در مراسمی که از سوی شهرداری تهران به مناسبت افتتاح موزهی زندان قصر برگزار شد بسیاری از هنرمندان دولتی هم حضور داشتند. چنانکه در همین مراسم، عزتالله انتظامی را کنار قالیباف نشانده بودند و مهمانان همگی نسخهای از کتاب بابانظر را در دستانشان میفشردند. در حقیقت بابانظر الگویی برای همهی هنرمندان قرار میگرفت تا همگی یاد بگیرند که در خلق آثار هنری باید دنیای سادهلوحانه و عوامانهی او را الگو بگذارند. در همین مراسم یکی از شهروندان محلی از انتظامی خواهش کرد تا قالیباف را به خرید سینما کوچ از بنیاد مصتضعفان تشویق نماید. سینمایی که در میدان نامجو قرار گرفته و تا به امروز همچنان متروکه باقی مانده است. انتظامی در پاسخ این شهروند محلی یادآور شد که اینها (یعنی امثال قالیباف) ما را آدم به حساب نمیآورند. | |
بهمن ماه سال ۸۸ برنامهای از سوی فرهنگسرای بهمن برگزار شد که محمدباقر قالیباف نیز در آن حضور داشت. چندنفر با نی و دف روی سن ولو بودند که با چشمان بسته هیکلشان را هر از چندگاهی به چپ و راست میجنباندند تا بنا به رسم زمانه دف و نی بنوازند. انگار در خلسه و سماع عارفانه، از صوفیان پیشین چیزی کم نمیآوردند. همین موقع در تاریکی سالن لوریس چکناواریان از در وارد شد و طبق هماهنگی به عمل آمده درست کنار قالیباف نشست. به واقع چنین نمایشی به هر دو یاری میرسانید تا در انظار عمومی بر خود ببالند. موزیسینی که به ظاهر با شهردار دوستی داشت و شهرداری که گویا در دوستی با موزیسینها و هنرمندان، از چیزی فروگذار نبود. در همین مراسم دولتی نسخهای از کتاب "دا" را نیز دست مدعوین سپردند که لابد چکناواریان هم از این اهدای همگانی بینصیب نماند. این کتاب همان سال به عنوان بهترین کتاب جمهوری اسلامی معرفی گردید.
کتاب دا را نویسندهی آن سیده اعظم حسینی به "حضرت زینب" اهدا نموده است که لابد او را نمونهای همیشگی برای رفتار امثال خود میشمارد. این کتاب همچنین خاطرات سیده زهرا حسینی را در بر دارد و آن را یکی از پر مخاطبترین کتابهای جمهوری اسلامی به شمار آوردهاند. کتابی که در مراسمهای دولتی بین افرادی که چندان سر و کاری با کتاب و کتابخوانی ندارند، توزیع میگردد. چنانکه در پایان مراسم، بسیاری از حاضران، کتابِ اهدایی خودشان را آشکارا به سطل آشغال میریزند تا از حمل آن تا خانه در امان بمانند.
ناگفته نماند که به اعتبار بودجههای دولتی از کتاب دا فیلم نیز تهیه نمودهاند تا در سیمای جمهوری اسلامی پخش گردد. قسمتهایی از این خاطرات هم از رادیو پخش شده است که این کار بدون وقفه تا کنون ادامه دارد. نشر و بازنشر آن را هم به انتشارات دولتی سورهی مهر سپردهاند. سوای از این همراه با حمایتهای داخلی و خارجیِ نهادهای وابسته به جمهوری اسلامی، ترجمه کتاب را به زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اردو به انجام رساندهاند.
ضمن آنکه محمدباقر قالیباف به کتاب بابانظر بیش از کتاب دا علاقه داشت. هرچه باشد بابانظر یا همان محمدحسن نظرنژاد همشهری او به حساب میآمد و از همکاران سپاهیاش در دورهی هفت سالهی جنگ شمرده میشد. بابانظر هرچند چشمان خود را در عملیات جنگی از دست داده بود ولی بر خلاف انتظار عمومی برای نبرد با نیروهای عراقی، فرماندهی ماندگار به شمار میآمد. کتاب خاطرات بابانظر را هم شخص دیگری غیر از خود او نوشته است که محمدحسین بیضایی نام دارد. این کتاب هم از سوی انتشارات سورهی مهر به چاپ رسید و پخش شد.
