logo





شهر من زنجان!

شنبه ۵ آبان ۱۳۹۷ - ۲۷ اکتبر ۲۰۱۸

ابوالفضل محققی

abolfazl_mohagheghi_0.jpg
خانه بزرگی را به خاطر می آورم ، با دو حیاط اندرونی وبیرونی که ماهی های قرمز درون حوض سنگی بزرگ آن می چرخند. درخت سرو بلندی سایه عظیم خود را بر باغچه حیاط گسترده است .چندین بوته پیچ امین الدوله شاخ وبرگ های خود را از قوس دیوار آجری حیاط بالا کشیده ،سرازیر پیاده رو خیابان فرمانداری شده اند. چه بوی لطیفی در فضا موج می زند! گل دان های شمعدانی چیده شده بر طاقچه های دوسوی دیوارهای حیاط رنگ آمیزی خاصی به فضای خانه داده اند. نوعی فضای مخملی عمیق واندکی محزون که مخصوص گل های شمعمدانی است.

یک اطاق بسیار بزرگ مابین دو حیاط قرار گرفته است ، که پنجره های بلندش از دو سو بطرف حیاط ها باز می شوند . همراه راهروئی طولانی که حیاط بیرونی را به اندرون متصل می کند. اطاق خاطره ها ومهمان هائی که بخشی از سیمای شهر را ترسیم می کنند.

مهمانانی که حداقل هفته ای دو شب می آمدند،تا دیر وقت شب تریاک می کشیدند واز سیاست ، شعر وادبیات سخن می گفتند. من راوی داستان این اطاقم که بخشی از خاطرات شهر من می باشد .

بسیاری از این مهمانان مربوط به سال ها قبل می شدند. به سال های پر تنش سیاسی به در گیری دمکرات های زنجان با خانواده ذوالفقاری ها ! شاخص ترین مهمان این اطاق برهان السطنه دارائی بود ، "خسرو میرزا" که جد جدش " پسر فتحعلی شاه " می شد .مالک بخشی وسیع از دهات طارم .اهدا شده توسط جد جدش !

محال خمسه که زنجان مرکز آن بود. یکی از وسیع ترین مناطق پر آب وثروتمند ایران که بخش عظیم غلات کشور را تامین می کرد. محالی با کوه های بلند دره هائی عمیق ورود هائی خروشان ! که از یک سو به کردستان متصل می شد واز دیگر سو به گیلان واز دو سوی دیگر به استان مرکزی و آذربایجان شرقی .شهری با تاریخ بسیار قدیمی و نقشی استراتژیک .منطقه ای تقسیم شده بین ده ها شاهزاده مفت خورو مهم قاجاری که جد اندر جد براین محال حکم رانده ، جفا کرده ، رعیت به چوب فلک بسته ومالکانه گرفته بودند.

خانواده های جهانشاه لو افشار که بزرگترین بود ، ذوالفقاری ها ،امجد نظام ها ، اعتمادی ها ، میر بها ، مستشیر الدوله ، مجد ضیا،وزیری ها ! همه وهمه خان های بزرگ وکوچک منطقه بودند که سال ها براین محال حکم می راندند.گاه با هم دوست و گاه دشمنی می ورزیدند .حس شامه هرکدام که تیز تر بود به سرعت جبهه عوض می کرد و زیر بیرق تازه می رفت .

برهان السطنه تنها ادیب وهنرمند بین این خوانین بود.مردی با گرایش های آزادیخواهانه وروشن بین.افتخارش به ساختن بازار بزرگ زنجان توسط جدش داراب میرزا بود و کتاب بزرگش شگرستان خسرو "بر گردان کلیله ودمنه" به شعروهمکاریش با سردار جنگل میرزا کوچک خان.

او در زمان دمکرات ها همراه تمام پسران ودخترانش از دمکرات ها حمایت کرد وبه گونه ای مسئول ادبی ،فرهنگ وهنر دمکرات های زنجان شد .فرزندانش همه تحصیل کرده ،ودخترانش وجزو نخستین زنانی بودندکه در آن شهر کوچک مذهبی کشف حجاب کردند. در جریان فرقه دموکرات جزءمعدود زنانی که سلاح گرفتند ودر میدان شهر مسلح متینگ دادند .

بعد از فرو پاشی فرقه دمکرات همراه پسرانش با وجود کهولت سن سال ها زندان کشید و پس از رهائی از زندان در فاصله ائی اندک در گذشت .در بنارود آن ده رویائی بالای کوه های طارم که یک سویش قزل اوزن است ودیگر سویش ماسوله در همان اطاقی که به دنیا آمده بود به خاک سپرده شد .اطاقی مشرف بر ایوانی بزرگ که روی دره ائی عمیق قرار گرفته است با چشمه ائی سرد وزلال که از دل صخره ها می جوشد ودرختان توتی که از زیر ایوان رسته وشاخ برگ خود را بر ایوان پهن کرده اند. او هرگز زیبائی شبانه آن ایوان وتار محزونی که یکی از پسران او می زد را فراموش نکرده است .

هنوزصدای شعر خوانی و قهقهه بلند او در آن اطاق پذیرائی می پیچد و ما را به زمان های دور می برد. چه تاریخ وسرنوشتی دارد این سرزمین! سی سال بعد نوه اش که هم نام او بود را حکومت جمهوری اسلامی به جرم کمونیست بودن اعدام کرد وجنازه اش را به پدرش داد که شبانه در باغی دور افتاده دفن کند. می گویند در آخرین لحظه اعدام پدر بزرگش را فریاد می زده."پدر بزرگ من هم به راه تو وبه عقیده تو پای بند ماندم وبه سان تو در مقابل هیچ ظالمی سر خم نکردم .پدر بزرگ چنان زیستم که تو زیستی ."

اطاق اطاق خاطره هاست وقتی که کلاس اول بود و شعر موسی وشبان را حفظ کرده بود پدر از او می خواست که برای مهمانان به خواند. آقای منصوری رئیس فرهنگ وقت ، صورتش را می بوسد وفردا شب سر زده به خانه شان می آید با چند دفتر ومداد .مدادهائی که روی آن ها تصاویری از دلقک هاست و انتهای مداد به کلاه مخروطی سرخ رنگی ختم می شود. گوئی دنیائی را به او داده اند مدادها ودلقک هائی که سال ها آنها را با خود داشت .

شب های سرد زمستان پدر که هشتاد واندی سال داشت ! " او کوچکتر از نتیجه اش بود! " پای بخاری می نشست ،چرت می زد وکتاب می خواند. باقلم نی برایش سرمشق می نوشت "ابر وباد ومه خورشید فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری."هنوز در رویاهای شبانه خود بر آن دفتر مشق می نویسد و سختی گردش ابر ،باد ومه وخورشید را نظاره می کند .

در آن اطاق می گردد، به داستان های انقلاب مشروطه گوش می سپارد. به آخوند ملا قربانعلی که مخالف سرسخت مشروطه بود وطی طریق می کرد. خنده آقای ورهرام وجهانگیر میرزا را می شنود " با با در اطاقش راهی مخفی داشت ، دری داخل گنجه اطاق ! کفش وعبا در اطاق می نهاد واز آن درخارج می شد .حقه بازی بود، برای خودش چماقدار داشت و حکومت می کرد .آخوند هم اگر بود ملا علی زنجانی رهبر بابیان زنجان بود که با وجود روحانی بودن هیچ معجزه ائی جز مخالفت با مقام ،منزلت وجاه طلبی روحانیون ومجتهد ین نداشت. مخالف دولت وفساد لانه کرده در آن بود .احکامش در جهت منافع مردم جان به لب رسیده خواهان عدالت بود خواهان تحول ."

پدر از ریختن اجامر واوباش در انقلاب مشروطه به خانه می گوید. از گلوله خوردن وفرارش با اسب به ده "مشما" وپناه گرفتنش در خانه خانم "سرور " که مالک ده بود. " چه شیر زنی بود. اسب سوار ، تیر انداز و زیبا ! تاریخ زنجان از این زنان کم ندیده است هنوز زنی به دلاوری زینب زنی بهائی که در جنگ بابیان زنجان مقابل نیروهای دولتی ایستاد کمتر دیده شده است! زنی که رهبر بابیان زنجان " ملا محمد علی زنجانی " به او لقب "رستم علی " داد تا بتواند جهاد کند! لباس مردانه پوشید و جنگید . شعر های حماسی می خواند وحمله می کرد تا سرانجام گوله ائی در قلبش نشست وکشته شد."

"سرور " خانم پدر را مداوا می کنند او به روسیه می رود ، در سنت پیترزبورگ می چرخد ، به تفلیس می رود و مدرسه ائی باز می کند .

او نیز در رویای کودکانه خود در مدرسه ائی که پدر راه انداخته بازی می کند. در سیرک ها همراه دختران زیبای روس که پدر وقت صحبت ازآنان در خلسه ائی آرام می رفت ! روی طناب ها می چرخد و تاختن اسب های سفید را نظاره می کند.

"وقتی نمرود خواست بهشت خود را بسازد ،دستور داد از سرتا سر قلمرو او زیباترین دختران وپسران را جمع کنند وبیاورند تاغلمان ها و حوریان بهشت زمینی او باشند. این زیبا رویان در تفلیس بودند که پشه ائی در بینی نمرود رفت و نمرود را کشت. آنها به ناگزیر در تفلیس ماندند . تفلیس شهرزیبا رویان ."
سال ها بعد زمانی که در تفلیس بود فکر می کرد در کدام کوچه او مدرسه داشته و چه تعداد فامیل در این شهر دارد ؟ ادامه دارد ابوالفضل محققی

با سلام رفقای عزیز کار و عصر نو خسته نباشیدمجموعه ائی داستانی زیر عنوان شهر من زنجان را در دست نوشتن دارم از چهره ها وحوادث که دو چهره آن را ارسال ومحبت کرده چاپ نمودید . با احترام ادامه آن را ارسال می کنم امید که در چهار چوب بخش ادبیات بگنجد از دور دستتان را می فشارم وبرایتان سلامتی وموفقیت در کار آرزو می کنم .

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد