msalehi@t-online
پیشگفتار
رخدادهائی که پس از برگزاری دهمین انتخابات ریاست جمهوری در ایران و انیران رخ دادند، شگفتانگیزند و بررسی جامعهشناختی این رخدادها هنوز آغاز نشده است. با این حال در رابطه با جنبشی که ایرانیان خارج از کشور در پشتیبانی از جنبش داخل کشور در انیران آغاز کردهاند، میتوان به چند نکته اشاره کرد:
1. پیش از آغاز جنبش ایرانیان خارج از کشور در هواداری ازجنبش تودهای داخل کشور، در انیران انواع و اقسام سازمانهای سیاسی وجود داشتند و دارند. در دو سوی این سازمانها سلطنتطلبان افراطی و سازمان مجاهدین خلق قرار دارند که هر دو دارای خمیره و سرشتی استبدادی و ضد دمکراتیکاند. با آن که این دو تشکیلات بهخاطر امکانات مالی خود از دیگر سازمانهای سیاسی مخالف رژیم جمهوری اسلامی نیرومندترند، اما کمترین نقش را در بسیج ایرانیان خارج از کشور بازی کردند.
2. سازمانهای «چپ» که در سالهای گذشته دچار فرسایش و فروپاشی درونی شدهاند و این روند هنوز پایان نیافته است، هر چند خود را «نماینده طبیعی» هر جنبش تودهای و اعتراضی میدانند، اما بهخاطر وضعیت خردهگرایانه partikular خویش نتوانستند در سازماندهی جنبش ایرانیان خارج از کشور نقشی داشته باشند.
3. گذشته از این، در گذشته همه این سازمانها وجود داشتند و برنامهها و خواستهای خود را با امکاناتی که در اختیار داشتند و دارند، در اختیار ایرانیان خارج از کشور قرار داده بودند، اما دیدیم که نه تنها با استقبال تودهها روبهرو نشدند، بلکه آنچه هم که بودند، دچار فرسایش و کاستی شد. این سازمانها در گذشته و در رابطههای گوناگون کوشیدند در خارج از کشور تودهها را بهخیابانها بکشانند، اما کارشان آنچنان با شکست و کسادی توده روبهرو شد که بسیاری از آنان برای حفظ تتمه آبروئی که داشتند، دور یکچنین پروژههائی را خط کشیده بودند.
4. جنبش هواداری از مبارزات مردم ایران که با اعتراض به تقلب در آرای انتخاباتی مردم آغاز شد، در انیران از سوی تودهای از ایرانیان سازماندهی شد که تا کنون در «سیاست» حضور نداشت. دانشجویان ایرانی، یعنی جوانان ایران که بیشترشان در انیران زائیده شدهاند و در نتیجه در کشورهای دمکراتیک اروپا و ایالات متحده آمریکا آموزش و پرورش یافتهاند، مبارزه خود را با ابزاری که «جامعه مدنی» این کشورها در اختیارشان قرار میدهد، آغاز کردند. آنها از یکسو توانستند به مبارزه خود شکلی فراگروهی و فراسازمانی دهند و حتی از کسانی که در تظاهرات شرکت میکردند، خواستند از آوردن پرچمهای حزبی و سازمانی خودداری کنند و از سوی دیگر توانستند افکار عمومی مردم کشورهائی را که در آنها زندگی میکنند، بهسود مبارزه مردم ایران که وحهی کاملأ دمکراتیک داشت و هنوز نیز دارد، بسیج کنند. کاری که این توده سازمان نیافته طی 4 هفته گذشته انجام داد، کاری سترگ بود که از دست هیچ یک از احزاب و تشکیلات سیاسی ایرانی در خارج از کشور برنمیآمد. این جنبش بازتاب دهنده اشکال نوینی از جنبشهای اعتراضی است که در سه چهار دهه گذشته در کشورهای پیشرفته سرمایهداری بهوجود آمدهاند.
5. و از آنجا که برخی که در تاریخ درجا زدهاند، میپندارند اگر بتوان «سازمانی» از «همه» سازمانهای دیگر تشکیل داد، در آن صورت میتوان «رهبری تشکیلاتی» این توده سازمان نیافته در خارج از کشور را از آن خود ساخت، لازم دیدم بخشی از کتاب «دمکراسی و "جامعه مدنی"» خود را که هنوز چاپ نشده است، انتشار دهم، زیرا در این بخش درباره مکانیسمهائی که سبب پیدایش «جنبشهای اعتراضی» میشوند، سخن گفته شده است. همچنین در این بخش روند «جنبشهای اعتراضی خودبهخودی» و تبدیل آن به یک نهاد «مدنی»، یعنی تشکیلاتی سیاسی، فرهنگی و ... مورد بررسی قرار گرفته است.
*****
«جامعه مدنی» و اشکال نوین جُنبشهای اجتماعی
«برخی بر این باورند که گُفتمان کُنونی از «جامعه مدنی» تا حدّ زیادی آغشته به تجرُبیاتی است که هواداران این مقوله از جُنبشهای اجتماعی کسب کردهاند. در این گُفتمان «جامعه مدنی» به مرکز ثقل پروژهای هنجارین برای دستیابی به دِمُکراسی بیشتر بدل گشته است. در عوض در پروژههائی که «جامعه مدنی» را در مرکز ثقل خود قرار دادهاند، جُنبشهای اجتماعی در بیشتر موارد به نیروی مُحرکه دستیابی به خواستی سیاسی بدل میگردند. در این معنی جُنبشهای اجتماعی نوعی هیبت اجتماعی، یعنی شبکهای را تشکیل میدهند که موجب پیوند افراد، گُروهها و یا سازمانها بههم میگردد که در یک جامعه با هم و در کنار هم زندگی میکُنند و در اشتراک و همکاری با هم با دست زدن به جُنبشهای اعتراضی میکوشند به خواست مُشترکی که میتواند دگرگونی مُناسبات سیاسی، اقتصادی و یا حتی اجتماعی باشد، دست یابند و یا آن که از دگرگونیهائی که جامعه آبستن آن است، جلوگیری کُنند.1
نخُستین تعریفها از مفهوم و اشکال بُروز «جُنبش اجتماعی» برای نخُستین بار در سده 18 در اُروپا و تحت تأثیر جُنبش روشنگری ارائه شُدند. این مفهوم در رابطهای تنگاتنگ با این اندیشه قرار داشت که انسانها خود تاریخ خویش را بهوجود میآورند و در نتیجه از توانائی ساختن آینده فردی و اجتماعی خویش برخوردارند. بهاین ترتیب پیدایش دِمُکراسی در اُروپا با جُنبش اجتماعی این قاره در ارتباطی ناگُسستنی قرار دارد. اگر جُنبشهای اجتماعی سدههای 18 و 19 را بتوان جُنبشهای بورژوائی نامید، با آغاز سده 20 جُنبش کارگری به نیروی مُحرکه آن بدل گشت، یعنی طبقه کارگر در کنار خُردهبورژوازی در جهت تحقُق برنامههای «جامعه مدنی» گام برداشت.
