گذاری را در هم بشکند. همچنین عبید در عصر خود دنیای روشنی را در ذهن می‌پرورانید که این دنیای روشن تنها پس از پیدایی مشروطه در دیدرس ادیبان ما قرار گرفت. چون جنبش مشروطه به منظور ایجاد موازنه‌ی مردمی در نهاد قدرت، دیوارهای سنت را در هم کوبید تا سنت‌های تازه‌ای از خود به نفع توده‌های عادی مردم به یادگار بگذارد.

شگرد نویسندگی عبید در رساله‌ی ده فصل چنان است که او ابتدا نام-واژه‌‌ای را برمی‌گزیند، سپس "ال" تعریف عربی را به آن می‌افزاید و آنوقت در توضیح آن، واژه یا عبارت مناسبی را می‌آورد. ضمن آنکه عبید در توضیح هر نام-واژه‌ای خیلی حساب شده نگاه انتقادی و تیزبین خود را به کار می‌گیرد. چنانکه با همین توضیح روشنگرانه، تصویر جدیدی از جامعه و جهان پیرامون انسان در دیدرس مخاطب می‌گذارد. همچنین تکرار مداوم "ال" در آغاز نام- واژه‌ها، به خواننده یاری می‌رساند تا خواننده در فضایی طنزآمیز بر عملکرد ناصواب فرهنگ مهاجم عرب در محدوده‌ی فلات ایران بیش‌تر آگاهی یابد. چون همین فرهنگ مهاجم حضور ناخواسته‌اش را همیشه بر تمامی گستره‌ی جامعه به نمایش می‌گذاشت. انگار همه‌ی پدیده‌های اجتماعی فقط در فضای نامتجانس آن تعریف می‌پذیرند. مگر نه آنکه ال در زبان عربی ال تعریف نام می‌گیرد تا اسم ویژه‌ای را به ما بشناساند؛ عبید نیز در الگویی از زبان و فرهنگ مهاجم عرب ضمن طنز چنین کارکردی را مغتنم می‌شمارد. همین کاربری غیر متجانس بدون تردید بیش از پیش استهزای مخاطب را به دنبال خواهد داشت. اما این استهزا و نیشخند برای فرهنگ رسمی عصر عبید چندان قابل درک نبود. چون در آن زمان فرهنگ رسمی طی سده‌‌‌های متوالی در شبستان‌‌‌های مسجد پا گرفته بود و به اتکای دین رسمی و درباری بنا داشت خود را به عوام‌‌الناس بباوراند. ولی عبید در همسویی با مردم کوچه و بازار چنین فرهنگی را هرگز تاب نمی‌آورد. او راهی را برمی‌گزید که به توده‌‌های مردم پیوند می‌‌‌خورد تا هرگز از درد و رنج آنان غافل نماند.*

********************************************************

* رساله‌‌‌ی ده فصل در کلیات عبید جایگاه ویژه‌ای دارد. خواندن متن اصلی آن، به تمامی خوانندگان عزیز توصیه می‌شود.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد