logo





کتابی برای کتاب‌ها

بررسی کتاب

يکشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۷ - ۱۴ اکتبر ۲۰۱۸

رضا اغنمی

کتابی برای کتاب ها
از اسد سیف

این کتاب را اخیرا نشر مهری درلندن منتشر وپخش کرده است. به قصد بررسی درحال ورق زدن بودم که با برخورد با عنوان:« من، گودو و ناجی موعود»، متن را با دقت خواندم و بسی پربار دیدم، مستند وعبرت آموز. به یقین بخشی از فرهنگ جاری ومیراثی شوم، که پژوهشگری امین و با شهامت ضعف های کهن ملی را یادآور شده است.

من، گودو و ناجی موعود
اسد سیف

گذشته همیشه با ماست انگار، رهایمان نمی‌کند. پنداری چون صلیبی بر دوش هم‌چنان باید آن را با خود حمل کنیم.
شاید شما نیز چنین بوده‌اید. گاه در پی حادثه‌ای جرقه‌ای بر ذهن می‌زند، چیزی پدیدار می‌شود که روزها و یا شاید ماه‌ها فکر را به خویش مشغول می‌دارد. حوادث ایران گاه در من چنین نقشی دارند. یا به سال 57 باز می‌گردم و آن خام‌سری‌ها که ریشه در نادانی داشت، و یا این‌که خوانده‌ها و یادمانده‌ها اشغالگر ذهنم می‌گردند. و چنین است که چند ماهی "در انتظار گودو"ی ساموئل بکت دست از سرم برنمی‌داشت. نمی‌دانم آخرین بار کی آن را خوانده‌ام ولی می‌دانم که پیش از انقلاب بود. در این سال‌ها حتا یک بار نیز فکرم به آن مشغول نشده بود. چند سال پیش هم که اجرای تازه‌ای از آن در آلمان بر صحنه آمد و در مطبوعات سر و صدا کرد، با این‌که بخش‌هایی از آن را در تلویزیون دیدم، باز هم آشوبی در درونم ایجاد نشد.
مشغول کار بودم، رادیو هم روشن، این اواخر انگار محکوم شده‌ایم سر هر ساعت گوش به اخبار بخوابانیم تا بشنویم که در ایران چه رخ داده است. گوینده نمی‌دانم در چه رابطه‌ای گفت "گودو گفته است که فردا خواهد آمد."
خواهد آمد؟ این سئوالی بود که از خود کردم. تا حال که نیامده. "گودو" ناجی‌ست، باید بیاید، این را قاصد وی نیز گفته بود: "فردا خواهد آمد". همان حرفی که گوینده رادیو می‌گفت. اما این فردا انگار هیچگاه از راه نمی‌رسد. نمی‌دانم چرا به ذهنم رسید که باید رابطه‌ای بین "گودو"ی بکت و امام زمان و رهبران رنگارنگِ جنبشِ ما وجود داشته باشد. آیا نمی‌توان به جای "گودو"، آن ناجی موعود، آن نجات‌دهنده، و یا رهبری را گذاشت که در این سال‌های سیاه در ایران قرار است به نجات مردم اقدام کند؟ مردم ما چه فرقی با "ولادیمیر" و "استراگون" دارند که هم‌چنان "گودو" را در انتظارند تا بیاید و آنان را نجات دهد؟
همه‌جا خبر از اعتراضاتی گسترده است؛ از آن‌چه که در خیابان‌ها جاری‌ست و آن‌چه که امیدی‌ست در راه و یا شاید در ذهن. "گودو" دست از سرم بر نمی‌دارد، چون کنه بر ذهنم نشسته. آنقدر بر آن فکر کرده‌ام که حتا برخی از جملاتِ فراموش گشته‌ی نمایشنامه نیز در ذهن جان گرفته‌اند. فکر می کنم "گودو" باید همان خدایی باشد که مردم ما را ترک گفته و حال در امیدهایشان دارد دگربار جان می‌گیرد. "آیا تو آن کسی هستی که ما وی را منتظریم و یا این‌که باید کسی دیگر را منتظر باشیم؟" سرانجام تصمیم می‌گیرم، دوباره بخوانمش.
ولادیمیر و استراگون هنگام غروب در برهوتی خالی از سکنه و گیاه، بر جاده‌ای کنار یک درخت نشسته‌ و در انتظار گودو هستند. نمی‌دانند او کیست و کی خواهد آمد ولی می‌دانند که بدون او راه به جایی نخواهند برد. آنان خود، او را نمی‌شناسند و نمی‌دانند که اصلاً وجود دارد. هر از گاه در آمدن او شک می‌کنند ولی شکِ آنان پایدار نیست. آن دو پنداری هیچ و بی‌هویت هستند و می‌خواهند هویتِ خویش را در "گودو"ی بی‌هویت بازیابند. روزی اربابی به نام "پوزو" با نوکرش، "لوکی" که طنابی بر گردن دارد گذارشان به آن‌جا می‌رسد، ساعاتی چند با هم بحث می‌کنند، سپس آنها را ترک می‌کنند تا در پرده دوم دگربار ظاهر شوند با این تفاوت که ارباب باز در مقام ارباب، این‌بار کور است و لوکی عصاکشِ او.
در مکان حادثه هیچ جنبشی از حیات دیده نمی‌شود، انگار مکانی‌ست ناشناخته که زمان در آن متوقف شده و خدا نیز آن را ترک گفته.
"گودت" (Godot) را در فارسی با حذفِ "ت" گودو ترجمه کرده‌اند. شاید به این بهانه که "ت" در تلفظ فرانسوی به کار برده نمی‌شود. در فرهنگ‌های فرانسه و انگلیسی چنین واژه‌ای موجود نیست. چنین نامی نیز کاربرد ندارد. بکت در مصاحبه‌ای با آلن شنایدر در باره این نام گفته است؛ من اگر معنای آن را می‌دانستم، در نمایشنامه به کار می‌بردم. در جایی دیگر گفته؛ گودت به گودیلوت (Godillot) در زبان فرانسه برمی‌گردد که به معنای کفش است. اگر این را بپذیریم باید استراگون را در نمایشنامه به یاد آوریم که با پاهایش مشکل دارد و قادر نیست با کفش‌های خود راه برود.
به بیانی دیگر گودت از تلفیق دو واژه god انگلیسی و ot فرانسوی تشکیل شده که بر نفی خدا دلالت دارد و در واقع می‌توان گفت؛ خدا نخواهد آمد. یا جا و مکانی که خدایی در آن نیست. با نگاهی دیگر به زمان و محتوای نمایشنامه بر این گمان می‌توان پای فشرد.
فرضیه‌ای وجود دارد مبتنی بر این‌که؛ در انتظار گودو داستان یهودیان و خارجی‌های ساکن پاریس است در جنگ جهانی دوم که در منطقه‌ی اشغال نشده پاریس زندگی می‌کردند. در پی حمله هیتلر به این منطقه آنان مجبور شدند به کمک کسانی که به فراریان یاری می‌رساندند، از این منطقه به جای امنی بگریزند. استراگون و ولادیمیر از یهودیان فراری‌ی‌ در انتظار نجات بودند. گودو نیز شخصی بوده که به یکی از گروه‌های کمک به فراریان تعلق داشت.
بکت خطاب به گیورگ اشترلر، در پاسخ به سئوال برشت که مجذوبِ این نمایش شده و پرسیده بود؛ ولادیمیر و استراگون در جنگ جهانی دوم کجا بودند، می گوید؛ در جنبش مقاومت، زیرا تحت تعقیب بودند. این گفته را البته می‌توان دلیلی بر فرضیه بالا دانست. بکت خود نیز همین تجربه را پشتِ سر گذاشته بود.
ساموئل بکت از خانواده‌ای پروتستانِ ساکن ایرلند بود که سال‌ها شاهد درگیری پروتستان‌ها و کاتولیک‌ها علیه یکدیگر از یک سو و مبارزات ایرلندی‌ها برای آزادی بود. او در دانشگاه زبان فرانسه و ایتالیایی تحصیل کرد، در سال 1940 به جنبش مقاومت فرانسه پیوست، مدتی نیز در همین راستا، زندگی مخفی اختیار کرد.
"در انتظار گودوت" را در فاصله 49-1948 نوشت و در سال 1952 منتشر کرد. به روایتی نباید موقعیت تاریخی فرانسه را در این اثر از نظر دور داشت. شارل دوگل در سال 1946 به علت رد پیشنهادهایش در قانون اساسی، از حکومت استعفا داد. سه حزب سوسیالیست، کمونیست و سوسیال دمکرات‌ها در این امر نقش داشتند. پاریس در این ایام در انتظار بازگشت دوگل بود، هم‌چنان که ولادیمیر و استراگون گودو را در انتظار بودند.
در سال 1958 منتقدی این نظر را طرح کرد که افراد این نمایشنامه نماد احزاب فرانسه هستند. ولادیمیر همان کمونیست‌های طرفدار مسکو می باشند. نام لنین نیز ولادیمیر بود. پوزو به سوسیال دمکرات‌ها نظر دارد. نامی ایتالیایی‌ست و شهروند مسیحی را تداعی می کند. استراگون (تلخون) نام گیاهی‌ست در اصل از آفریقای جنوبی، مکانی که آن زمان به فرانسه تعلق داشت. لوکی هم در واقع توده مردم هستند. هم‌خوانی سخنان ولادیمیر و استراگون هم‌ریشه در نزدیکی نظرات کمونیست‌ها و سوسیالیست‌ها دارد. این نظر، گودو را همان دوگل می‌بینند ولی با این‌همه نباید فکر کرد که بکت خواسته طنز بنویسد.
کسانی دیگر بر این باورند که که دو زوج در نمایشنامه ظاهر می‌شوند. زوج نخست، استراگون و ولادیمیر، آدم‌هایی هستند معمولی که راه نجات می‌جویند. زوج دوم، پوزو و لوکی، در نقش ارباب و نوکر ظاهر می‌شوند، دو نفری که به هم وابسته‌اند و نماد فقر و ثروت هستند. در پرده دوم اگرچه پوزو کور می‌شود ولی این رابطه برقرار است، رابطه‌ای که از ابتدا بوده و هم‌چنان پابرجا خواهد ماند.
می‌توان خارج از همه این نظرات، "در انتظار گودت" را خارج از عرصه سیاست دید. کسانی در انتظار ناجی بر راهی نشسته‌اند. آن‌که خواهد آمد، قدرتی مافوق دارد و می‌تواند هم‌چون پیامبری ظهور کند.
دنیای بکت فراسوی تصورات مسیحیت است. گودو یادآور مسیح‌ست. می‌توان حضور او را همه‌جا احساس کرد، بی‌آن‌که وی را دید. او قرار است که بیاید ولی تا کنون نیامده، در این شکی نیست که نخواهد آمد.
در کشاکش سیاسی موجود انتظار منجی از نگاهی حاصل می‌شود که در ما ذاتی شده. دنیای سراسر تناقض و بیهوده نمایش از همین فرهنگ حاصل شده است. تئاتر بکت برخلاف تبلیغاتِ وطنی به پوچی و بیهودگی بنا نشده، سراسر عقل است و ذهنِ کنجکاو. بکت ما را به دنیای سراسر ترس، تهاجم و تلاشِ بیهوده می‌برد، در همان نقطه‌ای که جهان غیرمعقول امروز قرار دارد. انسان در آثار بکت سرگشته است. راه نجاتی اگر وجود داشته باشد، آن نیست که مردم بدان امید بسته‌اند. انسان در دنیای بکت در شرایطی قرار می‌گیرد که به خود و رفتار خویش می‌خندد و همین شاید علتی‌ست در این‌که نمایش‌های او را کسانی نیز طنز می یابند.
در پرده دوم، جوانی بر صحنه ظاهر می‌شود تا آمدن قریب‌الوقوع گودو را بشارت دهد؛ "من فردا خواهم آمد". اما او هیچ‌گاه نمی‌آید. همه در انتظار او هستند، همه را در انتظار نگاه داشته.
گودو فقدانی‌ست که در یک نارضایتی اجتماعی خود را نشان داده است. شخصیت‌های "در انتظار گودو" نماد انسان سرگردان هستند که نمی‌توانند از وضعیت موجود رها گردند. آن‌ها پنداری محکوم شدگان‌اند به سردرگمی. همه گیج و مبهوت هستند. "در انتظار گودو" پایانی ندارد، در خود تکرار می شود.
گودو بسیار سریع در جهان به یک نماد تبدیل شد، به یک سوژه‌ی مفقود شده در هستی انسان معاصر.
شخصیت‌های نمایشنامه باهم در جنگند، در یک کشمکشِ دوجانبه به سر می‌برند، با خویش و با آن‌که با او طرف می‌شوند. انگار راهی برای باهم بودن وجود ندارد و یا به شکل مألوفِ آن موجود نیست. در کنار هم هستند، بی‌آن‌که واقعاً باهم باشند.
استراگون و ولادیمیر از ابتدا تا انتهای بی‌پایانِ نمایشنامه در انتظار گودو هستند. گودو تا آخرین لحظه نمی‌آید تا در انتظار ناجی بودن به امری جاودانی بدل شود. گودو را کسی نمی‌شناسد، کسی از او چیزی نمی‌داند، وجود واقعی او را نیز کسی نمی‌تواند ثابت کند، کسی نمی‌داند برای چه او را در انتظاریم، با این‌همه وی را منتظریم. امید به آمدن او پای رفتن را از حرکت باز می‌دارد؛
استراگون: بیا برویم
ولادیمیر: ما نمی‌توانیم
استراگون: برای چه نمی‌توانیم
ولادیمیر: ما در انتظار گودو هستیم
گودو همان مسیح‌ست که باید بیاید، امام زمان است. گودو ما را دست انداخته و یا شاید ما او را بهانه کرده‌ایم به جبران کمبودهای خود. گودو انگار مرض است؛ امیدی تهی در اعتمادی کاذب.
در پایان نمایشنامه آن‌ها تصمیم می‌گیرند که بروند، اما توان آن ندارند. می‌گویند برویم ولی هم‌چنان در همان مکان مانده‌اند و می‌مانند تا گودو بیاید.
"در انتظار گودو" به عنوان شاخص تئاتر "آبسورد" اثری‌ست که به تفکر اگزیسستانسیالیزم نزدیک است. از این زاویه؛ در هستی انسان و جهان هیچ جای امیدی برای ناجی وجود ندارد. ناجی همان انسان است.
...و این دنیای گودو"ی بکت است. در این دنیا آیا نمی توان ما را بازیافت؟ آیا فکر نمی‌کنید در کشاکش سیاسی موجود در ایران امروز، ما نیز "جن‌زدگان" و "مسخ"‌شدگانی هستیم در انتظار گودو، ‌به راستی که؛ نگاه آخرالزمانی و امیدِ به رهبر و منجی چنان در تار و پود وجود ما ریشه دوانده که به ذاتِ فرهنگی ما بدل شده. آن‌که خود را هیچ می‌پندارد، قهرمان و رهبر می‌جوید و ناجی را منتظر است، عجز و درماندگی و نادانی خویش به نمایش می گذارد. و این انگار ما هستیم.


منابع

- Samuel Beckett, Warten auf Godot, Surkamp Verlag, Frankfurt/ M
- Jörg Drews: Das Ach so!-Erlebnis. Worum es in Becketts „Warten auf Godot” wirklich geht. In: Süddeutsche Zeitung vom 17. November 2008, S.14
- http://de.wikipedia.org/wiki/Warten_auf_Godot
- Siegfried Melchinger, Geschichte des politischen Theater, Suhrkamp Verlag, Frankrurt/ M, 1974, Band 2
- Pierre Temkine (Hg.): Warten auf Godot. Das Absurde und die Geschichte. Berlin 2008.

******



کتابی برای کتاب ها

نام کتاب: کتابی برای کتاب ها
نام نویسنده: اسد سیف
چاپ اول:۱۳۹۶ شمسی – ۲۰۱۸ میلادی
ناشر: مهری – لندن

۲

بعد از نشر«من، گودو و ناجی موعود»، که در پس «گفتنی ست» آمده، لازم بود متن کتاب نیز بررسی ومعرفی شود.
نویسنده، در انگیزه ی پژوهش و تدوین این اثر می گوید:
«ازکتاب "من و شهرزاد و دُن کیشوت" که موضوع آن نیز در راستای نوشته های این مجموعه است استقبال شد و این سبب شد تا این کتاب را درادامه ی آن فراهم آید».
سپس با "من، گودو و ناجی موعود" خواننده را باخود به دنیای اندیشه واندیشه گری می کشاند. با یادی از "درانتظار گودوی ساموئل بکت"، تلنگری می زند به نابخردی های موروثی و صف بستن میلیون ها ذهن خوابرفته با چشم های تنگ به تماشای عکس منجی درماه!
با فراهم سآختن چنین زمینه های مناسب و بررسی آثار حدود سی پژوهشگر ونویسنده واهل قلم از خارجی و ایرانی و مستند کردن نظریه آن ها کتاب پر محتوای «کتابی برای کتاب ها» را چاپ و منتشر می کند.
من خواننده با اشتیاق کتاب را خواندم سود بردم و لذت. عناونی چند اراین اثر خواندنی را برای بررسی انتخاب کردم.
فهرست مطالب نشان می دهد که اسد، با مطالعه دقیق، حدود سی اثر ازاندیشمندان وصاحبنظران سرشناس، چکیده ای ازآراء وعقایدآن ها را دراین کتاب آورده که کاری سنگین و قابل حرمت است و ستودنی.
نخستین اثر با عنوان: «شوایک، سرباز ساده دل» اثر مشهور بارسلوهاشک (1923 – 1883) نویسنده چک که درسال 1921 منتشر شد» است.
کتاب فوق روایت ترور «امپراتور اتریش، فرانس فردیناند» است که در سوء قصدی درسارایو کشته می شود. شوایک با دوستش درمیخانه ای سرگرم میگساری بودند و سخن از آن ترور می کردند که توسط یکی ازمۀموران مخفی به مقامات گزارش و هردو به دادگاه کشانده می شوند:
«شواک به علت اینکه دیوانه است آزاد می گردد و دوستش به ده سال زندان محکوم می شود».
داستان از ساده دلی و بی پروا سخن گفتن شوایک می گوید. ازفقر وضد جنگ بودن، و بی اعتنائی او به مدال و نشان های افتخاری وسنگ قبرهای سربازان. همو، جنگ را "آدم کشی محض" می داند و با زبانی عریان پوچی وبی حاصلی آن را برای خواننده توضیح می دهد.
پژوهشگر می نویسند:
«ساده دلی شوایک آیینه ای می گردد تا خواننده داستان نیز درآن به تنِ جهان بهتر بنگرد. رفتار او رخت زیبایی را ازتنِ جهان بدرمی کند تا وقاحت سیمای دنیای موجود، آشکار گرداند. درجنگی که بین اتریش و روسیه در گرفته، نه او و نه خلق او جایی ندارند. چرا باید آنان فدای کسانی شوند که درواقع عامل بدبختی هایشان هستند».
ازدیدگاه نویسنده، شوایک «دراین حنگ غریبه است و نمی داند چرا باید بجنگد و برای چه کسی کشته شود». اما جون نیات پنهان شده در درون شوایک را به درستی دریافته که ظاهرسازی برازنده اونیست، اضافه می کند:
«او برای فراریان نیز احترامی ویژه قایل است و با آنان همدلی می کند و سخنانشان را تآیید».
نام شوایک درتاریخ به نماد بدل می شود: «همان سان که دن کیشوت نماد شد».

دومین عنوان نگاهی به رمان 1984 اثرجرج اورل است که: با«آنجا که قدرت حقیقت می آفریند» شروع می شود. این رمان درسال 1949 درلندن منتشرگردید وبعدها برگردان فارسی آن در ایران منتشرشد. رمان اثری ست«آنتی اتوپیا» با خواننده فراوان درسطح جهانی. با تصویرهای تکان دهنده ازدنیای یآس و ناامیدی:
«هشداری ست به انسان درسرزمینی که آدم ها درآن به ماشین بدل می شوند. اراده اردست می دهند، فردیت خویش نفی می کنند و بی هویت می گردند. دراین جامعه انسان به آن چیزی بدل می شود که حکومت طالب آن است».
بازیگر اصلی رمان «وینستون اسمیت» است و دروزارت حقیقت مشغول به کار. درشهر پرجمعیت لندن، در حالی که همه مردم زیرنظر گرفته شده و شدیدا تحت کنترل تنها حزب حاکم هستند. رهبر نیز باعناوین گوناگون زمینی و آسمانی درقدرت است و کشتار هرمخالف در دسنور روز:
«حزب در1948 به اندامی ایدئولوژیک تبدیل می شود تا فرزندان ایدئولوژیک بزاید و ایمان مشترک بپروراند. جامعه می بایست به توده ای ازهم گسیخته و ناتوان بدل شود که توانائی خویش را دررهبر بازیابد. همه ارگان های آزادی و دمکراسی باید به کنترل دولت درآید تا مردم، افرادی منزوی و مطیع بدل گردد».
پژوهشکر، یادی از «بوریس سوورین» که از بنیانگذاران حزب کمونیست فرانسه و از منتقدان و مبارزین «بوروکراسی کمونیستی»، همو درسال 1935 بیوگرافی استالین را باعنوان: استوره سازی و واقعیت در نظام زور منتشر کرد. او دراین اثر از بختگ دراتحاد شوروی سخن می گوید. و نفی سوسیالیسم و کمونیسم درآن». از زندانیان مسکو و محاکمه های هولناک و تصفیه های استالینی به شدت انتقاد می کند.
با چنین زمینه ها، نفوذ ساختاریِ صفات برشمرده رمان 1984 درافکار و ذهنیت حکمرانی استالین؛ و تبلورآن در رفتار وکردارهایش در کشتارمخالفان به مانند تروتسکی و موج تصفیه های خونین، روایت انقلاب اکتبر و دستاوردهای آن می باشد که در این رمان آمده است. پایان این عنوان با :
«دررمان 1984 رفتار جمهوری اسلامی را نیز می توان به خوبی بازیافت پنداری جرج اورل از آنچه در جامعه ی ایران بعد ازانقلاب و زندانِ رژِیم نوبنیاد گذشت نیز اطلاع داشت» .
درمطالعه شرح فوق یاد «سیاحتنامه محرمانه» اثر رضا علامه زاده افتادم که درمسافرتی به مسکو، بخشی از کشتارها وجنایت های دوران استالین را ثبت و ضبط کرده است.
در فیلمبرداری از «باغستان سیبی» در حاشیه ی مسکو یاد می کند:
«که درطول سال های سیاه 1937 تا 1953 این باغستان گورستان اندام مثله شده قربانیان سیاست بود. برلوحی که درویترینی به تماشا گذاشته شده تعداد کسانی که هرروزاعدام و دراین باغستان دفن شده اند نوشته شده است.
می روم پای تابلو و آمار اعدامیان چند ماه ازسال اول 1937 را که روز به روز گزارش شده است جمع می زنم:
آگوست ، 1296 نفر
سپتامبر، 3164 نفر
اکتبر، 2045 نفر
نوامبر، 1743نفر
دسامبر، 2375 نقر
علامه زاده، اضافه می کند که این آمار سالیان سال پیش از فروپاشی شوروی درهمین ویترین وجود داشت. سپس اشاره دارد و پرسشی از پنهانکاری بعضی ها :
«من خود با چندین عضو قدیمی حزب توده درزندانهای مختلف ایران بوده ام. کسانی که سالیان سال درشوروی و کشورهای اقمارش زندگی کرده بودند . . . آنها برای حفظ چه چیزی این همه سال مهر سکوت برلب زده بودند و فجایعی تا بدین حد تکان دهنده را ازدیگران پنهان می کردند».
بنگرید به برگ 95 سیاحتنامه محرمانه نشرکتاب لس آنجلس چاپ اول سپتامبر1997
با پوزش ازازاین یادآوری.

سرزمین بی عشق و بی لبخند
(نگاهی به رمان رمان میرا)

نویسنده رمان کریستو فرانک است. این کتاب توسط خانم لیلی گلستان به فارسی ترجمه شده.
این رمان هم مانند رمان 1984 جرج اورل و یا «ما» اثر زامیاتین است و خواننده را درهمان فضای حکومت خودکامه می چرخاند:
«دولت حتا روابط جنسی افراد را نیز "کوپنی" می کند تا بدین وسیله "مساوات" برقرار کند. نظارت کامل دولت برتمامی روابط شهروندان درهردو رمان اصل است سیستمی توتالیتر که می خواهد انسان هایی نو بسازد».
محل حادثه یک دشت کویری بی کران ست درهوای گرم که:
«سراسر آن را با قیر پوشانده اند. . . ابری سیاه سطح شهررا می پوشاند خانه ها دیوارهایی شیشه ای دارند. درتاریکی هوا چراغ ها روشن می شوند تا رفتار اهالی کنترل گردد ماموران دولتی همه جارا می پایند. زیرا بدی درتاریکی خفته است. مردم در چنین موقعیتی از قدرت تفکر تهی گشته اند. می بینند ولی فکر نمی کنند . بی اراده شده اند. با این که باهم هستند درتنهائی خویش عمررا به سر می آورند».
روایتگر داستان دختر جوانی ست که از گذشته ی خود هیچ نمی داند. می گوید دردشت به دنیا آمدم: «خود شهریست ویا شاید کشور، ساکنانی دارد که در مربع های کوچک درخانه هایی شفاف زندگی می کنند دولتی وجود دارد وسازمانهایی که زندگی مردم را آن سان که لازم است سامان می بخشد».
همو، در پنهانی خاطرات خود را می نویسد. برای نوشتن خاطرات باید از وزارت تبلیغات کاغذ بگیرد. هیچ کس هویت فردی ندارد.
«هرفردی باید دربقیه حل شود تاهویت خویش را درجامعه بازیابد. . . . راوی می کوشد دردفاع از هویت خویش بنوبسد. هویتی که درحال محوشدن است وباید ازبین برود. اونوشتن را برمی گزیند»
درخانه اصلاح که به بیماران اختصاص دارد وآن ها را باید معالجه ودرمان کنند، ماسکی به صورت بیماران می زنند:
«ماسکی که می خندد. این ماسک اندک اندک به جزئی ازوجود آنان بدل می شود وسرانجام، پوست و نقاب یکی می شوند. برداشتن نقاب ممکن نیست. بهمین علت چهرِۀ واقعی آدمها راکسی نمی بیند». پژوهشگر، که حضور نشانه های فعالِ این رمان را، در رفتارهای حکومت جمهوری اسلامی حس کرده اضافه می کند:
«میرا درعین حال داستان مقاومت است و میل به آزادی و عصیان. اگرچه راوی با مرگ خویش به آن دست می یابد».
آشنائی راوی با دختری هم اندیش، متفاوت با دیگران هردو نقابدار، شب هنگام بوسیدن همدیگر، به منظور رهائی جامعه از بند غُل و زنجیر اندیشیدن حکومتی، با دویدن آن دو آغاز می گردد:
« نقاب چهره تکه تکه می کنند. لباس از تن می درند، "خون از گونه ها و پیشانی برهنه شده" جاری می شود. لبخندهای واقعی به هم گره می خورند. خنده شادی سر می دهند. همدیگررا می بوسند. نوری از دور نمایان می شود. نیروهای دولتی از راه می رسند. نورافکن برآنان می افکنند. آن دو به هم می چسبند، مسلسلی سنگین دربرابرشان ظاهر می شود. شلیک آغاز می گردد. "اولین گلوله ها پشت اوراسوراخ کردند. به دو نیم شد . کنارم افتاد. با زوانم روی شکم سوراخ شده ام خم شد و بدون اینکه از لبخند شلیک کننده ای که بر فرازسرمان بود چشم بردارم، من کنارش افتادم". و این پایان رمان است».
عناوین : عصیان علیه وضع موجود. (نگاهی به زمان "مرگ قسطی" اثر فردینان سلین.
پروانه های ماندگار (نگاهی به رمان " در زمانه پروانه ها" زندگی خواهران میرابال).
سرزمین نفرین شدگان.
گریه یک فیلسوف (نگاهی کوتاه به رمان " و نیچه گریه کرد).
خوشبخت خوش بخت ها.
زندگی در رؤیاهای سوسیالیسم.
بازگشت مارکس (نگاهی به نمایشنامه "کارل مارکس و بازگشت او").
زندگی درمیان آشغال (نگاهی به رمان "هومر و لانکلی" اثر دکتروف).
قدمت روی چشم جمهوری اسلامی: تنها شبی از هزار و یکشب تاریخ ایران.
سنگ صبور. فرودستی زنان ونقش مردان درآن (نگاهی به کتاب "انقیاد زنان" اثر استوارت میل.
تا می رسد به عنوان اجاق سرد همسایه.
عنوان اخیرنگاهی ست منتقدانه به قلم پزوهشگر از جنایت های زمان استالین درمورد سربه نیست کردن چندین هزار پناهنده سیاسی ایرانی در روسیه شوروی. کشور شوروی، که درظاهر سرزمین رؤیاهای خوشبختی و آمال زحمتکشان جهان قلمداد می شد. ازنبود خاطرات مکتوب و آمار درست این عده به درستی انتقاد می کند، اما پاسخ درآستین بلافاصله جواب می دهد:
«بسیاری ازاین افراد درکشور شوراها، در دوره زمامداری استالین سربه نیست شده اند. آنان نیز که ازعاقبت زندگی این عده اطلاع داشتند یادمانده های خویش را با خود به گور بردند و هیچگاه دررژیم حاکم برکشور شوروی امکان نیافتند چیزی دراین باره بنویسند».
از رُمانی باعنوان: ادامه ها من، ادامه های تو (گامی نو در ادبیات زیر زمینی ایران)
می گوید که در هفتصد و چهل صفحه به طور زیر زمینی چاپ ومنتشر شده است.
«من ها طیف گسترده ای ست ازکسانی که به هردلیلی رژیم جمهوری اسلامی را برنمی تابند. "تو" اما کسانی هستند که درپناه این رژیم زندگی می کنند، ازآن تغذیه می شوند و پایه های حاکمیت را جان می بخشند». وسپس موقعیت "من" ها و "تو" ها را با نگاهی ژرف توضیح می دهد.
نام نویسنده پشت جلد کتاب بهروز علی یاری آمده پیداست که مستعاراست:
« اما هرکه باشد نباید تازه کار باشد کسی ست مسلط برادبیات ایران و جهان و آگاه از شرایط زندگی درایران امروز. او به خوبی توانسته است زندگی روزمره درایران وتاریخ این کشوررا جامه ای داستانی بپوشاند. رمان جذابیت لازم را برای خواندن دارد. آن را که دست بگیری مشکل بتوان رهایش کرد. زبان آن سالم، جملات کوتاه و حوادث غیرقابل پیش بینی هستند و این خود برجذابیت و کشش آن می افزاید». پژوهشگر درپایان آدرس رُمان فوق را آورده است:
https//Yadi.Sk/i/ePinlkHYuAYd6

در بزم حافظ خوشخوان
اثر زنده یاد هما ناطق

اسد، بررسیِ آخرین اثرجالب پانصد برگی تاریخ نگار ونویسنده پُرکار را این گونه آغاز کرده است:
«هرواژه ای درزبان، تاریخی را پشت سرگذاشته است. اگربه این تاریخ آشنا نباشیم ویا اگر نخواهیم که به آن توجه کنیم دربررسی های تاریخی به بن بست خواهیم رسید».
سپس از درک درست مفاهیم در زمان حادثه می گوید و از"تاریخ مفاهیم" جهان غرب که: «درعرصه علوم انسانی واجتماعی دگرگون شد. نگاه به تاریخ شکل دیگری گرفت که برجامعه شناسی تاریخی اثرگذاشت».
از حافظ می گوید و گسترش علاقه ی دیرینه مردم به او که درفرهنگ ایران:
«دیوان حافظ پس ازقران پرتیراژترین کتاب است».
روش به کارگیری و تلاش خانم ناطق را مطرح می کند:
« از راه "شناخت واژه هایی که حافظ به کار گرفته بود"» را پی می گیرد. و تآکید می کند که در این راه دیوان «خواجه را نه درجلوۀ یک اثر ادبی، بل که به مثابه یک دانشنامه و سندی تاریخی پیش روی نهادم . . . . . دراین روند است که کشف می کند، لقب حافظ دراصل درمفهوم سرودگو وسرود خوان و قوال است ونه الزاما دربردارندۀ قرآن». وسرانجام این که به قول پژوهشگرصادق: «هما ناطق "دربزم حافظ خوشخوان" حافظ را دردادگاه تاریخ ازدست همه آنانی که خرقه به تن وی کرده وعبا بردوش اش افکندند نجات می دهد».
آخرین عنوان کتاب مصاحبه ایست که نویسنده بادویچه وله انجام داده با گفتنی های جالب و خواندنی.
من نیز همین جا به سبب پرهیز ازاطاله کلام ازبررسی باقی عناوبن کتاب می گذرم و به خوانندگان این اثر پرمحتوا وا می گذارم .


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد