|
ضمن آنکه آوای تبعید همراه با سه شمارهای که از آن انتشار یافته است شناسههای جدید و دقیقتری از تبعید به دست میدهد. با همین شناسهها است که بین مهاجر و تبعیدی فرق و فاصله میافتد. همچنان که موضوع تبعیدِ هنرمند و نویسنده در واژگان آوای تبعید حد و مرزی نمیشناسد، بلکه نویسندگانی از داخل کشور را نیز در بر میگیرد. نویسندگانی که ضمن پرهیز از سازوکارهای حکومت ولایی در وطن خویش غربتی و غریبه باقی میمانند. چون با زمینههایی که نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی فراهم میبینند هرگز نمیتوانند با مردم و نهادهای مردمی جامعه ارتباطی مؤثر برقرار کنند یا بنویسند و دیگران نوشتههای ایشان را بخوانند و دوره کنند. | |
زندهیاد بیژن جزنی زمانی این اندیشه را تعقیب میکرد که چهگونه جنگ مسلحانه تودهای میشود. به واقع او نبرد فردی و خودانگارانه با دشمنی یکپارچه و مسلح را باور نداشت و در فضای سیاسی آن روز ایران آرزویی را پی میگرفت تا شاید روزی بر گسترهی مبارزهی مسلحانه، راه نبرد سیاسی نیز تودهای و همگانی گردد. جنگ و نبردی که خواسته یا ناخواسته از سوی رژیم پهلوی و دوستان فرامنطقهاش به تودههای مردم ایران تحمیل شده بود. به واقع در فضای همین نگاه مردمی بود که بیژن جزنی مدیریت جمعی، مشارکتی و همگانی را جای مدیریتهای فردی مینشانید. در آن روزگار این فقط شاه نبود که مدیریت فردی سیاسی راارج میگذاشت بلکه مدیریتهای فردی و خودانگارانه بین هواداران پرنفوذ اردوگاه شرق هم رونقی تمام و کمال داشت. چنانکه در ایران عدهای تلاش میورزیدند تا با کنار زدن حاکمیت شاه بر جای او بنشینند و در نهایت همانند روحالله خمینی مدیریتهای فردی خودشان را برای مردم بر کرسی بنشانند.
اما امروزه برای رهایی ملتها دوران جهانشمولی جنگهای مسلحانه به سر آمده است. چون انسان سیاسی به دوران جدیدتری پا گذاشته است که از آموزههای گرانسنگ گذشته به حد کافی و وافی تجربه به همراه دارد. طبیعی است که در دوران جدید هم اعتبار ادبیات در تلطیف و سالمسازی فضای سیاسی جهان فزونی میگیرد. چراکه ضمن نفوذپذیری تودهای چنین ادبیاتی، به طور حتم بخشهایی از اهداف سالمسازی جامعه نیز تضمین خواهد شد. با دیدگاهی اینگونه تولید آثار ادبی و فرهنگی بیش از پیش وجاهت مییابد. تولیدی هدفمند که با نگاهی امیدورانه به سالمسازی جامعه و محیط زیست آدمها به پیش میتازد.
خوشبختانه فصلنامهی آوای تبعید در چنین فضایی پا گرفته است. هرچند آوای تبعید از سیاست در مقیاس رایج آن برائت میجوید، ولی به سهم خود نشریهای است سیاسی و جهتدار. با این همه آوای تبعید نمیخواهد به تولید ادبیات سیاسی دل خوش کند. ادبیاتی که پس از چندی همراه با پشت سر نهادن حوادث سیاسی ته میکشد و به فراموشی سپرده میشود. از سویی دیگر آوای تبعید به مدیریت و تولید مشارکتی و جمعیِ نشریه پایبند میماند. الگویی نو و امروزی که به حتم میتوان در همهی عرصههای جامعه آن را به کار بست.
چراکه اسد سیف و دوستان او در گردش کار نشریه به این باور رسیدهاند که در آینده هرگز آدمهایی از نوع هیتلر، استالین، شاه و پلپوت بازتولید نخواهند شد و اگر هم نمونههایی از آن جایی از اینجا و آنجا دیده شوند، مردم و نهادهای مردمی آگاهانه مشروعیت آنها را به چالش خواهند گرفت. آوای تبعید بدون تردید میخواهد آموزههای همگرایی خود را جهت نوسازی فضای فرهنگی جامعه برای گروههای فرهنگی یا سیاسی زمانه الگو بگذارد. چون آگاهانه و هدفمند بر اندیشهای پای میفشارد که گویا با به حساب آوردن اغیار میتوان به باوری جمعی دست یافت. به واقع برای تبعیدیانی که در آوای تبعید گرد آمدهاند، اغیاری در کار نیست. حتا آنانی که به دور خود یا دیگران دیوار کشیدهاند تا زندگانی فردیشان را تضمین نمایند، میتوانند پوسته و پیلهی تنگنظرانهی فردی را به دور بریزند و به جمع دوستانهی آوای تبعیدیان بپیوندند.
ضمن آنکه آوای تبعید همراه با سه شمارهای که از آن انتشار یافته است شناسههای جدید و دقیقتری از تبعید به دست میدهد. با همین شناسهها است که بین مهاجر و تبعیدی فرق و فاصله میافتد. همچنان که موضوع تبعیدِ هنرمند و نویسنده در واژگان آوای تبعید حد و مرزی نمیشناسد، بلکه نویسندگانی از داخل کشور را نیز در بر میگیرد. نویسندگانی که ضمن پرهیز از سازوکارهای حکومت ولایی در وطن خویش غربتی و غریبه باقی میمانند. چون با زمینههایی که نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی فراهم میبینند هرگز نمیتوانند با مردم و نهادهای مردمی جامعه ارتباطی مؤثر برقرار کنند یا بنویسند و دیگران نوشتههای ایشان را بخوانند و دوره کنند. در چنین چرخهای است که آوای تبعید هرگز جغرافیای سیاسی و تصنعی کشورها را باور ندارد. جغرافیایی که سیاستمداران غیر همسو با ملتها بر پایهی خواست و نیاز گروهی و فرقهای افرادی خاص، آنها را سامان بخشیدهاند و ساکنان محلی و بومی این مرزها هم آن را به حساب نمیآورند و هرگز بر روایی آن گردن نمیگذارند.
با نگاهی به گذشته یادآور میشود که اصطلاح تبعید برای رژیم شاه معنا و ابعادی حقوقی در بر داشت. اما جمهوری اسلامی و مدیران چلتیکهی آن خودانگارانه این ابعاد حقوقی را گسترش دادند. بدون تردید در سازوکارهایی از این دست بیاعتنایی به منشور جهانی حقوق بشر نیز به چشم میآید. چراکه هر دو رژیم به جای همگرایی مردم، واگرایی سیاسی را در داخل کشور و عرصههای بینالمللی اصل قرار دادند. با این همه مشکل اصلی حکومت ایران با هنرمندان کشور به آنجا بازمیگردد که هنرمندان همواره از سوی نیروهای امنیتی حکومت مجبور میشوند تا ناخواسته از زادگاه و وطن خویش بگریزند و در آن سوی مرزهای رسمی کشور پناه بگیرند. در غیر این صورت پیداست که زندگی فردی و عزلتجویانهای به همین گروه از هنرمندان تحمیل خواهد شد. چون در داخل کشور هرگز نخواهند توانست آزادانه تریبونی را در اختیار داشته باشند و یا باورهای خودشان را با جمعی هرچند کوچک و محدود در میان بگذارند.
چنانکه سانسور تولیدات فرهنگی هر روز در ایران فزونی میگیرد و قبح خودش را هم برای مدیران امنیتی وزارت ارشاد از دست داده است. چون مدیران فرهنگی جمهوری اسلامی به این نتیجه رسیدهاند که به تنهایی دنیا را خوب میفهمند و مردمان همهی کرهی زمین باید در رفتار خویش از خواست و ارادهی محدود و تنگنظرانهی ایشان پیروی نمایند. در کالبد هریک از این مدیرانِ اجق وجق همواره خدایی سامی و غیر بومی میبالد و به شکل و شمایل غولی خودش را به مردم ما مینمایاند. بیماریهایی همانند این تا به آنجا بین رهبر و مدیران فرهنگی جمهوری اسلامی رونق میگیرد که آنان کارکرد بسیاری علوم امروزی از جمله روانشناسی و علوم رفتاری را از پایه و اساس باور ندارند. گویا با چنین ترفندی خواهند توانست بر بیماری تاریخی خویش سرپوش بگذارند.
ضمن بازتاب تجربهای تاریخی از پیشینهی نویسندگان و شاعران زبان فارسی، برای نمونه یادآور میگردد که سعدی در وطن خویش شیراز همیشه در آزادی کامل میزیست. ضمن آنکه شهرت جهانی شیخ شیراز در سرزمینهای آن سوی فارس نیز شاهان و حاکمان دور و نزدیک را برمیانگیخت تا حضور او را در هر شهر و دیاری قدر بدانند و چهبسا به سفارشهای اخلاقی او در خصوص رعایت عدل و داد بین مردمان زمانه گوش بسپارند. اما شیراز قریب یک قرن پس از سعدی برای حافظ جایگاهی تنگ نموده میشد. زیرا حافظ تنها در دورهی کوتاه فرمانروایی شاه ابواسحاق اینجو امنیت و آرامش را حس میکرد. شاه ابواسحاق بنا به مشرب درویشی خویش حضور شاعرانی همانند خواجو، عبید و حافظ را قدر میشناخت. اما این آزادی و امنیت چندان دوام نیاورد و شاهان نورسیده به میثاق شاه ابواسحاق وفادار باقی نماندند. چنانکه حافظ نیز در تبعیدی اجباری راه بنگاله و هند را در پیش گرفت. ولی گویا دریای توفانی جزیرهی هرمز (خلیج فارس) او را از مسافرت بازداشت. شاید هم گردانندگان توفان سیاسی شیراز از مسافرت او به شبه جزیرهی هند جلوگیری میکردند تا حافظ تبلیغی را علیه آنان برنینگیزد. در عین حال محیط شیراز فضای امنی برای حافظ به شمار نمیآمد. همچنان که دست تطاولگر دولتیان، تنها دیوانی کمحجم برای او به یادگار گذاشت. تازه در همین دیوان کمحجم نیز بسیاری از غزلهای حافظ از وحدت درونی خویش باز میمانند. چون از ترس و واهمهی محتسب و مفتی چهبسا ابیات و یا واژههایی برای همیشه از متن غزل او میگریزند. حافظ را باید نمونهای از همان کسانی شمرد که ضمن زیستن در وطن خویش، مهجور باقی ماندهاند و همواره از تبعید رنج میبرند.
با این همه حافظ مدت کوتاهی از زندگانیاش را به عنوان شاعری تبعیدی در شهر یزد به سر آورد. حتا در همین زمینه بیتی نیز از او به یادگار مانده است.
نمونههایی از نوع حافظ در زمانهی ما نیز کم نیستند، که حکومت حتا گذران و زندگی عادیشان را تاب نمیآورد و از اعمال شکنجههای قرنهای میانی چیزی برایشان کم نمیگذارد. ولی با این همه هنرمندانی نیز هستند که ماندن در چنین وطنی را امتیازی برای خویش میشمارند. شکی نیست که در فضای فعلی ایران تنها کسانی میتوانند در کشور باقی بمانند و به فعالیت هنری خویش ادامه دهند که ضمن پذیرش حقارت، چهارچوبهای تنگ و محدود جمهوری اسلامی را محترم بشمارند. به طبع جمهوری اسلامی فقط با کسانی ناسازگار مینماید که قالبهای فکری مدیران فرهنگی او را تاب میآورند. با این رویکرد هنرمندانی که ضمن کوبیدن به نعل و به میخ همواره سیاستی دوگانه را با جمهوری اسلامی در پیش میگیرند، میتوانند به میزان رنگباختگی و وارفتگی خویش از غل و زنجیر یا زندان جمهوری اسلامی در امان بمانند.
گفته شد که جمهوری اسلامی سازوکارهای حقوقی یا به عبارتی روشنتر امنیتی خودش را به پدیدهی تبعید هنرمندان و نویسندگان نیز میکشاند. چنانکه مدعی است هنرمندان و نویسندگانی که در خارج از ایران سکنا دارند، میتوانند دوباره به کشور بازگردند. اما در داخل کشور بنا به تجربهای ماندگار و قدیمی از دولتمردان وارفته و وازدهی جمهوری اسلامی هرگز کسی آزادی عمل نویسنده و هنرمند را به رسمیت نمیشناسد.
آوای تبعید در پرهیز از آنچه که گفته شد هیچگاه مماشات و همسویی با دشمن خونی و قاتل را برنمیتابد. در عین حال، همه آزاداند تا شیوهی زندگی خودشان را آنگونه که میخواهند برگزینند، ولی آزاد نیستند که ضمن زیستن با تودههایی از خس و خاشاک، گل و لای آن را کاسبکارانه به چهرهی این و آن بپاشند.
جدای از این آوای تبعید میپذیرد که کنش اجتماعی یا فرهنگی چه در داخل یا خارج کشور کاری است داوطلبانه و پرخطر. همچنان که پیش از این دهها نفر از هنرمندان کشور خالصانه در همین راه جان باختهاند. به طبع همراه با میراثی که از این عزیزان بر جای ماند، وظیفهی نویسندگان آوای تبعید هم سنگینتر میشود. چون قلم آزادگانی را به دست گرفتهاند که پیش از این برای همیشه از نوشتن بازماندهاند. به واقع تیغ خانگی جمهوری اسلامی چنین میخواست و آنان را یارای مقابله با چنین تیغ تیزی نبود. چراکه در پرهیز از تیغ و شمشیر تیز، آگاهانه قلم به دست گرفته بودند.
کار داوطلبانه و آزاد در آوای تبعید بدون تردید به هدف نویسندگان آن نیز وجاهتی مردمی میبخشد. به طبع ضدفرهنگِ برآمده از زر و زور، وجاهت و قداستی از این نوع را برنمیتابد. آنان خرمگسهایی را میمانند که از مزبلههای خویش کالبد و جان انسانها را نشانه میروند. ضمن آنکه رونق دنیای ایشان، وظیفهی اخلاقیِ مضاعف و سنگینتری را به دوستان آوای تبعید تحمیل خواهد کرد.
انتخاب رنگ، طراحی روی جلد، صفحهآرایی و صفحهبندی درونی فصلنامهی آوای تبعید نیز کاری گروهی و داوطلبانه است. چنانکه از هر خط و نقشی، زیبایی آن نیز دوچندان میشود. در ضمن آوای تبعید با تعریفی که از کار داوطلبانه و مشارکتی به دست میدهد، شناسههای آکادمیک و مرسومِ اقتصاد سیاسی از نیروی کار را به چالش میگیرد. چون کار فرهنگی در فضای آوای تبعید، کاری مزدوری نیست و ضمن پس راندن شناسههای کلاسیک از نیروی کار، به تولیدی ماندگار و پایدار میانجامد.
فرهنگ شفاهی ما از کار مزدوری دو تعریف متفاوت و چهبسا متضاد به دست میدهد. در مرحلهی نخست کار مزدوری به عمل و فعلی گفته میشود که کارگر در قبال انجامِ اجباری آن، مزدی نمیگیرد. اما در تعریف دوم به تلاش و کوششی اطلاق میگردد که کارگر ضمن انجام آن به پاداش و مزدی نیز دست مییابد. اقتصاد سیاسی به هر دو معنا از کار تولیدی نظر دارد. اما کار و تلاش در فضای آوای تبعید هرگز در سازهای کلامی از آنچه که گفته شد، نمیگنجد.
ویژهنامههای آوای تبعید به طبع هدفی را پی میگیرد تا شاید این نشریه به سهم خود بتواند جای خالی متنهای تخصصی هنری را پر کند. امید است که پس از انتشار ویژهنامهی تئاتر، بعدها ویژهنامههای تخصصیتری از تئاتر هم انتشار یابد. به طبع انتشار ویژهنامهی طنز یا شعر هم از چنین خواست و آرزویی بر کنار نمیماند. هرچند نمیتوان برای جمهوری اسلامی عمری طولانی و آبرومندانهای پیشبینی کرد، ولی آرزویی را همه در دل میپرورانند تا آوای تبعید با راهی که گشوده است همراه با کار و تلاشی مشارکتجویانه ببالد و بپاید و همچنان ماندگار و پایدار باقی بماند. چنین باد!
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد