۱
از کدام فاجعه می آیی!؟
که بازخنده هایت هم می گریند!
پنهان چه می کنی!؟
هنگام چشمهای تو به هزار فریاد می گویند!
سوگهایت را می گریم هنوز!
اشکهای دیروزم خشک نشده اند!
من با تو
از این سوگ به آن سوگ گریسته ام
بنشین نگاهم کن
تا با چشمهای تو
دیلمان بخوانم!
۲
باران باران با خود گریسته ام
از سوگی به سوگی
از سوکی به خشمافریادی بنیانکن!
آوازهای غم انگیزی خو کرده ام
نوستالژی دردباری
که از یک گور تا گورهای دسته جمعی!
می بینی!؟
ما از یک عزا سینه چاک نشده ایم!
پریشانگیسوانِ هر آدینه
هنوز سایه روشنِ یک دریا بیتابی اند
در اندوهباران یاد و یار و دیار
دلم گواهی می دهد هنوز
دادخواهیِ نسلی از لالاییِ انفرادیها
"پدرکشته را کی بود آشتی"
دلم باران باران
رنگین کمان می خواهد
با خاورانها فریاد!
.
حوصله کن!
۳
اشکم اگر بگذارد
اگر
بگذارد
دل به رویا می دهم
ناز نگاه تو
آفتاب سرزمین من شود
و ستاره باران آسمان دیار
هنگام تو دخترکم
عروسکهایت را خواب می کنی
بی غمیِ دنیا در چشمان معصومانه ات
و
زیباترینها برای...
آه
تو به عروسکهایت بگو
و من
رویای خویش
اگر
اشکم
بگذارد!
۴
وقتهایی هست
نه خنده هایت خنده
و نه گریه هایت گریه!،
خیره به هیچ کجایی نگاه می کنی
بی انتظار
بی حرف
حواست نیست
چنگی به مُشت
خیرگی ات را هوار می زند
در بی جاییِ نابجایت
سنگی می مانی در سراشیبی کوهی انگار
منتظر سیلاب!
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد