![]() |
|
۱
نيم نگاهی به تجمع خانواده های زندانيان دستكير شده اخير در جلوی دادكاه انقلاب و زندان اوين يك شنبه ۷ تير، دادكاه انقلاب با خواهرم به خيابان معلم رفتيم، برخی از خانواده ها كنار هم نشسته و برخی نيز ايستاده و با هم صحبت می كردند. قيافه ها نگران و ناراحت بود. هيج كدام از آينده عزيز دستگير شده خود اطلاعی نداشتند. تا اينكه هر كدام به شكلی از وضعيت همسر، پدر، مادر، خواهر، برادر و يا فرزند خود مطلع شده بودند. برخی آنقدر جلوی بادگان ها، كلانتری ها، زندان ها و... اين در و آن در زده بودند تا بالاخره خبری از عزيز خود يافته و حالا خبردار شده اند كه برای اطلاع از زمان آزادی عزيز خود و گذاشتن وثيقه بايستی به جلوی دادگاه انقلاب بيايند و در انتظار بمانند تا شايد نام زندانی خود را در ميان ليست اسامی زندانيان كه هر روزه بر روی ديوار نصب می شود، بيابند. ما هم تمامی ليست ها را دوباره خوانديم با اينكه می دانستيم كه ليست ها جديد نيست ولی گفتيم شايد ليست ها تغيير كرده باشد و نام زندانی ما نيز در ميان اسامی باشد. گفتند نزديك ظهر قرار است ليست جديدی اعلام كنند همه با خشم و ناراحتی بسيار ولی اميدوار به آينده منتظر بودند. ابتدا هر يك از گفتگوی با ديگری ابا داشت ولی بس از مدتی همه با هم آنقدر احساس نزديكی می كرديم گويی سال ها همديكر را می شناسيم با هم درد دل می کرديم از تظاهرات می گفتيم، از همبستكی مردم با هم می گفتيم از شعاردادن های روی بام ها می گفتيم، از بزرك شدن فرزندان مان می گفتيم. به هم روحيه می داديم و واقعا بيشتر خانواده ها اين احساس را داشتند كه فرزندشان در اين گير و دار بزرك شده و تجربه كسب كرده اند. خيلی ها می گفتند كه اساسا ما اينها را قبول نداريم ولی برای اينكه احمدی نزاد سركار نيايد به موسوی رای داديم و نميدانيم آيا واقعا با مردم همراه است و يا اينكه او هم با حكومت سازش می كند. برخی می گفتند تا به حال كه خوب ايستاده و كوتاه نيامده و اميدواريم كه همجنان با مردم باشد تا لااقل خون هايی كه ريخته است بايمال نشود. ساعت ۱۱ شد ولی هنوز از ليست جديد خبری نبود همه در دل و برخی بلندتر می گفتند مگر بچه های ما و خود ما جه می خواستيم كه اين بلا را سرمان آوردند. ساعت نزديك ۱۲ بود كه ليست جديدی را كه شامل ۴ برك A۴ بود آوردند. همه به سمت ليست ها يورش برده تا بتوانند اسامی را بخوانند. يكی فرياد می زد ليست ها را بالا بزنيد تا همه بتوانند بخوانند همه تحمل شان طاق شده بود و نمی خواستند حتی جند لحظه را نيز از دست بدهند ولی بس از زمان كوتاهی همه متوجه شدند كه اسامی همان هايی است كه صبح در داخل دادگاه اعلام كرده بودند و جديد نيست. به خواهرم گفتم بيا ليست اسامی زندانيانی را كه به روی ديوار است بشمريم تا ببينيم جه تعداد زندانی در اين ليست ها وجود دارد. تمام اسامی را شمرديم با احتمال خطای جشم، حدود ۱۵۳۲ نفر می شدند. يكی می كفت: ۱۴۰۰۰ نفر را دستگير كرده اند. از اسامی زندانيانی كه اعلام شده بود تعداد ۲۲۳ نفر بودند كه در ليست جداگانه ای نوشته شده بود " جديد" و كنار آن نوشته بودند " به علت ناقصی برونده ۱۵ روز ديكر مراجعه كنيد". خانواده هايی كه مراجعه می كردند و نام زندانی خود را در اين ليست می ديدند بسيار خشمكين و عصبانی می شدند، برخی نيز فقط به صرف اينكه بالاخره نام عزيز خود را زنده يافته اند خوشحال می شدند ولی نگران بودند كه ناقصی برونده يعنی جه؟ مگر اينها برونده ای دارند كه نقص برونده داشته باشند. مگر اينها جرمی مرتكب شده اند؟ آنها را يا در خيابان گرفته بودند، يا در كوجه ها به دام انداخته و برخی را از محل كارشان بيرون كشيده و به بازداشت گاه های موقت برده بودند. برخی از اين بازداشت گاه ها شامل: بليس امنيت تهران، آگاهی شاپور، ارك، كلانتری ۱۳۷ گيشا، كهريزك، و در نهايت زندان اوين بود. می گفتند آگاهی شابور و كهريزك بدجوری بجه ها را می زنند. آنهايی را كه به اوين برده اند وضعيت شان بهتر است. اوينی كه هميشه لرزه بر اندام ها می انداخت حالا آنقدر عادی شده بود كه همه به راحتی از آن نام می بردند. خيلی ها می گفتند ما انقلاب كرديم كه زندان نداشته باشيم حال به جای يك يا دو زندان، هزاران زندان ايجاد كرده اند. زندان هايی كه هيج كس نامی از آنها نمی داند ولی بايستی نام و آدرس تمامی اين زندان ها را بيدا كنيم. خيلی ها می كفتند كه بجه های ما كه جرمی مرتكب نشده اند مگر چی كار كردن كه اين بلارو سرشون آوردن؟ بسياری از اونها تا بحال بايشان به دادگاه انقلاب و دم زندان ها باز نشده بود. حالا درد اونايی رو كه سال ها دم در زندان ها بودند درك می كنيم. يكی می گفت يعنی عزيزان ما حالا زندانی سياسی شده اند، ما فكر می کرديم كه زندانی سياسی جيز عجيب و غريبی است. حال فهميديم كه هر كسی حرف حق می زند، حاكمان از سر ترس اونهارو را زندانی می كنند و اونها زندانی سياسی می شوند. روز قبل من حضور نداشتم ولی شنيدم كه خانواده ها و به خصوص مادران به دليل اعتراض به عدم اطلاع از آزادی فرزندانشان وسط خيابان معلم نشسته و راه ماشين ها را بسته بودند. ولی امروز خلوت تر بود چون اسامی برخی را برای آزادی اعلام كرده بودند. برای آزادی هر فرد زندانی بايستی وثيقه گذاشت، حتی اگر در يك خانواده جند نفر زندانی داشته باشند بايستی به همان تعداد وثيقه گذاشت كه شامل فيش حقوقی كارمند رسمی و يا جواز كسب ۱۰ميليون تومان كفالت است كه در صورت دستگيری مجدد اين مبلغ بايستی برداخت شود. دوشنبه ۸ تير، زندان اوين عصر بود كه به آنجا رسيديم. هنوز همه خانواده ها نيامده بودند. زمان كه می گذشت تعداد خانواده ها بيشتر می شدند. شايد ۲ الی ۳ هزار نفر می شدند. عصر جند نفر را تك تك و با فاصله آزاد كردند. ولی بيشتر زندانيان را نزديك غروب كه هوا تاريك می شد آزاد می كردند. ماشين ها از جلوی خانواده ها رد می شدند و برخی ابراز ناراحتی كرده و برخی با تعجب جمعيت را نگاه می كردند. شايد گمان نمی كردند كه واقعاَ اين همه دستگيری داشته ايم. هوا كه به تاريكی نزديك می شد كم كم و به فاصله های كوتاهی درب های زندان باز می شد. همه در تب و تاب بودند. آيا امروز زندانی ما آزاد می شود؟ آنها در جه وضعيتی هستند؟ سالم هستند؟ می توانند راه بروند؟ سرو وضعشان جطوری است؟ لاغر شده اند؟ روحيه شان جطوری است؟ هر بار كه در زندان باز می شود، خانواده ها به سمت بله ها هجوم می آورند ولی مأموران نمی گذارند از بله ها بالا بروند جون از بزرگراه يادگار ديد دارد و رهگذران متوجه سيل جمعيت خواهند شد. همه جيز را می خواهند بی سرو صدا برگزار كنند وقتی در كوچك يا بزرك زندان اوين باز میشد همه نفس ها در سينه حبس می شد كه شايد زندانی خود را ببينند امروز اسامی آزادی ۲۵۰ نفر را اعلام كرده بودند. اغلب زندانيان كه از زندان آزاد می شدند نمی توانستند راحت راه بروند. هر كسی بيرون می آمد خانواده ها به سمت او هجوم می بردند و از زندانی خود سوال می كردند. می برسيدند با شما جطوری رفتار كردند. برخی می گفتند اينجا زياد كتك مان نمی زدند، كتك ها را قبلا خورده بوديم. البته برخی را شنيديم كه شكنجه هم می كردند. ولی بازجويی های خيلی طولانی و بدی داشتيم. دايم ما را تحت فشار قرار می دادند و از ما جيزای می خواستند اعتراف كنيم كه اصلا نمی دانستيم جيست. مدام ما را تهديد می كردند و می گفتند كه اعتراف كنيد كه شما را كشورهای خارجی تحريك كرده اند از آنها دستور گرفته ايد و به تظاهرات رفتيد. ما هر جه می گفتيم ما فقط برای گرفتن رای مان به خيابان ها رفتيم و اعتراض كرديم باز آنها ما را مورد اذيت و آزار قرار می دادند كه دروغ نگوييد شما جاسوس و عامل بيگانه هستيد. برخوردها متفاوت بود برخی با جهره مهربان با ما وارد صحبت می شدند و برخی با جهره خشن. ولی ساعت های طولانی ما را جشم بند زده به روی زانوهايمان نگه می داشتند و حق نداشتيم كه سرمان را بالا كنيم. بسياری از زندانيان كه می آمدند می لنگيدند، برخی به گفته خانواده شان بسيار لاغر شده و جشم های گود رفته ای داشتند، ولی اغلب شان روحيه خوبی داشتند گويی زياد احساس بدی نداشتند. برخی كه از بله های زندان بايين می آمدند دست هايشان را برای جمعيت تكان می دادند و همه دلشان می خواست كه برايشان هورا بكشند و كف بزنند. جه كسی فكر می كرد اين جوان هايی كه فكر می كنند همه فكر و ذكرشان ظاهرشان است اينقدر با اعتماد به نفس از زندان اوين بيرون بيايند. خانواده ها همه به دور زندانی خود حلقه می زدند و او را غرق بوسه می كردند و اشك شوق می ريختند. يك احساس خوشحالی مشتركی ميان همه بود. هر زندانی كه می آمد همه دلشان می خواست او را در بغل بكيرند و ببوسند. يكی از كسانی كه سن اش بيشتر بود به جوان ترها می گفت: سی سال بيش ما برای كسب آزادی انقلاب كرديم، مردم درهای همين زندان را باز كردند و زندانيان را آزاد كردند و به روی دست بيرون آوردند. جندی نگذشت كه بسياری از آنها را در سال های ۶۰ الی ۶۷ به جوخه های اعدام بستند و يا به دار آويختند. حالا فرزندان ما را به همين زندان انداخته اند و تصور می كنند كه با زور و سرنيزه می توان صدای مردم را خفه كرد. زياد دور نيست زمانی كه همه اين حاكمان زورگو به دست و بای مردم بيافتند و به درك واصل شوند. يك همراه ۰۹/۰۴/۱۳۸۸ ۲ يکشنبه و دوشنبه(۶ و ۷ تير) روبروی دادسرای انقلاب و زندان اوين يکشنبه ساعت ۱۰ صبح مقابل دادسرای انقلاب تهران بودم تا گمشده ام را پيدا کنم. جمعی از خانواده های بازداشت شدگان روزها و هفته های اخير در ورودی در دادسرا تجمع کرده بودند و در پی اعلام اسامی فرزندانشان اجازه ورود به دادسرا را گرفته بودند اما عده بسيار زيادی در سمت ديگر خيابان در پياده رو در حالتی سردرگم و نگران منتظر اسامی تازه بودند. نامها روی کاغذ بر ديوار نصب شده بود وقتی آنها را شمردم ۱۵۳۲ نفر بودند. کنار چند ليست نوشته بود "جديد" و زير آن يادداشت شده بود که تکليف اين افراد ۱۵ روز ديگر معلوم می شود. تعدادی از مادرها می گفتند فرزند ما ۱۵ روز پيش دستگير شده، ۱۵ روز ديگر هم بايد صبر کنيم؟ به چه جرمی اين بچه های کم سن وسال بايد اين همه وقت در زندان باشند؟ اين ليست به روزهای قبل تعلق داشت و همه در انتظار ليست روز يکشنبه بودند تا نامی از فرزند خود به دست بيآورند. روند کار حکومت ددمنش اين گونه است که بازداشت شدگان را در نقاط نامعلومی مورد بازجويی و شکنجه قرارمی دهد و پس از طی مراحلی، آنها را به اوين منتقل می کند و درصورت تمايلش، بازداشتی ها يا بازجويانشان به خانه تلفن می زنند و به خانواده ها گفته می شود که فلان روز بيآييد دادسرای انقلاب اما روزهای زيادی روبروی دادسرا سرگردانيم و بعد از آن روزهای طولانی انتظار در مقابل اوين، تا کی ميلشان بکشد و تحويل دهند و مشخصاً نيتشان اذيت و آزار خانواده هاست. با مردم که حرف می زدم اکثراً عنوان می کردند:“ بچه ما بی گناهه، فقط لباس سبز تنش بوده، ندونسته لباس سياه پوشيده بوده، مردم که فرارکردند تو کوچه ما، بسيجيا بچه من رو قاطی اونا با خودشون بردند، پسر من شب رفته بود زباله بذاره سر کوچه که....“ اما همين ها نفرت و بيزاريشان را از رژيم ابراز می کردند و فقط معدودی می گفتند که بچه ها بعداز آزادی سرشان به سنگ می خورد و دست از پا خطا نمی کنند. خواهر گريانی می گفت: نصف شب خواب بوديم که به خانه ريختند و دوبرادرم را که ۲۰ و ۳۵ ساله بودند با خود بردند وقتی پدرم سوال پيچشان کرد، گفتند يکی از همسايه ها لو داده. پدری می گفت اگه بدونيم کدوم يک از نيروها فرزندمون رو دستگير کردن خيلی مهمه چون معلوم ميشه کجا بردنش؛ مثلاً کهريزک، مامازن، رودهن، بومهن و جاهايی را نام می برد که همه با تعجب نگاهش می کردند. اين همه زندان موقت به تازگی سبز شده اند؟! تاريخ دستگيری تعدادی از ۲۳ تا ۲۹خرداد بود و عده بسياری بعداز سخنرانی خامنه ای، در روز شنبه ۳۰ خرداد دستگير شده بودند و در طول هفته به تناوب بازداشتها ادامه داشته. روز چهارشنبه در راهپيمايی بهارستان، پنج شنبه در حرکت به طرف مرقد خمينی، شنبه شب تعداد ديگری و يکشنبه در تظاهرات اطراف مسجد قبا. عده ای از الله اکبرگويانِ شبانه نيز بازداشت شده اند. تعدادی هم دراثر بوق زدن. حدود ساعت ۱۲ ليستهای جديدی به ديوار زده شد که گمشده ام آنجا نبود. ديدم مردم دور جوان حدوداً ۲۰ ساله ای جمع شده اند. می گفت:“ سه روزپيش آزاد شدم و الآن برای برادرم اومدم. کفشام سبز بود که گرفتنم. بندهاي۷-۸-۲۴۰-۲۴۹ اوين خيلی وحشتناکه، با چشم بند بازجويی می کنند و کتک می زنند. سر خيليها رو کچل می کنند. اينهايی که خالکوبی دارند بدتر می زنند. بچه هايی که با سنگ دستگير شدن جرمشون سنگين تره. همه بندها سياسی هستند. اتاقها ۳۰ نفرست ولی ما ۹۰ نفر بوديم و اين همه شب نشسته می خوابيديم. هر کی رو برده باشند کهريزک خلاصيش با خداست و...“ دوشنبه ۸ تير ساعت ۵ رفتم جلوی اوين تا مرحله بعدی کار را ببينم. وقتی به درد دل مردم گوش می دادم دلم می لرزيد. همه يک فيش حقوقی و يک چک۱۰۰ ميليون ريالی يا همين مبلغ به اضافه يک جواز کار را به عنوان وثيقه گذاشته اند و روزهای زياديست که جلوی در می نشينند و منتظرند. زنی می گفت تا ديشب تا ساعت ۳ صبح آزاد می کردند با دانه های تسبيحم که می شمردم تا آن موقع ۱۷۰ نفر شدند. دختری می گفت برادرم کارمند ساده و محجوبی است واقعاً چرا بايد دستگير شود؟ گفتم جزءِ ستاد موسوی نبوده؟ گفت نه، ولی فرض که باشه مگه خودشون صلاحيتش رو تأييد نکردند؟ زنی گفت پسر من بسيجی است اشتباه شده، کارتش را آورديم، گرفتند و بردند داخل اوين اما روزهاست که اينجا منتظريم. متوجه چند جوان شدم که هفته قبل آزاد شده بودند و برای همبستگی آمده بودند. آنها می گفتند: - پاسدارا می گفتن اشک رهبر رو درآوردين حالا همچين می زنيم تا اشکتون دربيآد. - خيلی چيزها ياد گرفتيم و از با تجربه ها آموختيم چطوری ادامه بديم. - بچه هايی که از بازجويی برمی گشتن بهشون می گفتن حکمتون اعدامه. - کتک زدند، شوک دادند، آب خيلی کم می دادند، غذا بيشتر وقتها نون خالی بود. - يک پسر زيبای ۱۷ ساله بود که پاسدارا بهش می گفتن گلزار خوشگله. يک بار بردنش بازجويی و ما شنيديم با فرياد می گفتن شلوارت رو بکش پايين. يکی اون شيشه نوشابه رو بيآره.... - من اصلاً رأی ندادم چون ۱۸ سالم نشده ولی آوردنم اينجا. هميشه چشمبند داشتيم به جز توی دستشويی. درب بزرگ اوين گاهی باز می شد و تعدادی را متصل به هم به داخل می بردند. درب بزرگ باز شد بچه ها تک تک يا دو تا دو تا بيرون می آمدند. بعضی ها به سختی راه می رفتند، بعضی ها با دو پايين می آمدند و بعضی برای ما که پايين پله ها بوديم بوسه می فرستادند. امضا محفوظ ۸/۴/۸۸ نظرات خوانندگان:
نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|