دیگر ندیدم او را
اشکم بریخت در پیدا
غرق ابرها شد خورشید
بدنبال او مانده ام تنها
جهان ایستاد و در اندوه او
گل نه کرد بویی اینجا
خاطره ای ماند از او
صبر و امید و صفا
گل سرخی بود در حیاط
گل که بمیرد غذابی ست پر بلا
او رفت و من تنها شدم
رفت نیمی از من پر بها
بر زمین ریخت اشکم
من نبودم پیش او بسزا
دیگر ندیدمش او را
ازاو خا طره ای ماند بجا
برف آمد و زمستان شد
... از دست دادم ... چها
07 04 2018
شهاب طاهرزاده
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد