Peter Altenberg
Die Maus
(9مارس1859 – 8ژانویه 1919،نویسنده وشاعراهل وین اطریش بود. )
به خاطر موضوعی نامنتظره، بادوجفت جوراب ودوشیشه بزرگ برندی آلورفتم اطاق ساکت طبقه پنجم یک هتل خوب قدیمی شهر.
خدمتکاراطاق گفت « اجازه میدین چمدونتونوبیارم؟ »
گفتم « من چمدون ندارم. »
گفت « لامپ برقی لازم دارین؟ »
« بله، حتما. »
باتوجه به شرایط حاکم، گفت « شبی پنجاه « هلر » قیمتش میشه. شمامیتونین تنهاازشمعم استفاده کنین. »
« نه، من روشنائی الکتریکی رادوست دارم. »
نیمه های شب صداهای بریده بریده وخش خش هائی روی کاغذهاشنیدم. موشی پیداش شد، ازمیزبالارفت، داخل شستنی هاشد، حرکات گوناگون خاصی کردودوباره برگشت روکف اطاق، چینی آلات چندان مناسب نبودند. موش طرح ثابت گسترده ای نداشت، سرآخررفت توتاریکی وزیرجعبه هاتوشرایط کاملامفید.
صبح به دخترخدمتکارگفتم « دیشب یه موش تواطاقم، دایم وحسابی مشغول بود!»
« به نظرمااینجاموش نداره، قضیه خیلی مهم نیست. یه موش ازکجابایداومده باشه اینجا؟! حرف دیگه ایم دراین باره نداریم ! »
به سرخدمتکارگفتم« دخترخدمتکارشما موجودی شیطانیست. دیشب یه موش تواطاق من بود.»
« به نظرمااینجاموش وجودنداره، یه موش ازکجابایداومده باشه اینجا؟!حرف دیگه ایم دراین باره نداریم ! »
به هشتی هتل که رفتم، مسئول پذیرش وسرپیشخدمت متوجه من شدند. هردودخترخدمتکار ومدیر، مثل مردی بادوجفت جوراب ودوشیشه خیلی بزرگ برندی آلوبودندوانگارموشی تواطاقم نبود، به من خیره شدند.
کتابم رابازکرده ورومیزگذاشته بودم، چیزی که روزرابرام تحمل پذیرمیکرد. با تعجب دیدم دخترخدمتکاراطاق کتاب رامیخواند.
تحت این شرایط پیچیده، موقعیتم درباره مقوله موشهاکاملاتضعیف شده بود، یکریزدرمحاصره ابرتیره ای بودم، دیگرکسی به حسابم نمیاورد. دخترحتی کمی گرفتارناتوانیم کرد، بایک چشم به من خیره شد، فوق العادخوب ومثل یک مریض یاباتوجه به شرایط رفتارکرد.
موش هر شب دوباره پیداش می شد، روکاغذهاخش خش میکردوازجعبه های لوازم شستشو بالا میرفت.
یک شب یک تله موش باگوشت بیکن خریدم، بالوازم وخودنمائی، ازکناردربان وسرپیشخدمت، مدیروسه دخترخدمتکارگذشتم، تله راتواطاق کارگذاشتم. صبح موش توتله بود.
فکرکردم تله موش راببرم پائین تاخودموضوع حرفش رابزند! روپله برام روشن شدکه انسان شدن چه تلخ است، وقتی انسان راباموضوعی درگیرمی کنند. وقتی موش تواطاق مسافریک هتل نبایدپیداشود، درآنجا موش وجودندارد!من هم آدمی هستم بادوجفت جوراب ودوشیشه بزرگ براندی آلوویک کتاب، که روزرابرام تحمل پذیرمیکند. رواین ملاحظات، حاضرمیشوم شبها موش هارا تحمل کنم. به آنهادقیق میشوم وبرخودمیلرزم. بلافاصله درردیف یک فردمنزوی پردردسرقرارمیگیرم وتامرحله یک مسافرعادی سقوط می کنم. دردنباله ی این فکرهاونتایج به دست آمده، میگذارم موش درجائی کاملامناسب ناپدیدشودوتله موش خالی رادوباره روکف اطاقم میگذارم.
ازآن به بعد، محتاط وباملاحظه رفتارمیکنم. آرزومی کنندتحت هیچ شرایطی مثل یک کودک مریض، تحریک نشوم. سرآخرهتل راترک که میکنم، تنهادوجفت حوراب، دوشیشه بزرگ خالی برندی آلوویک تله موش، تمام باروبندیلم است، رفتارهمه توام باهمدردی وهمدلی دوستانه است.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد