logo





سه داستانک

ترجمه علی اصغرراشدان

سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۷ - ۱۶ اکتبر ۲۰۱۸

Aliasghar-Rashedan05.jpg
Daniil Charms
Der Bart
دانییل خارمس
ریش

انتون انتونویچ ریشش راکه تراشید، دوستهاش دیگر نشناختنش.
انتون انتونویچ گفت « چه جوری ممکنه، من همون انتون انتونویچم. فقط ریشمو تراشیده م . »
دوستهاش گفتند « که اینطور! انتون انتونویچ امایه رش داشت، شماندارین. »
انتون انتونویچ گفت « گفتم که، یه ریش داشتم، اونوورداشته م. »
دوستهاش گفتند « هرکسی میتونه بیادوبگه قبلایه ریش داشته م! »
انتون انتونویچ عصبانی شدوگفت« واقعاهمین طوره، این حرفایعنی چه؟ پس میگین کی هستم؟ »
دوستهاش گفتند« مانمیدونیم، امابه هرحال انتون انتونویچ نیستی. »
انتون انتونویچ سردرگم بودونمیدانست بایدچه کارکند. رفت دیدن ناسکاکف. آنجاهم باچهره ای شگفتزده روبه روشد. مردپرسید « شماباکی کارداری؟ »
انتون انتونویچ گفت « باشما، ماروسنکا! شایدمنونمی شناسی؟ »
ماروسیاناسکاکف کنجکاوشدوگفت « نه، صبرکن ببینم، احتمالاشماروبا والنتیناپتروفنا دیده م؟ »
انتون انتونویچ گفت « چطوراین حرفو میزنی، ماروسیا! دوباره بادقت نگام کن. شناختیم؟ »
ماروسیاگفت « یه لحظه، یه لحظه... نه، به خاطرنمیارم شماکی هستی.»
انتون انتونویچ گفت « من انتون انتونویچم! حالاشناختیم؟ »
ماروسیاگفت « نه، شمابامن شوخی می کنی.... »

2

Istvän örkeny
Information
ایستفن ارکنی
اطلاعات

(5آوریل 1912– 24جوئن 1979بوداپست،داستان ونمایشنامه نویس مجارستانی بود.)
چهارده سال تمام پشت پنجره کشوئی کوچک کناردراصلی می نشیند. مردم تنهادومسئله می پرسند:
« دفترای مونتکس کجان؟ »
درنتیجه جواب میدهد:
« توطبقه اول، دست چپ. »
گروه دوم می پرسند:
« شرکت بازسازی ضایعات زباله روکجامیشه پیداکرد؟ »
دراینجاهم جواب میداد:
«طبقه دوم، طرف راست، دردوم. »
درطول تمام چهارده سال یک بارهم اشتباه نکرده. همه اطلاعات مناسب رادریافت کرده اند. تنهایک باراین حادثه پیش آمد، خانمی جلوی پنجره کشوئی ایستاده درجاماندوسئوال بدرامطرح کرد:
« لطفا، دفترای مونتکس کجان؟ »
نگاه خیره فوق العاده اش به دورهامنحرف شدوگفت:
« ماهمه ازهیچ میائیم وبه هیچ متعفن بزرگ میرویم. »
خانم شکایت کرد. شکایت موردبررسی وگفتگوقرارگرفت وسرآخرکنارانداخته شد.
حالاقضیه دیگرواقعامسئله مهمی نیست....

3

Slawomir Mrozek
Versicherung
اسلاومیرمروژک
بیمه

به محل وجائی که جنگل به اوج تیرگی میرسید،نزدیک که شدم، ناراحتیم بی اندازه بالاگرفت. گفته شده بوددزدهاآنجاکمین می کنند.
محل خطرناک راتقریباپشت سرمی گذاشتم که سه مردجلوی راهم ایستادند.
پرسیدم « شمادزدین ؟ »
« ما؟ مثل ماوجودنداره. کارکنان خدمات جنگلیم ما. »
نفس راحتی کشیدم.
« شومااشاره ی خوبی کردی، اینجاواقعاتیپ های مختلفی این اطراف پرسه میزنند، پیشنهادمی کنیم پولهات رابده برات ذخیره کنیم. واسه چی خودتوتوخطرمیندازی ؟ »
تمام پولهام را، هرچه داشتم، بهشان دادم، بعد، بی خیال، راهم راادامه دادم. بعدازآن موردتعرض هیچکس قرارنگرفتم، اثری ازدزدهانبود.
بلاخره منهم آدم محتاطی هستم!...



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد