طی اين روز مطابق معمول همهی ساليان اخير گروه «حزب کمونيست کارگری» که در همه ی گردهمايیهای عمومی حضور يافته و به رسم و روش خود به تبليغات میپردازد، ظاهر شده و نخستين رفتارشان زدن ساز مخالف با برگزار کنندگان مراسمِ همبستگی با جنبش دمکراتيک داخل کشور بود. نحوهی عمل اين گروه که به گمانم اگر فرقه ناميده شود، بسيار به واقعيت امر نزديکتر است، به نوعی است که هر آنکه اطلاعی از تاريخچهی اين رفتارها نداشته باشد، گمان خواهد برد، گروهی به حمايت از جمهوری اسلامی به تظاهرات پرداختهاند و «قهرمانان» اين «حزب» به مقابله با آنان برخاستهاند. به نظر می رسد هر آنکسی که به مرادِ اين فرقه اقتدا نکرده باشد، الزاما از عواملِ اطلاعاتی و سازمانی جمهوری اسلامی است. | |
مهاجرت ايرانيان طی سی سال گذشته، سه موج اصلی از سر گذرانده است. موج نخست، از ماههای پيش از انقلاب بهمن آغاز شد، که عمدتا وابستگان نظام شاهنشاهی و کلان سرمايهداران کشور را به سوی اروپا و امريکا ترک کردند. هنوز دو سالی از «پيروزی» انقلاب ضدسلطنتی نگذشته بود که اين بار نوبت به مبارزين چپ و مجاهدين خلق و ديگر اعضای گروهها و احزاب مترقی و پيشرو رسيد تا برای جان به در بردن از مهلکهی جمهوری اسلامی، به آن سوی مرزهای کشور ترکيه، پاکستان و سپس برخی کشورهای اروپايی سرازير شده و تقاضای پناهندگی نمايند.
موج سوم مهاجرت از کشور، اما در ميان نسل جديد و گروهی شکل گرفت که آنان را میتوان عمدتا جوانان جمهوری اسلامی ناميد. جوانانی که تاريخ صدور شناسنامه و گواهی تولدشان به سالهای جمهوری اسلامی برمیگردد، جوانانی که تجربهای از سالهای پيشين ندارند. جوانانی که تصوری از نظام سلطنتی و همينطور تفاوت ميان نظام کنونی و نظامی که پدران و مادرانشان سرنگون کردند، ندارند. اين گروه پس از گذراندن دورهای از تحصيلات عاليه در ايران به اين سوی مرزها به اهداف گوناگونی رو آورده است. برخی به قصد ادامهی تحصيل، و برخی ديگر برای کاريابی ؛ اما وجه مشترک همهی آنها با دو گروه اوليه، نارضايتی و حتی نفرت از جمهوری اسلامی است.
طی سالهای اخير موتور اصلی عمدهی تحرکات و گردهمايیهای اعتراضی به جمهوری اسلامی، کار تخصصی و انديشهورز در زمينههای مختلف و متفاوت، برگزاری سمينارهای آکادميک و ... در ميان اين گروه بوده است. اين امر به هيچ عنوان به اين معنا نبوده و نيست که دو موج ديگر مهاجرت در زمينههای مورد اشاره دستاوردی نداشتهاند، که يقينا داشته اند. اما به اين معنا هست که ميزان تاثيرگذاری اين گروه طی سالهای اقامت نسبتا کوتاه آنها در خارج از کشور و نسبتِ رقمیِ آنها که به نسبت مهاجرين و پناهندگانِ موجِ دوم اقليتی بيش نيستند، بسيار چشمگير بوده است.
مهاجرين نسلِ سوم عموما در دانشگاههای متفاوت داخل کشور، ليسانس و يا فوق ليسانس خود را گرفته و همانطور که در سطور پيشين اشاره شد، برای ادامهی تحصيل و يا کاريابی به امريکا، کانادا و بسيار کمتر به اروپا مهاجرت کردهاند. اين گروه اما، با توجه به گسترش تحرکات اجتماعی در سالهای اخير در داخل کشور و البته اعتلای جنبش دانشجويی در دانشگاهها و مراکز آموزش عالی، با پديدهی جلسات بحث و سخنرانی و گردهمايی آشناست، آنها را در دانشگاههای کشور تجربه کرده و دليرانه از دمکراسی و حقوق شهروندی محافظت کرده است. هنوز خاطرهی آخرين سخنرانیِ محمد خاتمی در دانشگاه و همينطور سخنرانیِ محمود احمدی نژاد در دانشگاه اميرکبير از خاطرهها زدوده نشده، و رفتار دليرانه و اعتراضات دانشجويان مبارز اين مراکز آموزشی همچنان يادآور مبارزات شجاعانهی اين نسل است. اين نسل خاطرهی ديگری نيز از اين سالها و برگزاری مراسم گردهمايیهای خود دارد، خاطرهای نفرت بار، که به آسانی از خاطر نخواهد رفت. اين نسل در همهی مراسم، سخنرانیها، گردهمايیها و ... با جمعی از «امتِ حزباله»، اراذل و اوباش بسيجی، حراست و ... روبرو بوده که همواره با توجيهات و روشهای متفاوت، و تنها در جهتِ به آشوب کشانيدنِ و ايجادِ درگيری تلاش در شرکت در مراسم و گردهمايیهايش داشته است. از ويژگیهای اصلی اين جماعت حزباله بی منطقی، بیسوادی و عربدهجويی بوده است. اگر خاطرهی رفتارهای زننده و نفرت بار اين گروه برای ما «موج دومی»ها کمی کهنه و قديمی است، اما برای موج سومی ها هنوز تازه است و حک شده در ياد و خاطرشان است.
طبيعی است که ميان ما «موج دومی» ها و اين «موج سومی» ها اختلاف نظراتی در زمينههای متفاوت وجود داشته باشد. ما از دو نسل متفاوتيم، از دو تاريخ و گذشتهی متفاوتيم، آنچه ما تجربه کردهايم، اين دوستان تجربه نکردهاند و آنچه آنان در روزمرهی زندگیِ خود در ايران از سر گذراندهاند، از حوزهی تجربيات ما خارج است. دوران نوجوانی و جوانی ما در دوران نظام سلطنت گذشته، و از سالهای سياه جمهوری اسلامی تصوری به غير از شنيده های خود نداريم، چرا که در ايران نبوده ايم، اين دوستان اما، سالهای جوانی و نوجوانی شان با جمهوری اسلامی بوده است، فرهنگی و رفتاری و سخنان و حتی ادبياتی متفاوت. ما دو دستهايم که عليرغم اينکه هر دو به يک زبان سخن میگوييم، اما برای درک يکديگر نيازمند زمان و البته گوش فراسپردن به ديگری هستيم. آنها شناختی از ما ندارند، ما از طريق جمهوری اسلامی به آنها معرفی شده ايم، عموما ما را به عنوان اعضای «گروهک»ها و يا «منافق» به آنان شناساندهاند، به نظر نمیرسد تلاش جدیای هم از جانبِ ما برای گفتگويی دوجانبه با آنان صورت گرفته باشد، تا لااقل خود را فارغ از بمبارانِ تبليغاتیِ رژيم به آنها بشناسانيم.
غرضم از مقدمهای چنين طولانی اشاره به آن چيزی است که يکشنبه گذشته طیِ تظاهراتِ همبستگی با جنبش دمکراتيکِ جوانانِ ايران گذشت. طی اين روز مطابق معمول همهی ساليان اخير گروه «حزب کمونيست کارگری» که در همه ی گردهمايیهای عمومی حضور يافته و به رسم و روش خود به تبليغات میپردازد، ظاهر شده و نخستين رفتارشان زدن ساز مخالف با برگزار کنندگان مراسمِ همبستگی با جنبش دمکراتيک داخل کشور بود. نحوهی عمل اين گروه که به گمانم اگر فرقه ناميده شود، بسيار به واقعيت امر نزديکتر است، به نوعی است که هر آنکه اطلاعی از تاريخچهی اين رفتارها نداشته باشد، گمان خواهد برد، گروهی به حمايت از جمهوری اسلامی به تظاهرات پرداختهاند و «قهرمانان» اين «حزب» به مقابله با آنان برخاستهاند. به نظر می رسد هر آنکسی که به مرادِ اين فرقه اقتدا نکرده باشد، الزاما از عواملِ اطلاعاتی و سازمانی جمهوری اسلامی است. چنين فرهنگی را نزد برخی ديگر از گروههای اپوزيسيون نيز می توان يافت، اما لااقل آن گروهها در عرصهی مبارزه آثاری از خود باقی گذاشته اند.
اما به گمان من، اين جريان با رفتاری که در همهی تحرکاتِ عمومی و مبارزاتی از خود به نمايش گذاشته، تنها و تنها به بی اعتباری و زايل نمودنِ عِرض و آبروی جنبش چپ در کليت خود میپردازد. اين جريان با رفتارِ ظاهراً «انقلابی» خود، تنها خاطرهای را که برای مهاجرين نسل سوم زنده میکند، حملات حزباله به نشستها و مراسمشان است و ديگر هيچ. نتيجهی اين امر، بی اعتباریِ مفهومِ چپ و از آن مهمتر از ارزش تهی نمودن مفهمومی همچون انقلاب است. درست به همانگونه که رژيم جمهوری اسلامی و عواملِ سياه آن مفاهيمی همچون انقلاب و مبارزه با امپرياليسم را به نفرت آورترين مفاهيم ممکن برای تودههای مردم ايران بدل کردند، حزب کمونيست کارگری و همهی انشعابات اين گروه، تنها در تلاشند تا مفهوم چپ، انقلاب، مبارزه و اپوزيسيون رامشوه کنند.
پالايش مفهوم چپ، بازگرداندن اعتبار درخور به مفهوم انقلاب و تحولِ انقلابی، در گروِ بازگشودن اين دمل چرکين از پيکرِ رنجور و ناتوانِ جنبش چپِ ايران است.
چهارشنبه 27 خرداد 1388
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد