در من روزی پروانهای بود
که پر میگیرد هر سال
جای خالیاش در تور دلم
میخواهد رهایش کنم
میخواهد دوباره برود
دور و دورتر شود.
در من روزی پروانهای بود
پروانهای که پدید شد ناگه و هر روز
بزرگ و بزرگتر شد
پروانهای که برایش کوچک و کوچکتر شدم
از خود آزادش کردم پس
و به جهانش دادم.
در من روزی پروانهای بود
در بالیدنش سهمی نداشتم
پروانهای که دورشد
در چشم برهمزدنی
پروانهای که به پشت سرش
نگاه نکرد.
پروانهام حالا
از شهد جوانی سرشار
در باغ دنیا میگردد
در این جهان بزرگ
که جایی
برای دل تنگ من ندارد.
پروانهام میگردد
مست و شادمان دور گلهای جهان
حالا که پرپرترم میکند هر سال
دست پیری
حالا که با هر بال زدن او
دور و دورتر میشوم.
در چهارم اسفند ماه اما
دنیا برای من
بر مدار همان سالی میگردد
که پدیدار شد قلبش و پر گرفت
ناگه در تور دلم
دلی که آه او را به جهان داد.
در من روزی پروانهای بود
که جای خالیاش تنها
با پایان من پر میشود.
/
نیلوفر شیدمهر
۸ مارس ۲۰۱۸