پس از جنگ جهانی دوم، در بسیاری از کشورهای اُروپائی نهادهائی که خواستها و منافع گُروهی، قشری و طبقاتی مردُم را بازتاب میدادند، با تکیه بر قوانین اساسی این کشورها در هیبت نهادهای مدنی در جامعه تثبیت شُدند. البته این امر سبب نشُد تا در رابطه با مسائل مُشخصی مردُم به خیابانها نریزند و علیه نظم موجود به تظاهُرات نپردازند. ویژگی دِمُکراسی آن است که هر خواستی که به خاطر آن مردُم به تظاهرات دست میزنند، هرگاه استمرار یابد، دیر یا زود سبب پیدایش نهادی مدنی میگردد که میکوشد برای حل آن مُشکل راه حلی ارائه دهد. بهطور مثال در آلمان، در برخی از مناطق قدیمی شهرها فضای سبز و میدانهای بازی کودکان و نوجوانان آن اندازه که لازم است، وجود ندارند. در این مناطق نخُست مردُم با رُجوع به شهرداریها میکوشند شوراهای شهر را به تأمین مالی پروژههائی وادار سازند که خواهان تحقُق آنند. هرگاه این کار بهگونهای مطلوب پیش نرود، در آن صورت گُروههای «ابتکار شهروندی» Bürgerinitiative را تشکیل میدهند که هدف مُعینی را تعقیب میکُند و برای دستیابی به آن میکوشد با دست زدن به یک سلسله تظاهُرات و تشکیل نشستها و ... افکار عُمومی را به سود خود بسیج کُند. بهاین ترتیب با افزایش فشار افکار عُمومی بر احزاب سیاسی، دیر یا زود آن احزاب مجبور به عکساُلعمل در برابر آن خواستها میشوند و در بسیاری از موارد نیز، پس از آن که اهداف «ابتکار شهروندی» مُتحقق میگردند، این گونه گروهها از بین میروند. به همین دلیل نیز از 1960 به بعد دیگر نمیتوان از نقش تعیینکُننده جُنبش کارگری در تعیین مضمون نهادهای «جامعه مدنی» سُخن گُفت و بلکه «جُنبش اجتماعی نو» جانشین آن شُد که تا آن زمان به اینگونه وجود نداشت و پدیده کاملأ تازهای بود. بُزُرگترین جُنبش اجتماعی که از آن پس در اُروپا و ایالات مُتحده آمریکا بهوجود آمد، جُنبشهای دانشجوئی، ضد اجبار antiautoritär، زنان، مُحیط زیست، صُلح و ضد نژادپرستی بودند که بهموتور اصلاحات اجتماعی و سیاسی بدل گشتند. با آن که جُنبش کارگری در این جُنبشها نقشی نداشت، اما بیشتر آنها به «چپ» گرایش داشتند و یا کسانی که در این جُنبشها فعال بودند، خود را طیفی از جُنبش چپ و حتی سوسیالیستی میانگاشتند. .
دیگر آن که از 1960 به بعد با اشکال اعتراضی نوینی روبهرو میشویم که با اشکال پیش از خود توفیرهائی داشتند. برخی از پژوهشگران این توفیرها را «آغاز درونآختگی» Einbruch der Subjektivität نامیدهاند، یعنی در بسیاری از موارد اشکالی که این جُنبشها بهخود میگرفتند، بازتاب دهنده کارکرد سیاسی اعتراضهای آنان بود. بهاین ترتیب میتوان جای پای نوعی فردگرائی گویا را در حوزه سیاست یافت که در آن دوران سبب درهمآمیختگی شهوتگرائی Erothik و زیباشناسی Ästhetik با سیاست شُد تا جائی که برخی از جامعهشناسان مُدعی شُدند که مردُم فقط در آن گونه جُنبشهای اعتراضی شرکت میجویند که بتواند سبب سرگرمی آنها گردد. اینان بر این باورند که شرکت در جُنبشهای اعتراضی نوعی خودآمائی Selbstverwirklichung فردی در بطن «فضای زیست» Milieu خودی است، امری که شهروندان در کشورهای پیشرفته سرمایهداری در نتیجه گُسترش هر چه بیشتر امکانات آموزش و پرورش از آن برخوردار شُدهاند. این وضعیت سبب پیدایش جریانهای فکری نوئی شُد که چندی نیز به جُنبشهای کوچک و بُزُرگ اجتماعی بدل گشتند، همچون جُنبش هیپیها که بهدُنبال یافتن اُلگوی زندگی نوئی بودند، جُنبش کسانی که در پی مصرف هر چه بیشتر بودند و یا کسانی که از نظم موجود خسته شُده و به مناطق روستائی و یا کشورهای عقبمانده افریقائی و آسیائی میگُریختند تا در آنجا به هستی خویش خودآگاه گردند. بنا بر همین بررسیها «فضای زیست» سپهری را در اختیار فرد قرار میدهد که بتواند در محدوده آن به حقیقت خود پی بَرَد. پس دیگرِ اهداف زندگی، همچون تحصیلات عالی و مشاغل خوب با هدف برخورداری از حُقوق ماهیانه کلان، روی آوردن به کارهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و ... باید در خدمت خودآمائی فرد قرار گیرند. بهاین ترتیب پس از 1960 «فضای زیست خودآمائی» به هسته اصلی جُنبشهای اجتماعی نوین بدل گشت.2
با این حال نمیتوان گُفت که جُنبشهای اجتماعی نو بدون هرگونه ارتباطی با جُنبشهای پیشین بهوجود آمدهاند و بلکه بیشتر آنها از درون آن جُنبشها روئیدهاند. نمونه آن که نخُستین جُنبشهای زنان و حتی جُنبش مُحیط زیست در سده 19 بهوجود آمدند. در آن دوران خواستهای زنان تحقُق برابرحُقوقی با مردان و برخورداری از حُق رأی بود. اما پس از 1970 در بیشتر کشورهای پیشرفته سرمایهداری جُنبش زنان با طرح شُعار «شکمم مال خودم است»، خواستار لغو قوانینی شُد که به زنان اجازه سقط جنین را نمیدادند. از این دوران بهبعد زنان با انتشار مجلات ویژه خویش و ایجاد زیرساختارهائی که بهخاطر حُقوق ویژه زنان مُبارزه میکردند، کوشیدند با پدرسالاری حاکم در سیستم دیوانسالاری کشورهای خود مُبارزه کُنند و توانستند با تحت تأثیر قراردادن افکار عُمومی در آلمان، پارلمان این کشورا به تصویب قانونی وادارند که طی آن در بسیاری از شرکتها و ادارات دولتی باید یک بانو بهمثابه مسئول مسائل زنان استخدام گردد و هیچ تصمیمی در رابطه با اشغال یک پُست اداری بدون دخالتگری و توافق این خانُم مسئول نباید گرفته شود. از آن دوران به بعد در این کشورها رستورانها، بارها، قهوهخانهها و حتی تالارهای رقص ویژه زنان بهوجود امدند که وُرود مردان به آنها ممنوع است. همچنین با ایجاد «خانههای زنان» که زنانی که توسُط شوهران خود مورد آزار و اذیت قرار میگیرند، میتوانند بهآنجا پناه برند، و شماره تلفن امداد ویژه زنان کوشش شُد به روند همبرابری زن و مرد شتاب داده شود. همچنین در برخی از کشورها حتی دانشگاههای ویژه زنان تأسیس شُدند. بهعبارت دیگر، جُنبش زنان هر چند از یکسو در پی همبرابرحُقوقی میان زنان و مردان است، اما از سوی دیگر گامهای بُزُرگی نیز در جُداسازی جنسهای مرد و زن از هم برداشته که گامی در جهت نابرابرسازی زنان و مردان از یکدیگر است.
با این حال جُنبش زنان یکی از موفقترین جُنبشها بوده است. امروز در اُروپا اکثریت کسانی که دیپلم دبیرستان میگیرند و در دانشگاهها تحصیل میکُنند، زن هستند. همچنین بسیاری از پُستهای مُهم در سیاست، در ادارات دولتی و در دانش و اقتصاد در اختیار زنان قرار گرفته و در برخی از رشتهها برتری زنان بر مردان چشمگیر است. بهطور مثال بیشتر اعضاء «حزب سبزها» در آلمان زن هستند و طبق مُقررات و اساسنامه این حزب، زنان و مردان باید در همه سُطوح رهبری در کنار هم قرار داشته باشند، یعنی در این حزب یک مرد و یک زن همزمان و با حُقوق برابر به رهبری حزب انتخاب میشوند. همچنین نیمی از نمایندگان این حزب در پارلمان فدرال «بوندستاگ» و یا در پارلمانهای ایالتی باید از جنس زن باشند. در عین حال همین پیروزیها سبب شُد تا جُنبش زنان نیز همچون هر جُنبش دیگری نهادینه شود و اینک چند نهاد مدنی که از حُقوق زنان هواداری میکُنند، جای جُنبش تودهای زنان را گرفتهاند.
در کشورهای پیشرفته صنعتی از 1970 بهبعد «جامعه مدنی» به نوعی اُلگوی نظم برای تحقُق اصلاحات سیاسی و اجتماعی دِمُکراتیک رادیکال بدل گشت. همین امر هواداران اصلاحات را که در جُنبشهای اجتماعی نو سازماندهی شُده بودند، بیش از پیش به دگرگونیهای سیاسی و اجتماعی اُمیدوار ساخت. در آغاز نیز این جُنبشها به موفقیتهای چشمگیری دست یافتند. سندیکاها توانستند در شورای رهبری شرکتها و کارخانههای بُزُرگ سهیم گردند، دانشجویان در دانشگاهها در برنامهریزیهای علمی دانشگاهها شرکت داده شُدند. احزاب سیاسی کوشیدند با هواداری از خواستهای جُنبشهای اجتماعی نو آنها را بهسوی خود جذب و در خود مُستهلک کُنند.
در عین حال مُخاطب بیشتر جُنبشهای اعتراضی نو احزاب سیاسیاند، زیرا فقط با کُمک این احزاب که در پارلمانها نماینده دارند، میتوان قوانینی را به تصویب رساند تا بتوان زمینه را برای اصلاحات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی هموار ساخت. بههمین دلیل یکی از اهداف جُنبشهای اعتراضی مُدرن آن است که بتوانند بر رسانهها تأثیر نهند، زیرا بدون خبررسانی رسانهای نمیتوان بر افکار عُمومی به سود خواستها و اهداف خود تأثیر نهاد. بهاین ترتیب جُنبش اجتماعی مُدرن یکی از سه رأس مُثلثی را تشکیل میدهد که دو رأس دیگر آن عبارتند از مردم و رسانههای خبری. یکی از سازمانهائی که خود را وکیل «مُحیطزیست» جهانی ساخته، «صُلح سبز» است که اعضایش با دست زدن به عملیات خارقاُلعاده، همچون اشغال راههای آهن برای جلوگیری از حمل میلههای سوخت به نیروگاههای اتمُی، با قایقها از صید والهای سفید توسُط ماهیگیران ژاپُنی جلوگیری کردن و ... به گونهای حرفهای خبرآفرینی میکُند تا با انتشار آن در رسانهها بتوان افکار عُمومی جهانی را بهسود خواستهای خود برانگیخت.
از سوی دیگر کسانی که در این گونه نهادها فعالیت میکُنند، در پی آنند که شیوه زندگی نوینی را که خود مطلوب و خوب یافتهاند، به مابقی جهان نیز به مثابه یگانه اُلگوی زندگی بقبولانند. روشن است که شیوه زندگی اینان در تضاد با «مسیر اصلی» Mainsream شیوه تولید سرمایهداری و دولتِ برخاسته از این شیوه تولید قرار دارد. نخُستین کسانی که پس از 1960 کوشیدند شیوه زندگی نوئی را در برابر شیوه زندگی سرمایهدارانه قرار دهند، جُنبشی بود که در آلمان APO نامیده شُد که مُخفف «اُپوزیسیون بیرون از پارلمان» Außerparlamentarische Opposition است. اُپوزیسیونی که تا آن زمان در پارلمانهای کشورهای سرمایهداری وجود داشتند، در پی نابودی آن شیوه تولید و شیوه زندگی برخاسته از آن نظم اقتصادی نبودند، اما «اُپوزیسیون بیرون از پارلمان» بدون آن که بگوید خواهان نابودی شیوه تولید سرمایهداری است، در پی تحقُق شیوه زندگی نوینی بود که خود هنوز آن را بهخوبی نمیشناخت و بلکه میکوشید با آزمایش روشهای نو بهتدریج بدان دست یابد. روشن بود که دیر یا زود این پروژه با شکست روبهرو خواهد شُد. بخشی از آن جُنبش به چپ رادیکال گرائید و با دست زدن به اقدامات تروریستی خواست «خلق» را از اسارت «سرمایه» رها سازد. بخش دیگری راه «مارش در درون نهادها» را در پیش گرفت تا نهادهای اداری سرمایهداری را از درون دِِمُکراتیزه کُند و از آنجا که این بخش دانشگاهدیده و مُتخصص بود، توانست به مقامات دانشگاهی و اداری بالائی دست یابد و هر چند در حرف همچنان «اُپوزیسیون» مُناسبات سرمایهداری باقی ماند، اما در عمل بهتدریج جذب آن سیستم گشت، زیرا اُپوزیسیون نظام اقتصادی- سیاسی سرمایهداری نیز نمیتواند بیرون از آن سیستم بزئید. خُلاصه آن که این جُنبش اجتماعی از یکسو کوشید هویت ضد سرمایهدارانه خود را حفظ کُند و از سوی دیگر در حوزه سیاسی هنجارهای نوئی را بُنیان نهد که بازتاب دهنده آن هویت باشند. بههر حال این جُنبش اعتراضی که از بطن جُنبش دانشجوئی سالهای پایانی دهه 60 سده 20 در اُروپای غربی و ایالات مُتحده بهوجود آمد، توانست در تئوریزه کردن شیوه زندگی مُبتنی بر نهادها، هنجارها و ارزشهای «جامعه مدنی» نقشی تعیین کُنندهای بازی کُند.
جُنبشهای اعتراضی نه فقط در گُسترش شبکههای «جامعه مدنی»، بلکه همچنین در پیدایش نهادهای نوین سیاسی و مدنی نقشی مؤثر داشتند. احزاب «سبز» که از درون جُنبشهای اعتراضی حفظ مُحیط زیست روئیدند، اینک در آلمان و اُتریش میکوشند در ائتلاف با احزاب سوسیال دِمُکرات روند تکامل اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و مُحیط زیستی این دو کشور را تعیین کُنند.
همانطور که دیدیم، جُنبشهای اعتراضی و اجتماعی در آغاز پراکنده و خودجوش هستند، اما برای آن که بتوان به هدفی دست یافت، سازماندهی نیروها به نیازی مُبارزاتی بدل میگردد و همین امر سبب میشود تا از بطن این گونه جُنبشها بهتدریج سازمانها برویند. این سازمانها در آغاز خود را وکیل جُنبش میدانند، اما نمیتوانند جانشین آنها شوند. بههمین دلیل نیز دیری نمیپاید که این گونه نهادهای سیاسی و مدنی از اهداف اولیه خود دور میشوند. حزب «سبزها» در آلمان نمونه یکچنین روندی را بهما نشان میدهد. این حزب که از بطن جُنبش دانشجوئی و جُنبش مُحیط زیست که هر دو دارای سویههای آشکار ضد سرمایهداری بودند، سربرافراشت، اینک از سیاست اقتصادی لیبرال پیروی میکُند و در دورانی که در ائتلاف با حزب سوسیال دِمُکرات در آلمان حکومت میکرد، از هواداران پر و پا قُرص سیاست اقتصادی نئولیبرالیسم بود. بهعبارت دیگر، این حزب با چرخش بهراست، اینک از منافع «سرمایه» در برابر «کار» دفاع میکُند و نه برعکس.
دیگر آن که جُنبشهای اعتراضی برخلاف احزاب و اتحادیهها دارای اشکال تشکیلاتی شبکهای هستند، یعنی نهادهای پراکنده بر حسب نیاز بههم وصل میشوند، بدون آن که استقلال خود را از دست دهند، و پس از آن که به هدفی دست یافتند، دوباره از هم جُدا میشوند و یا آن که از بین میروند. بهعبارت دیگر این گونه جُنبشها فاقد تشکیلاتی هستند که افراد داوطلبانه در آن عُضو میشوند. و از آنجا که فعالین اینگونه جُنبشها داوطلبانه و بدون دریافت مُزد کار میکُنند، در نتیجه هیچکس را نمیتوان به فعالیت در این جُنبشها مجبور کرد. آنچه که سبب مُراوده و همکاری افراد در درون یکچنین جُنبشی میشود، انگیزهای است که موجب پیدایش جُنبش گشته است. همین انگیزه زمینه را برای پیدایش احساس «ما» بودن و فعالیت داوطلبانه افراد هموار میسازد. از آنجا که همه افراد دارای انگیزههای همسان نیستند، بنابراین ایجاد تنش میان گُروههای مختلفی که در یک جُنبش اعتراضی با شّدت انگیزههای مُتفاوت شرکت دارند، اجتنابناپذیر میشود، بخشی که با انگیزههای شدید در جُنبش اعتراضی شرکت دارد، خواهان راهحلهای رادیکال میشود و بخش دیگری که با انگیزههای ضعیفتر در جُنبش اعتراضی شرکت کرده است، خواهان راهحلهائی است که در انطباق با نظام سیاسی حاکم قرار دارند.
اما احزاب سیاسی دارای اشکال سازمانی رسمیترند و هدف اصلی آنها دستیابی به قدرتسیاسی است و هرگاه این هدف تحقُق یابد، در آنصورت باید دارای کادر مُتخصص و آموزشدیدهای باشند که با اشغال مقامات مُهم دولتی بتواند حُکومت را اداره و جامعه را هدایت کُند. همچنین اتحادیهها نیز بیشتر از جُنبشهای اعتراضی، اما کمتر از احزاب سیاسی از اشکال سازماندهی برخوردارند. در آنها نیز افراد داوطلبانه عُضو میشوند و دارای نهادهای رهبریاند که باید در درون و بیرون از سازمان در جهت تحقُق خواستها و اهداف اتحادیه فعالیت و مُبارزه کُند. بههمین دلیل نیز بسیاری از اتحادیهها باید فعالیتهای خود را با احزابی که بهآنها نزدیکترند، هماهنگ کُنند، یعنی باید دارای کانالهای ارتباطی با احزاب باشند تا بتوانند با برخورداری از پُشتیبانی سیاسی آن احزاب به تحقُق اهداف خود گامی نزدیکتر شوند. بهاین ترتیب بههمانگونه که سندیکاها حلقه ارتباطی میان جُنبشهای مُطالباتی کارگری و احزاب سیاسی را تشکیل میدهند، اتحادیههائی از این نوع نیز تسمهای هستند که با آن احزاب سیاسی و جُنبشهای اعتراضی بههم میپیوندند. همانطور که در رابطه با جُنبشهای اعتراضی زنان و مُحیط زیست دیدیم، بسیاری از جُنبشهای اعتراضی که اهداف درازمُدتی را پیگیری میکُنند، پس از چندی نهادینه میشوند. در رابطه با زنان دیدیم که در آلمان در همه ادارات و کارخانههای خُصوصی و عُمومی بُزُرگ «مسئول مسائل زنان» شاغل است و حفظ مُحیط زیست نیز امروز در همه سُطوح نهادینه شُده است و در دولت فدرال و دولتهای ایالتی آلمان وزارتخانههای حفظ مُحیط زیست فعال هستند. بهعبارت دیگر، احزاب سیاسی میکوشند جُنبشهای اعتراضی موفق را در خود جذب کُنند و خواستهای آنها را به برنامه سیاسی خود بدل سازند تا بتوانند از پشتیبانی بیشتر رأیدهندگان برخوردار شوند.
همانطور که در پیش یادآور شُدیم جُنبش اعتراضی بهچند علت دارای تأثیری مُثبت بر نهادهای «جامعه مدنی» است: نخُست آن که جُنبشهای اعتراضی دُشواریهای حل نشُده اجتماعی را در دستور کار خود قرار میهند، آنهم به این دلیل که ساختار سیاسی در جامعهای طبقاتی نمیتواند به خواستهای همه طبقات و اقشار اجتماعی پاسُخی مُثبت دهد و در نتیجه بسیاری از خواستها و مُطالبات بیپاسُخ میمانند و هنگامی که خواستها به اعتراض بدل گشتند، به ناگهان جُنبشی اعتراضی نمایان میشود. بنابراین نقش مُثبت هر جُنبش اعتراضی آن است که حکومت دِمُکراتیک را مجبور میکُند تا برای از میان برداشتن بُغرنجی که سبب پیدایش جُنبش اعتراضی گشته است، بهفکر چاره بیاُفتد. دوم آن که افرادی که بهزحمت میتوان آنها را برای فعالیت در نهادهای مدنی و سیاسی فعال ساخت، در هنگام پیدایش جُنبشهای اجتماعی فعال میشوند و در روند تعیین سرنوشت خویش سهیم میگردند. سوم آن که برخی از جُنبشهای اعتراضی در پی حل مُشکلات بلاواسطه افرادی که در آن جُنبش فعالند، نیستند و بلکه خواهان از میان برداشتن مُشکلاتی هستند که دیگران با آن روبهرویند، اما چون خود راه را نمیتوانند از چاه تشخیص دهند، در نتیجه برای مُتحقق ساختن خواستهای خود به یک چنین جُنبشهای اعتراضی نیازمندند، همچون مهاجرین سیاسی و غیرسیاسی که در وضعیتی سخت بهسر میبرند و بهخاطر ندانستن زبان کشور میزبان و ناآگاهی به قوانین آن کشور عملأ امکان دفاع از خواستها و منافع خویش را ندارند. چهارُم آن که جُنبشهای اجتماعی گاهگاهی در وضعیتی قرار میگیرند که میتوانند در برابر دولت و بازاری که بر جامعه سُلطه دارد، خواستهای «جامعه مدنی» و یا آنگونه که هابرماس گُفته است، خواستهای «جهان- زندگی» lebensweltliche را برجسته سازند، همچون جُنبش «حفاظت از مُحیط زیست» که مُشکلات فراملی را در دستور کار خود قرار داده است. پنجُم آن که جُنبشهای اجتماعی میتوانند راهحلهای خلاق و سازندهای را برای از میان برداشتن مُشکلات موجود عرضه کُنند و ششُم آن که این جُنبشها حوزهای آموزشی را برای دِمُکراسی کارکردی تشکیل میدهند، زیرا خوبی این جُنبشها در آن است که هر کسی میتواند بنا به انگیزه شخصی خویش در آن شرکت کُند و در هنگام تصمیمگیری کسی را بر دیگری مزیتی نیست و هر کسی میتواند بدون وجود اساسنامه و نظامنامه و هیرارشی رهبری، آزادانه و بدون اجبار در تصمیمگیریها دخالت کُند.3 آنچه برای این جُنبشها مُهم و تعیینکُننده است، داشتن یک رده استدلالهای منطقی است تا بتوان با طرح آن افکار عُمومی را بهسوی جُنبش جذب کرد و یا از پُشتیبانی مردُم برخوردار شُد. جُنبشهائی که در این زمینه کاستی و کمبود داشته باشند، دیر یا زود از بین خواهند رفت.
البته جُنبشهای اجتماعی همچون جُنبش فاشیسم در ایتالیا و یا جُنبش نازیها در آلمان نیز جُنبشهای اجتماعی، اما بدون خصلت دِمُکراتیک بودند. همچنین پس از جنگ جهانی دوم احزاب کُمونیست در کشورهای شرقی اُروپا توانستند با بهرهگیری از امکاناتی که حُکومتهای دِمُکراتیک در اختیارشان نهاده بود، با برخوداری از پُشتیبانی ارتش شوروی، قُدرت سیاسی را در دستان خود قبضه و دولت دِمُکراتیک را نابود سازند. دیگر آن که «جبهه خلق» به رهبری لوپن Le Pen 4 در فرانسه را نیز باید نوعی جُنبش اجتماعی ضد دِمُکراتیک دانست، زیرا این حزب با شعارهای افراطی ضد خارجی خود توانست در برخی از مقاطع رأی بیش از 25 % رأیدهندگان فرانسه را بهدست آورد. بنابراین نمیتوان به این نتیجه رسید که جُنبشهای اجتماعی از همان آغاز پیدایش خویش همیشه دارای سرشتی دِمُکراتیک خواهند بود. اما میتوان جُنبشهای اجتماعی را به «خوب» و «بد» تقسیم کرد. جُنبشهای «خوب» دارای وجه دِمُکراتیکاند و در محدوده هنجارهای «جامعه مدنی» فعالیت میکُنند و بر عکس جُنبشهای اجتماعی «بد» دارای سرشتی نادِمُکراتیکاند و برای اهدافی مُبارزه میکُنند که با هنجارهای «جامعه مدنی» در تضاد قرار دارند. پس میتوان نتیجه گرفت که فقط از طریق همکاری نیروهای دِمُکرات و توافق بر سر روندهای دِمُکراتیک و احترام نهادن به حُقوق بشر، حُکومت قانون و دولت دِمُکراتیک میتوان برای از میان برداشتن اختلافهای گُروهی، قشری و طبقاتی وضعیتی را بهوجود آورد تا توده مردُم بتواند خود را در نهادهای مدنی سازماندهی نماید و با تکیه بر استانداردهای مدنی برای خواستها و اهداف خود مُبارزه کُند.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد