logo





پسر جریر نگفته است / بلعمی

چهار شنبه ۶ تير ۱۳۹۷ - ۲۷ ژوين ۲۰۱۸

س. سیفی

ابوعلی بلعمی آنجا که لازم می‌بیند بین گفته‌های تبری با نوشته‌های دیگران خط فاصلی روشن ترسیم می‌کند. چنانکه در پایان یا آغاز بسیاری از روایت‌های خویش یادآور می‌شود: "پسر جریر ایدون گوید" ، "محمد بن جریر آن را یاد نکرده است"، یا "پسر جریر گوید بدین کتاب اندر" و همچنین "محمد بن جریر روایت نکرده است" (ص242). حتا در روایت خود از وقایع تاریخی چه‌بسا کار را به آنجا می‌رساند که می‌نویسد: "و من چنین گویم که محمد بن جریر اندرین حدیث غلط کرد". باز در جایی دیگر از کتاب، گفته‌های تبری را این‌گونه نفی می‌کند: "و محمد بن جریر ایدون گوید، کین خبر غلط است". چراکه هرگز نمی‌تواند نسبت به گزارش‌های تبری بی‌تفاوت باقی بماند. او ضمن ترجمه‌ی خویش از تاریخ تبری همه جا دیدگاه ویژه‌ی خود را در متن کتاب به نمایش می‌گذارد.
ابوعلی بلعمی را هرگز نمی‌توان مترجمی صرف برای تاریخ تبری به شمار آورد. چون او در متن ترجمه‌ی خود آنجاها که لازم می‌بیند در نقشی از منتقد محمد بن جریر تبری ظاهر می‌گردد. در همین راستا او آزادانه گفته یا نوشته‌ی تبری را به نقد می‌گیرد تا سره از ناسره به‌تر آشکار شود. جدای از این، بلعمی رفع کاستی‌های تاریخ تبری را هم یکی از وظایف خویش می‌بیند. او برای راهیابی به چنین هدفی، توضیح خود را برای روشنگری به‌تر از وقایع تاریخی در جای جای این ترجمه می‌گنجاند. تا آنجا که نوشته‌های او در حاشیه‌ی کتاب جای نمی‌گیرد، بل‌که بخشی از متن اصلی ترجمه به حساب می‌آید. بی‌دلیل نیست که از این ترجمه همواره با عنوان تاریخ بلعمی نام می‌برند. چون بلعمی در تمامی متن کتاب دیدگاه ویژه‌ی خود را پیش روی خواننده‌ی مشتاق می‌گذارد.

در ضمن ابوعلی بلعمی در این شیوه از ترجمه، همیشه به منابع کار خود در تاریخ‌نویسی وفادار باقی می‌ماند و برای آنچه که با مخاطب در میان می‌گذارد مأخذ کافی در اختیار دارد. همچنین او به خواننده حق می‌دهد که این منابع را خوب بشناسد تا بیش‌تر و به‌تر به چند و چون وقایع تاریخی اطمینان پیدا کند.

همچنین او در آغاز کتاب خود محمد تبری را به عنوان گردآورنده‌ی "تاریخ‌نامه‌ی بزرگ" می‌شناساند و یادآور می‌گردد که کتاب تاریخ تبری را به دستور منصور بن نوح سامانی به زبان فارسی برگردانیده است. حتا بنا به نوشته‌ی بلعمی، منصور بن نوح به او توصیه می‌کند که ترجمه‌‌اش نیکو و بدون نقص باشد (ص79).* بلعمی در این مقدمه‌ی کوتاه حتا شیوه‌ی کار خود را هم توضیح می‌دهد. او در همین راستا می‌نویسد آنچه را که "اندر کتاب پسر جریر نیافتیم و بازنمودیم، تا هر که اندر وی نگرد، زود اندر یابد و بر وی آسان شود" (ص80).

یکی از کتاب‌هایی که بلعمی از آن به عنوان منبع خویش نام می‌برد، "شاهنامه‌ی بزرگ" ابن مقفع است. او از ابن مقفع با عنوان "پسر مقفع" یاد می‌کند، همچنان که عنوان "پسر جریر" را برای محمد بن جریر تبری کافی می‌داند. بلعمی موقعی به سراغ شاهنامه‌ی بزرگ ابن مقفع می‌شتابد که شرحی از کیومرث نخستین انسان استوره‌ای فلات ایران به دست می‌دهد. با همین توضیح کیومرث را بر جایگاه آدم می‌نشاند که خواننده‌ی فارسی زبان، خویشاوندی بیش‌تری با او حس می‌کند.

به نظر می‌رسد شاهنامه‌ای که بلعمی از آن سخن می‌گوید همان خداینامک باشد که متأسفانه امروزه از آن نشانی بر جای نمانده است. ابن مقفع جدای از خداینامک کتابی دیگری نیز به نام التاج فی سیرة انوشیروان یا همان تاج‌نامه تألیف کرد که تنها در کتاب‌های تاریخی نامی از آن‌ دو به میان می‌آید. چنین موضوعی به روشنی در الفهرست ابن ندیم هم انعکاس می‌یابد. چون ابن ندیم نمونه‌هایی از آثار ابن مقفع را در همین کتاب به ثبت رسانده است.

در عین حال پس از پیدایی اسلام همواره در ایران خداینامک یا شاهنامه عنوانی کلی برای کتاب‌های تاریخ ایران شمرده می‌شد. چراکه در همین کتاب‌ها بود که چند و چون زندگانی شاهان ایرانی انعکاس می‌یافت. حتا بعدها عنوان سیرالملوک یا تاریخ‌الملوک هم به همین نام‌ها افزوده شد.

بلعمی در شرح پادشاهی بیوراسب باز هم متن اصلی تاریخ تبری را وامی‌نهد و به شرح بیش‌تری از شاهان استوره‌ای یا تاریخی ایران می‌پردازد. او در اینجا نیز از ابوالمؤید بلخی به عنوان نویسنده‌ی "شاهنامه‌ی بزرگ" یاد می‌کند تا وقایع و حوادثی را که می‌آورد به همین کتاب مستند گردد (ص180).

بلعمی جدای از ابن مقفع و ابوالمؤید بلخی از شاهنامه‌نویسان دیگری هم نام می‌برد که نوشته‌های همگی مستندی برای تاریخ‌نویسی او قرار می‌گیرد. این شاهنامه‌نویسان عبارت‌اند از: محمد بن الجهم برمکی، زادویه بن شاهویه، بهرام بن مهران اصفهانی، موسی بن عیسی الخسروی، هاشم بن قاسم اصفهانی و فرخان موبد موبدانِ یزدگرد (ص 82 و 83). نام برخی از این افراد را در الفهرست، آثارالباقیه‌ یا مجمل‌التواریخ والقصص هم آورده‌اند.

جالب آنکه ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه داده‌های خود در خصوص پیدایی نخستین انسان را به همان نوشته‌های تاریخ بلعمی مستند نموده است. او ضمن یادآوری منابع ابوعلی بلعمی در این مورد، جدای از ابن مقفع از شاهنامه‌نویسان دیگری هم یاد می‌کند که بلعمی نوشته‌های خود را از آثار آنان فراهم دیده است. ابوریحان حتا از ابوعلی بلعمی به عنوان یکی از همین شاهنامه‌نویسان نام می‌برد که منظور او از شاهنامه همان ترجمه‌ای است که او از تاریخ تبری به دست می‌دهد. او همچنین کتاب ابن مقفع را سیرالملوک نامیده است که به طور حتم اشاره‌ی روشنی است به کتاب خداینامک (آثارالباقیه، تصحیح داناسرشت، ص141).

ابوعلی بلعمی در جایی دیگر، از خدای‌نامه‌ی بهرام مؤید هم به عنوان یکی از منابع خویش برای توضیح زندگانی گیومرث (کیومرث) سود می‌جوید (ص175). اما دلیل کافی به دست نمی‌دهد تا بتوان بهرام مؤید را همان ابوالمؤید بلخی دانست.

همچنین او در شرح وقایع تاریخی، از روشنگری در خصوص پیشینه‌ی شهرها نیز جا نمی‌ماند. چنانکه برای توضیح پیرامون شهر بلخ از گفته‌های ابوزید بلخی به عنوان منبعی معتبر یاری می‌گیرد. او به استناد نوشته‌های ابوزید بلخی، بلخ را یکی از قدیم‌ترین شهرهای جهان می‌داند (ص169). اما متأسفانه در این گزارش تاریخی، نشان درست و دقیقی از کتاب ابوزید بلخی به دست نمی‌دهد. با این همه ابن ندیم از ابوزید بلخی هم در الفهرست خود نام می‌برد.

اما ابوعلی بلعمی آنجا که لازم می‌بیند بین گفته‌های تبری با نوشته‌های دیگران خط فاصلی روشن ترسیم می‌کند. چنانکه در پایان یا آغاز بسیاری از روایت‌های خویش یادآور می‌شود: "پسر جریر ایدون گوید" (ص177)، "محمد بن جریر آن را یاد نکرده است" (ص435)، یا "پسر جریر گوید بدین کتاب اندر" (ص195) و همچنین "محمد بن جریر روایت نکرده است" (ص242). حتا در روایت خود از وقایع تاریخی چه‌بسا کار را به آنجا می‌رساند که می‌نویسد: "و من چنین گویم که محمد بن جریر اندرین حدیث غلط کرد" (ص540). باز در جایی دیگر از کتاب، گفته‌های تبری را این‌گونه نفی می‌کند: "و محمد بن جریر ایدون گوید، کین خبر غلط است" (ص704). چراکه هرگز نمی‌تواند نسبت به گزارش‌های تبری بی‌تفاوت باقی بماند. او ضمن ترجمه‌ی خویش از تاریخ تبری همه جا دیدگاه ویژه‌ی خود را در متن کتاب به نمایش می‌گذارد.

همچنین ابوعلی بلعمی همه جای کتاب، گفته‌های خود را از نوشته‌های محمد بن جریر تبری جدا می‌کند. چه‌بسا در همین گفته‌ها از سر فخر و مباهات تبری را نیز به نقد می‌گیرد تا غیر مستقیم برتری کار خود را نسبت به تبری به مخاطب و خواننده بنمایاند. همچنان که در روایت زندگانی ابراهیمِ پیامبر می‌نویسد: "محمد بن جریر این نگفتست لیکن از بهر آن نوشتم تا کسی نپندارد که ابراهیم ستاره و ماه را خدا خواند. که هرکس چنین پندارد کافر گردد" (ص221). لازم به یادآوری است که آنچه تبری در این خصوص از زندگانی ابراهیم می‌نویسد، انعکاسی درست از آیات قرآن به شمار می‌آید، بدون آنکه توجیه و تأویلی از آن‌ها صورت پذیرد. اما بلعمی ضمن توضیح خویش به ظاهر ابراهیم را از قید و بند ماه‌پرستی و مهرپرستی می‌رهاند تا به گمان خویش چهره‌ی قدیس‌مآبانه‌تری به او ببخشد. بلعمی همچنین در روایت‌اش از زندگانی ابراهیم یادآور می‌گردد: "من این معنی بگویم هر چند پسر جریر نگفتست تا با ابراهیم تهمتِ دروغ نکنی" (ص225). موضوع گره‌ای در این ماجرا به آنجا باز می‌گردد که بلعمی در همین نوشته‌ بر این نکته اصرار می‌ورزد که گویا: "پیامبران معصوم بودند" (پیشین). اما تبری بنا به دیدگاه فقهی خویش چندان اعتنایی به موضوع معصوم بودن پیامبران نشان نمی‌دهد. چیزی که با متن بسیاری از آیات قرآن هم همخوانی دارد.

*- تاریخ بلعمی: محمد بن جریر طبری، ترجمه‌ی ابوعلی بلعمی، به تصحیح ملک‌الشعرای بهار و محمد پروین گنابادی، تهران، انتشارات هرمس، 1386.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد