بسیاری از سرایدگان و سخنوران در سروده های خود به "حل و گشایش مشکل" اشاره کرده اند. گلچینی از سروده های کهن و این زمانه را پیرامون این موضوع با یکدیگر مرور می کنیم:
دیدار تو حل مشکلات است/ صبر از تو خلاف ممکنات است
دیباچهٔ صورت بدیعت/ عنوان کمال حسن ذات است… : سعدی
*
برخیز و بیا بتا برای دل ما/ حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم/ زان پیش که کوزه ها کنند از گل ما: خیام
*
دست در حلقه ی آن زلف دوتا نتوان کرد/ تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد…
مشکل عشق نه در حوصله ی دانش ماست/ حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد… : حافظ
*
تیره گون شد کوکب بخت همایون فال من/واژگون گشت از سپهر واژگون اقبال من...
ای صبا گر دیدی آن مجموعه گل را بگو/ خوش پراکندی ز هم شیرازه آمال من
کار و کوشش را حوالت گر بود با کارساز/ شهریارا حل مشکلها کند حلال من: شهریار
*
دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز/ بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم
در آینه بر صورت خود خیره شدم باز/ بند از سر گیسویم آهسته گشودم...
من خیره به آینه و او گوش به من داشت/ گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را
بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش
ای زن چه بگویم که شکستی دل ما را: فروغ فرخزاد
*
هر که تاب جرعه ای جام جنون بر دل نداشت/ وای بر حال دلش کز زندگی حاصل نداشت
همچو فرهاد از جنون زد تیشه ای بر فرق خویش/ این شهید عشق غیر از خویشتن قاتل نداشت
دل فروشد همچو گردابی به کار خویشتن
وز کسی چشم گشایش بهر این مشکل نداشت…. : دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی
*
خبر هر آن چه می گویی ز میهن، میهن خسته/ به هرقطره که می مویی غمی انبوه می باری
به فریاد آی نی نم نم ،بکـَن از ریشه اش، ماتم/ درفش کاویان پرچم، برو تا توشه ای داری
به دور افکن هراس دل، که حل خواهد شد این مشکل/تو اهل شهرایرانی، ز رستم نسل تو، باری
و کارون گر که خشکیده،شقایق گر پلاسیده/ مبادا اشک شورَت را کنی بر جایشان جاری
به دریای خزر بنگر، و صد گنجینه ی گوهر/ به نفت و زعفرانِ زر و بس زین ها چو بشماری
اگر چندی خزانیدی، زنو سرسبز خواهی شد
مترس از پیر فرسوده،جوانی کن به بیداری (تابستان ١٣٩٧): ویدا فرهودی
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=44868
*
من که عمری با تو همدل بوده ام/ یار_ تو ، در حل_ مشکل بوده ام
در بسا ، دوران_ غم آلود و سرد/داده ام تسکین ترا ، تا رفع_ درد...
این زمان ، افتاده ام ، بس ناتوان/ روی خود سازی چرا از من نهان
می روی هر دم، ز کوی_ این دیار/ می کنی ، آشفته تر ، حال و قرار
در کنار_ من ، بمان ، ای نازنین
لحظه های_ مانده را ، کن دلنشین… : دکتر منوچهر سعادت نوری
http://saadatnoury.blogspot.com/2018/08/blog-post_3.html
*
متن کامل:
http://saadatnoury.blogspot.com/2018/08/blog-post_15.html
آرشيو مقالات و سروده ها
http://asre-nou.net/php/ar_author.php?authnr=1023
=======