کتاب بابانظر در همان سال اول انتشار خود به چاپ بیست و چهارم رسید. علت شمارگان بالای آن به حمایتهای دولتمردان جمهوری اسلامی بازمیگردد. همچنان که بدون وقفه در مراسم دولتی به مدعوین ریز و درشت نظام اهدا میشد. در عین حال مطالب کتاب با برداشت دولتمردان جمهوری اسلامی از موضوع کتاب و کتابخوانی همخوانی کامل دارد. گفتنی است که بابانظر خودش زمانی را در روستای زادگاهش بتهنظر مشهد به مداحی و روضهخوانی روزگار میگذرانید. کتاب بابانظر هم از شگردهای روضهخوانی او بینصیب نمیماند. چنانکه در متن کتاب، تصمیم میگیرند که خواننده را با انواع و اقسام لطیفه و شوخی بخندانند تا هیجان عوامانهای را در ایشان برانگیزند.
در مراسمی که از سوی شهرداری تهران به مناسبت افتتاح موزهی زندان قصر برگزار شد بسیاری از هنرمندان دولتی هم حضور داشتند. چنانکه در همین مراسم، عزتالله انتظامی را کنار قالیباف نشانده بودند و مهمانان همگی نسخهای از کتاب بابانظر را در دستانشان میفشردند. در حقیقت بابانظر الگویی برای همهی هنرمندان قرار میگرفت تا همگی یاد بگیرند که در خلق آثار هنری باید دنیای سادهلوحانه و عوامانهی او را الگو بگذارند. در همین مراسم یکی از شهروندان محلی از انتظامی خواهش کرد تا قالیباف را به خرید سینما کوچ از بنیاد مصتضعفان تشویق نماید. سینمایی که در میدان نامجو قرار گرفته و تا به امروز همچنان متروکه باقی مانده است. انتظامی در پاسخ این شهروند محلی یادآور شد که اینها (یعنی امثال قالیباف) ما را آدم به حساب نمیآورند. اما معلوم نبود که چرا با کسی که او را آدم به حساب نمیآورد، این همه خودمانی مینمود؟
در سال ۱۳۹۲ از سوی شهرداری تهران مراسمی با حضور محمدباقر قالیباف و پروفسور سمیعی در منطقهی بیست و دو تهران برگزار گردید. ساخت بیمارستانی تخصصی در این منطقه زمینههای کافی برای دوستی آن دو فراهم دیده بود. در این مراسم تعدادی از اعضای شورای شهر هم حضور داشتند تا ضمن حضور خود، به همکاری شهرداری با پروفسور سمیعی صحه بگذارند. قالیباف در این ماجرا همانند مفیستوفلسِ گوته ظاهر میگردید که انگار فاوست را به دام خود کشانده باشد. چنین رویکردی در رسانهها تبلیغی مضاعف را در پی داشت که گویا مردی سپاهی سیاستمدارانه نخبگان عرصههای هنری و علمی را با خود به همراه دارد. این همراهی به ظاهر شایستگی او را برای ریاست جمهوری تضمین مینمود. در همین مراسم بود که کتاب خاطرات من زندهام بین مدعوین توزیع گردید. من زندهام خاطرات معصومهی آباد را از اسارت به دست نیروهای عراقی در بر میگیرد. نویسندهی کتاب نیز مفاخرهآمیز در همین مراسم حضور داشت. این کتاب خیلی زود ظرف یک ماه به چاپ سیام دست یافت. چنانکه رکوردی همیشگی برای جمهوری اسلامی باقی گذاشت که معصومهی آباد آن را به نام خویش به ثبت رسانید. به عبارتی روشنتر هرروز چاپ جدیدی از آن راهی بازار میگردید. بازاری که تنها به خرید وزارتخانهها و نهادهای دولتی محدود باقی میماند. کتاب من زندهام را تا کنون قریب صد و نود نوبت به چاپ رساندهاند.
لازم به یادآوری است که نام معصومهی آباد همانند بسیاری از اعضای شورای شهر سابق در سیاههی املاک نجومی شهرداری تهران نیز به چشم میآید. اما او بر خلاف دیگران در دو نوبت از این املاک بهرهمند گردید. اکنون هم معصومهی آباد در دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی تهران به خدمتگزاری "نظام مقدس" اشتغال دارد. هزینهی خیرات کتاب او نیز همانند خیرات املاک نجومی از همان ردیفهای بودجهی شهرداری پرداخت میگردید که به طبع از دید شوراچیان شورای شهر تهران مخفی مانده بود.
در ضمن کتابهایی هستند که از نظر شمارگان و بازچاپ خود حتا کتاب من زندهام را پشت سر نهادهاند. خاکهای نرم کوشک نوشتهی سعید عاکف از گروه همین کتابها به شمار میآید که آن را تا کنون حدود ۲۱۲ نوبت به چاپ رساندهاند. تا آنجا که هرگز کتابی نتوانسته که در دفعات تجدید چاپ با آن به رقابت بپردازد. نویسندهی کتاب، به واقع خاطرات خانواده و دوستان "شهید عبدالحسین برونسی" را در خصوص زندگانی قدیسمآبانهی او گرد آورده است. این کتاب از سوی انتشارات ملک اعظم در مشهد منتشر شد. این انتشارات با بهرهگیری از چنین رکوردی ده سال است که بر خود میبالد. اهمیت این رکوردزنی به آنجا باز میگردد که با ارایهی رکوردی برتر حتا ناشران تهرانی را هم پشت سر نهاد. خامنهای این کتاب را پس از انتشار تحسین کرد و با این رویکرد خریدهای دولتی آن هم رونق گرفت. در نتیجه کتاب خاکهای نرم کوشک نیز همانند بسیاری از کتابهای تبلیغی حکومت به زبانهای انگلیسی و اردو ترجمه شد.
خاطرهای نیز از خاکهای نرم کوشک به یاد دارم. بهمن ماه سال ۹۴ بنا به دعوت علیرضا مختارپور دبیرکل نهاد کتابخانههای عمومی کشور همایشی در فرهنگسرای شفق برگزار شد تا سالگرد انقلاب را جشن بگیرند. مختارپور پیش از این در "دفتر حفظ و نشر آثار آیتاللهالعظمی علی خامنهای"، مدیریت انتشارات انقلاب اسلامی را به عهده داشت. او از هوشنگ مرادی کرمانی تضمین گرفته بود که در این مراسم حضور به هم رساند. با این شرط که خبرنگاران از حضور او در این مراسم گزارشی ارسال ننمایند. این هم از آن حرفها بود. طرف میخواست در جشن دولتی سالگرد انقلاب شرکت کند، اما این حضور رسمی در جایی انعکاس نیابد. شکی نیست که حضور و مشارکتی از این دست، به طبع برای نامگذاری مدرسه یا خیابان و کتابخانهای به نام مرادی کرمانی پشتوانه قرار میگرفت. این نامگذاریها هرچند برای مرادی کرمانی شیرین مینمود، ولی جالب این بود که او در الگویی از دو چهرگی دولتمردان جمهوری اسلامی، هرگز نمیخواست به عنوان نویسندهای دولتی شناخته گردد.
در همین مراسم علیرضا مختارپور نسخههایی از خاکهای نرم کوشک را بین مدعوین خود خیرات کرد. یعنی خاکهای نرم کوشک در انظار عمومی چیزی فراتر از هر نوشتهای حتا نوشتههای هوشنگ مرادی کرمانی نموده میشد.
جدای از کتابهای یاد شده، کتاب دیگری نیز در همین راستا انتشار یافته است که به سهم خود بخشی از نیاز عوامانهی حکومت را برمیآورد. این کتاب دختر شینا نام گرفته است که "تقریظ رهبر معظم انقلاب" را با خود به همراه دارد. دختر شینا را هم سورهی مهر در سال ۹۰ منتشر کرد و تا کنون آن را بیش از سی بار به چاپ سپردهاند. این کتاب شرح زندگانی "قدمخیر همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر" را در بر دارد، که نویسندهی کتاب بهناز ضرابیزاده در شرح عفاف و حجاب همسر شهیدِ یاد شده برای همه سنگ تمام میگذارد.
کتابخانههای عمومی کشور را با استفاده از بودجههای دولتی از کتابهایی همانند آنچه که گفته شد تلنبار نمودهاند. بدون آنکه این کتابها از سوی اعضا به امانت برده شوند. چنانکه برگهی امانت این گروه از کتابها، برای همیشه سفید باقی میماند. آیا این کتابها به وجین نیاز ندارند؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد