logo





مهندس

يکشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۶ - ۲۱ ژانويه ۲۰۱۸

علی اصغر راشدان

Aliasghar-Rashedan05.jpg
« قسم به دلهای خسته ی خسته دلان / قسم به قلب شکسته ی خسته دلان ...»

واردکه شد، اخمهاش خیلی توهم بود. حالتهاش راحفظ بودم، بایدکاری باهاش نمی داشتم. می گذاشتم مدتی باخودش باشد. هرکاردوست داشت بکند. کمی حالش راکه می جست، میامدسراغم. ندیده ش گرفتم. دوگیلاس ازشراب پرتوی موردعلاقه ش پرکردم، یکی راروبه روی خود، کنارصندلیش، رومیزگذاشتم. لبه ی گیلاس خودرامزمزه کردم، یک بندانگشت نوشیدم وکناردستم گذاشتم، ظاهرابه ویراستاری یک ورقه مشغول شدم، زیرچشمی، کارهاش رازیرنگاه گرفتم.

این بارحالش خیل قمردرغقرب بود، دوراطراف اطاق قدم زد، تصاویررودیواررایکی یکی نگاه کرد. راه که میرفت، هرازگاه درجامکث می کردوروپاهاش وپارکت کف اطاق خیره میشد، انگارفکرهائی ازذهنش می گذشت، سرتکان میداد، آه دنباله دارناله مانندمی کشیدودستهاش رابه هم مالید. انگارمن تواطاق نبودم. رودرروی پنجره تمام شیشه ایستاد، ازبالای بلندی خانه، مدتی درازمحوتماشای جنگل سینه کش تپه هاودریاچه دوردست شد. سرآخربرگشت کنارمیزکوچک گوشه ی اطاق، سیدی مرضیه راتوپخش صوت گذاشت. کنارمیزروزمین رهاشد، پشتش رارودیوارتکیه دادوتمام هوش وحواسش راسپردبه ترانه قسم به دلهای شکسته ی مرضیه. دوبارترانه راگوش که داد، نفسی ازعمق سینه ش کشیدوباآهی پرصدا، گرهی که گلوگیرش شده بودراپرت کردبیرون. انگارراحت شد، سرودستی تکان دادوبرخواست. بی حرف، آمدروصندلی کنارمیز، رودررویم نشست. بی مقدمه، نصف گیلاسش راسرکشید. سیگارش راآتش وپکهای پرنفس زد، دودش راقلاج قلاج طرف صورتم فوت کرد. حالادیگرحال وهوای خودراجسته بودوبایدسربه سرش می گذاشتم، گفتم:

«این الم شنگه چیه راه انداختی، اوقاتموپاک گه مرغی کردی، کلی مقدمه چینی کرده م وانتظارکشیده م که بیائی وغصه های تنهائیمونوتواین غربت چندین ساله خفه کننده، روهم بریزم وباهم قسمت کنیم وکمی سبک شیم. این پرتوی نابو بندازیم بالاوغم روزگارروبکوبیم سینه دیوارویه کم شادباشیم، مهندس....»

نگذاشت حرفم راتمام کنم، همراه پک زندنهای های پرنفس به سیگار، نهیب زد:

« نفست ازجای گرمت بیرون میاد!هنوزم بوف کوری وازحوادث دنیاومافیهابی خبری انگار!دنیاداره توقتل وغارت وریشه کنی آدمیزادغرق میشه، کجای کاری! کشتن آدمیزادپاک قبحش راازدست داده، کشتن آدم ازکشتن گوسفندساده ترشده!یک عده دیوانه بردنیامسلط شده ودارن نسل بیچه ی آدمیزادروبرمی اندازن!تومیگی غمامونوبکوبیم سینه دیواروشادی کنیم؟ تودریای خون، اگه دل شادی یافتی، سلام منم بهش برسون...»

هنوزتوپش پربود، گفتم« یه سیگارواسه م آتیش بزن، خیلی سیامی بینی مهندس. گیرم حرفات درست باشه، ازمای پرشکسته ی دست وپابسته ی سالای آزگارتواین گوشه ی غربت مونده، چی کاری ورمیاد؟ »

« هیچ. »

« پس بانوحه خونیات دق مرگمون نکن، روزموعودمونوجلوننداز، سیب روبالاکه بندازی، تابرگرده، صدتاچرخ میزنه، فرداروکی دیده، شایدحولی بشه وبرگردیم به اصل وریشه ی خودمون. »

« بازم تودرست میگی. خلقم خیلی تنگ بود. اینجوری که میشم، دنیاومافیهابرام تنگ میشه...»

« بگذریم، این رشته سری دراز داره. مهندس، حیرت رده م، واسه چی اینهمه کشته مرده ی مرضیه هستی؟ »

حالادیگرمنقطی شده بود، گیلاسش رابلندکرد، گیلاسم رابالاگرفتم، گیلاسهارابه هم زدیم وبه سلامتی آینده ی بهترنوشیدیم. بقیه گیلاس رایک نفس نوشید، لب گزه کردوپک به سیگارزد، گفت « عاشق صدای مرضیه بودن، کجاش اشکال وایراداداره؟ »

« توخواننده های زن ایرانی، زنانه ترین صداراالهه داره، دلکش راچرانمی گی!»

« درباره ی الهه درست میگی، دلکش صداش خیلی مردانه ست، تنهاترانه آشفته حالیش آشفته م میکنه. سرسپردگی من به مرضیه مربوطه به یه قضیه دیگه است. مرضیه یه شیرزن بود. تموم دوران بچگیم، بانفس مرضیه بزرگ شده م. تنهابحث خوب خوندن نیست، آدم بودنشم مهمه. »

« ازآدمیت مرضیه چی دیدی ومیدونی که آلهه ودلکش نداشتن، مهندس؟ »

« پدرم ازخدمه ی درباربود. یه شب تابستونی توکاخ زعفرانیه جشن تولدیکی ازدخترای فرح بود. جشن تومحوطه باغ کاخ زعفرانیه برنامه ریزی شده وخواننده جشن مرضیه بود. مرضیه بااسکورت رسید، ماشینش کناردروازه ورودی کاخ وایستاد. مابچه های خدمه بیرون دروازه ایستاده بودیم. من به ماشین مرضیه ازهمه نزدیکتربودم، ازماشین که پیاده شد، ازم پرسید: شماها کی هستین؟ چرااینجااحمع شدین؟ گفتم: مابچه های خدمه هستیم وتوباغ کاخ راهمون نمیدن.»

ته سیگارم راتوزیرسیگاری خفه وگیلاس هارادوباره سازی کردم، گیلاس رادادم دستش، گفتم:

«قضیه جالب میشه، تعریف می کردی، مهندس. »

« نفس تازه وگیلاسش راتانصفه خالی کرد، گفت « مرضیه مدیریت مراسم راخواست وگفت: خدمت شهبانوبگواگه این بچه هاتوباغ کاخ وکنارمراسم نباشن، من ازاجرای برنامه معذورم. همه واردمحوطه کاخ شدیم وکناربچه های هزارفامیل، برنامه مرضیه روگوش دادیم وتماشاکردیم...»

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد