« گاهی قلم وکاغذونوشتن یادت میره، شیش ماه میری توخواب وکما. بیدارم که می شی، اختیارقلم ازدستت درمیره، انگارقلم داره تورودنبال خودش می کشه وقلم تورومی نویسه. قلم روولش میکنی ودنبالش میدوی!اونم پرت پلاازنوکش روکاغذ پخش وپلا می کنه ودادوهوارصغیروکبیرروبه آسمون می بره. این نشد نویسندگی که! نوک سرخ همین قلم بی چاک وبست سرسبزتوبه بادمیده. »
« می خوای بگی به اندازه جنابعالی حالیم نیست؟ »
« میدونی چیه؟ »
« نه، نمیدونم چیه. »
« واسه چی تموم عمرت غیبت کردی وبازم این کارزشتو ادامه میدی؟ »
« توکه چونه ت آسیاست ودایم می چرخه، غیبت نمی کنی، من که بیست وچارساعته چارتاکلوم حرف نمیزنم، چی جوری غیبت کردم؟ »
« چندتاکتاب چاپ کردی. »
« چی ربطی به غیبت کردن وجهنمی بودنم داره؟ »
« تموم عمرت داستان سرائی کردی، توکتاباوداستانات بیشترازهزارتاآدم داری، داستان سرائی یعنی چی؟ »
« داستان سرائی یعنی حرف زدن درباره زندگی وسرگذشت یه عده آدم. »
« حرف زدن درباره زندگی آدمائی که حضورندارن، یعنی پشت سردیگرون حرف زدن.»
« ایرادش کجاست، آجواد؟ »
« وزیرمحترم بحرالعلوم ارشادمی فرمایدتورمان وداستان، پشت سردیگرون حرف زدن وغیبت کردنه.»
« حالامیگی چیکارکنم، آجواد؟ »
« طبق قواعداسلام ناب محمدی، تودنیامرتکب گناه کبیره غیبت پشت سردیگرون شدی، مرتدی، توآخرتم جات ته جهنم وهمنشین شدادونمرودوفرعونی! »
« بفرماقران یعنی چی؟ »
« قران یعنی کلام خدا، که اززبان حضرت محمدبیان شده. »
« توقصص قرانوخوندی؟ میدونی قران تمو مش قصه است؟»
«خب باشه، که چی؟ »
« مگه نگفتی وزیربحرالعلوم ارشادگفته قصه گفتن گناه کبیره است، پس اونیکه قصص قران روگفته گناه کبیره مرتکب شده! »
« توکتابات گناه های کبیره دیگه م داری، بیشترمردم شریف ممکلت اسلام محمدی رومعتاد، تریاکی، چرتی، مافنگی، گدا-گشنه، دزدودغل وفاحشه معرفی کردی، هرکدومش مصداق بارزخیانت به ممکلت اسلام محمدی وارتداده ومفسد فی الارضی...»
« تموم تریاک افغانارودونه درشتا، ازمملکت اسلام محمدی به تموم اروپاقاچاق می کنن. »
« چی ربطی داره به معتادبودن همه؟ »
« واسه موی دماغ نشدن جوونا، بهترین راه معتادکردنشونه، تومملکت اسلام ناب محمدی، موادازسیگاروچای فراوون تره و آسون ترتودسترس همه ست ومیلیونهاآدم دائم توعوالم برهوت وتوچرتن. منم گاهی چنتائی ازاونارونشون داده م، »
« اونفده نامه ت سیاست که هرجاش انگشت بزارم، حکم ارتداد داره. »
« بفرمابریم، آجواد. »
« تو اون کتاب کفرابلیست، یه صحنه داری که پسره شبونه یه کیسه آردمیبره درخونه زنه، زنه کیسه آردومی گیره وپسره رومیبره تواطاق کنارکرسی وتاخروس خون عیش می کنن. یه جوری صحنه رو وصف میکنی که دندونای خوننده ازهوس به تق تق میفته. »
« اگه دندونای ننه- بابای خودت به تق تق نمی افتادن، الان کجابودی؟ چیزی که توعالمه، توآدمه، کجاش ایراد داره؟ »
« زندیق، ننه- بابای من اسماشونوتوشناسنامه همدیگه نوشته بودن، حالیته؟ »
« توهمین ولایت غربت غرب، میلیون میلیون آدمیزادهمین جوری باهم زندگی می کنن وهرشبم دندوناشون تق تق به هم میخوره، بچه دارم میشن، همه شون زندیقن؟ »
« اونجا ممکلت شریعت اسلامه وکارای توازمصادیق کفرابلیس وزندقه وحکمش ارتداده! »
« قصص قرآن روخوندی آجواد؟ »
«بازرفت سراغ قصص، آره بابا، قرآنوازبهرم. »
« داستان یوسف وزلیخا رویادته؟ »
« آره بابا، چن تا فیلمشم دیده م. »
« عشق بازیا وکشمکشای زلیخا، ملکه شو هردارروتوقصرش بایوسف پیغمبر یادته؟ اززلیخااصراروازیوسف انکار، اونقده بکش بکش میکنن که پیرهن جفت شون پاره میشه. یوسف پیغمبرمدتهابازن شوهردارعشق می کنه. اونا کفرابلیس نیست؟ قرآن روکی نازل وکی نقل کرده؟ »
« خیلی مردرندی! می خوای واداربه کفرگوئیم کنی؟ میرم سراغ بعدیش. »
« بفرماآجواد، شیشدونگ باهاتم. »
« تو یه صحنه دیگه ازهمون کتاب کفرابلیست توصیف کردی که یه عده ژاندارم ومامورشریف دولت ریختن تو خونه یه نفر، تمومشون تاخروسخون کنده دخترشو کشیدن، ازاین یکی اصلانمیشه چشم پوشید، تهمت به مامور شریف وزحمتکش دولت، علاوه برمرتدومفسد بودن، خیانت به ارکان مملکت اسلام ناب محمدیم هست. بعدازمرگتم توته جهنم بانمرود وشدادوفرعون هم نشینی، هیچ اماواگریم ورنمیداره! »
« آجواد، خیلی کمک حالم بودی وواسه م زحمت کشیدی، خودمومدیونت میدونم، الان میخوام دینموبهت اداکنم، اماواگرم ورنمیداره، واسه ت یه بلیط میخرم ، هزار چوق ناقابلم هدیه خرج راه بهت میدم، همین فرداصب راهی تهرونت می کنم، قبوله؟»
« خیلی مردرندی! برم تهرون که ازهمون فرودگاه یه راست برفستنم کهریزک!...»
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد