شاملو " نه! " ی بزرگ[۱]
زنگی که شاملو با این سر مقاله ی کوتاه برای همه ی ما به صدا در آورد سبب شد که با هیچ ترفندی انقلاب ضد استبدادی بهمن ماه سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت در ایران را از بیخ و بن" انقلاب اسلامی" و با انگیزه ی گشودن عقده ی صدر گرایی ندانیم؛ طوفان طاعون را نسیم رحمت نخوانیم؛ و از همه بدتر نشناختن ماهیت حاکمیت و اصلاح طلبی( بخوان استمرارطلبی) و مشاطه گری ( بخوان رژیم ضد امپریالیستی ج . ا ) و شریک دزد و رفیق قافله بودن ضد روشنفکران[۲] را پشت ادعاهای « غافلگیر شدیم و یک در صدی ها، و مخالفین و تحریمیان و نمی گذارند!... » پنهان نکنند و نگویند نمی دانستیم. چرا که آن حافظه ی پر بار تاریخی، آن وجدان بیدار روشنفکری بومی، آن انسان مدرن و آن هنرمند زندگی ستای و موظف نسبت به رهایی انسان، احمد شاملو، با این مقاله خبر داد از آن چه از همان روز تا هنوز بر ما بی کم . کاست می گذرد.
تاریخ گواهی می دهد که احمد شاملو با صداقت و صراحت و جسارت بایسته اش به نمایندگی جریان روشنفکری معاصراش، مانع بزرگ موجود بر سر راه تدارک «رهایی» انسان ایرانی از زندان تاریخ و استبداد و ممنوعیت تفکر و ستم همه جانبه سیاسی - اجتماعی را در اولین سر مقاله ی کتاب جمعه و در آغاز راه نشان مان داد و در تمام زندگی اش از نوشتن و سرون و نشان دادن حقیقت نیاسود. .
نسل بر آمده ی این دهه ها ، و نسل های بعد، با شنیدن این صدا ی رسا در خواهند یافت که پویندگان راه رهایی در آن هنگام و هنگامه « سقف بلند آرزوهای نجیب[۳]» که داشتند بار دیگر و به گونه ای دیگر باز فرو ریخت وما حسرتناک دهه ها سوگوار و سر در گریبان ماندیم. و بر ریزش آن سقف بلند آرزوهای نجیب افسوس خوردیم.
تنها به اعتبار همین سند تاریخی ثبت شده در شماره نخست «کتاب جمعه» به تاریخ ۴ مرداد ۱۳۵۸ خورشیدی، برای تاریخ و سپس آمده گان روایت خواهد کرد که بودند افراد و گروه ها و نیروها یی که «انقلاب پنجاه و هفت » را در نه در نام و نه در محتوا «اسلامی» نمی خواستند و نمی دانستند. و برای انکار این دروغ و وهن بزرگ و شکست دو باره ی تاریخی ، پس از شکست مشروطه، بهجان کوشیدند و هزینه دادند. و می دهند. سرودند و می سرایند.
سر مقاله ی کتاب جمعه سال اول شماره نوشته ی احمد شاملو در زیر می آورم تا با تأمل و خوانش دوباره دریابیم که شاملو نه نتها شاعری کم نظیر و پیشتاز بلکه روشنفکری هوشمند و جسور و انسانمحور زمانش بود. شاملو با زبان حقیقت سخن گفت. او با زبان مصلحت بیگانه بود تا آن جا که به مدد قدرت زبان، زبان قدرت را به سخره گرفت:
« .... / جهان اگر زیباست / مجیز حضور مرا می گوید . ابلها مردا! / عدوی تو نیستم من / انکار توام. [۴]
هیچ کس تا کنون با قدرت - که کتاب های لغت را به بازجوها سپرده است – چنین به درشتی و بی باکی سخن نگفته است. و در اولین سال انقلاب شاملو بود که هم چون دیدبانی که بر بلند ترین نقطه فراز آمده باشد از طاعون و طوفان و قشریون دشمن فکر و اندیشه و زندگی پیش از آن که سر رسند با خبر سازد. پس بی سبب نیست که از خاکجای و سنگ آن در بیم و هراسند و گرد آمدن بر مزار و خوان اشعار او را بر نمی تابند.
***
«روزهای سیاهی در پیش است. دوران پرادباری که، گرچه منطقاً عمری دراز نمیتواند داشت، از هماکنون نهاد تیرهی خود را آشکار کرده است و استقرار سلطهی خود را بر زمینهئی از نفی دموکراسی، نفی ملیت، و نفی دستاوردهای مدنیت و فرهنگ و هنر میجوید.
اینچنین دورانی به ناگزیر پایدار نخواهد ماند، و جبر تاریخ، بدون تردید آن را زیرِ غلتکِ سنگین خویش درهم خواهد کوفت. اما نسلِ ما و نسل آینده، در این کشاکش اندوهبار، زیانی متحمل خواهد شد که بیگمان سخت کمرشکن خواهد بود. چرا که قشریون مطلقزده هر اندیشهی آزادی را دشمن میدارند و کامگاری خود را جز به شرطِ امحاء مطلق فکر و اندیشه غیرممکن میشمارند. پس نخستین هدفِ نظامی که هماکنون میکوشد پایههای قدرت خود را به ضربِ چماق و دشنه استحکام بخشد و نخستین گامهای خود را با به آتش کشیدن کتابخانهها و هجوم علنی به هستههای فعال هنری و تجاوز آشکار به مراکز فرهنگی کشور برداشته، کشتار همهی متفکران و آزاداندیشان جامعه است.
اکنون ما در آستانهی توفانی روبنده ایستادهایم. بادنماها نالهکنان به حرکت درآمدهاند و غباری طاعونی از آفاق برخاسته است. میتوان به دخمههای سکوت پناه برد، زبان در کام و سر در گریبان کشید تا توفان بیامان بگذرد. اما رسالت تاریخی روشنفکران، پناه امن جستن را تجویز نمیکند. هر فریادی آگاهکننده است، پس از حنجرههای خونین خویش فریاد خواهیم کشید و حدوث توفان را اعلام خواهیم کرد.
سپاه کفنپوش روشنفکران متعهد در جنگی نابرابر به میدان آمدهاند. بگذار لطمهئی که بر اینان وارد میآید نشانهئی هشداردهنده باشد از هجومی که تمامی دستاوردهای فرهنگی و مدنی خلقهای ساکن این محدودهی جغرافیائی در معرض آن قرار گرفته است.»
اکر روایت شاملو و شهامت بیان آن نبود، آینده به گذشته و اصل به جعل رویداد می باخت.
علی اشرافی
۱۸/۷/۲۳
_____________________
[۱]* کتاب جمعه سال اول شماره ١ ۴ مرداد ٥٨
.... / من / تنها فریاد زدم نه!
من از / فرورفتن/ تن زدم. آحمد شاملو . سرود ابراهیم در آتش. ابراهیم در آتش.
[۲] من روشنفکر را به متعهد و غیر متعهد و و یا با هیچ پسوند دیگری قابل جمع شدن نمی دانم. روشنفکر به گوهر متعهد و ملتزم است. اصل بر التزام و مسؤایت است.
[۳] : مهدی اخوان ثالث. از این اوستا. آنگاه پس از تندر.
« ... / ترکید تندر ترق/ بین جنوب و شرق / زد آذرخشی برق/ اکنون دگر باران جر جر بود/ ... / باران جرجر بود / و ضجه ی ناودان ها بود / و سقف هایی که فرو می ریخت. / .... »
[4] احمد شاملو. مدایح بی صله