اول کار بسی وعده شیرین دادند
آخرش تلخ شد و نقش بر آبش کردند
در احترام آزادی مقاله ارزنده ای از ظفر دخت خواجه پور خواندم که بر دلم نشست، مقاله ای که حقایق تلخ را روان و شیوا، با نثری زیبا برملا می کند. کنجکاو شدم، و به دنبال سایر نوشته های او رفتم مگر از دور اندکی با نویسنده آشنا شوم. رفتم و خواندم و دیدم او همانی ست که می پنداشتم.
نویسنده، بانویی ست فرهیخته و نوشته هایش خواندنی، با فصاحت و بلاغت از حقایقی می گوید که ما ایرانیان، به ویژه ما زنان، از آن آگاهیم و می دانیم از چه سخن می گوید! و به همین خاطر هم نوشته هایش اینچنین بر دل خواننده می نشیند! چون نوشته ای که از دل بر می آید و از آن حقیقت می تراود، همواره بر دل خواننده می نشیند، و او هم در نوشته هایش، بی پیرایه، با قلمی شاعرانه، با ظرافت از گذشته های آشنا و از امروز درهم ریخته ما سخن می گوید و دانسته ها را همچو سروده ای زیبا به گوشمان بازمی خواند، بی آن که زیبایی نوشته پرده بر پلیدی هایی که ناظرش هستیم، کشد، و با یاری جستن و الهام از شاعران گرانقدر ما، ان پلیدی ها را به همان سیاهی و هولناکی، دردناکتر نشان مان می دهد.
از پس خوانده هایم دانستم که در طول زندگانی اش با مشکلاتی نه چندان سهل، دست و پنجه نرم کرده است. خوشبختانه، او توانست بر آنها چیره شود و پیروز گردد. خوشبختانه برای ما خوانندگان! که یکچنین آدم وارسته فروتن حساس و آگاهی را از دست نداده ایم، آدمی که حقایق را می بیند و به درستی می نمایاند. چرا که بسیاری چو او را از دست داده ایم، بسیاری که بخاطر سنت ها، فقر و محیط زندگی شان نتوانستند رشد کنند، نتوانستند مبارزه کنند و خفقان گرفتند و پژمردند! و بسیاری دگر، که سر هیچ و پوچ، به فرمان جلادان واپس گرا در معرض عام حلق آویز شدند و در زندانها شکنجه دیدند و جان سپردند.
از یاد نبریم که از کجا آمده ایم! به ویژه ما زنان که از هر تیره و طایفه و دین و مذهبی، کم و بیش در گیر این سنت های دست و پاگیر وحشتناک بوده ایم و هستیم. من در طول زندگانی خودم شاهد بسیاری از این رویدادهای غم انگیز فراموش نشدنی در خانواده های مختلف بودم.
لب فروبسته ز دردیم و پشیمانی و غم / گرچه خرسندی و تسلیم حسابش کردند
ولی خرسند نبودیم و هیچ گاه تسلیم نشدیم و خفقان نگرفتیم! خوشبختانه در سرزمین سفله پرور ما، همواره در کنار فرومایگان، زنان و مردان مبارز و روشن و آزادیخواهی برخاسته اند و همچنان برمی خیزند، و راه را برای دیگران هموار می سازند. چه بسیار دانشمندان آزاداندیشی که در طول تاریخ ما آمدند و گفتند و کشته شدند، اما ماندگار ماندند! و هنوز به نوعی زنده اند و با ما حرف می زنند و به ما می آموزند.
چه باید کرد و چگونه می توان رها شد و بندهای پوسیده ای را گسست؟ شاید همان کاری که نویسنده با قلمش می کند، نوشتن و گفتن و بازگفتن و آگاه کردن، همان کاری که زن از جان گذشته ای با لچکش می کند، آن را از سر برمی دارد و بر چوب می آویزد، همان کاری که مردم درمانده می کنند، از زن و مرد به خیابانها می ریزند و فریاد می کشند! روزگار، بد روزگاریست و امروز ظاهرآ چاره ای جز فریاد برای مردم بی پناه ایران باقی نمانده است!
و گویی تنها کسی هم که در این دنیای آشفته فریادشان را می شنود آقای ترامپ از آن سوی دنیاست!!!
شیرین سمیعی، بهمن ماه ۱۳۹۶
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد